رد برهان شر
(براهین ساده)
1-دو مفهوم متضاد فقط در صورت وجود یکدیگر دارای معنی هستند.و وجود شر ، خیر را دارای ارزش میکند:
شهری را فرض کنید که در ان انجام کار بد بکل از پایه و اساس شدنی نباشد. در انصورت نیکی که مردم انجام میدهند یک کار عادیست و معنی خاصی ندارد...
دقت کنید بیماران ارزش سلامتی خود را درک میکنند.
پیرها ارزش جوانی خود را بسیار بیشتر درک میکنند.
2- ""خیر موجود در شر"" در گرو دفع آن و یا پیشگیری از ان است که خود موجب تعالی انسان و موجودات است.
قطعا شنیده اید که میگویند نیاز مادر اختراع است. بله. این شر ها هستند که انسان را توسط اختراع و کشف و موجودات را توسط تکامل متعالی میکنند.از همان ابتدای حیات انسان متمدن ادمی با مشکلات فراوان روبرو شد. مثلا سنگ زبر بود و نمیتوانست روی ان براحتی بخوابد. پس فکر کرد و تخت های ابتدایی را اختراع کرد و ساخت. انسان اولیه ای که تخت ساخته نسبت به انی که نساخته متعالی تر است. و بقیه مثال ها.
--------
سوال: چرا اینقدر شر زیاد است ؟ میتوانست کمتر باشد...
جواب:
هرچقدر شر "بزرگتر" باشد تعالی ناشی از دفع و یا پیشگیری ان بالاتر است.. فرض کنید اگر شری بنام سرطان وجود نداشت آیا انسان هرگز میتوانست به تعالی درمان سرطان دست یابد؟؟؟
هر چقدر شر "بیشتر" باشد و بیشتر به چشم برسد .. مانند اهرم فشار قدرتمند تری موجودات بخصوص انسان را بسمت تعالی حرکت میدهد.
اگر دانشمندان پزشکی جهان خبر مرگ فقط یک شخص در اثر مرض ناشناخته ای را بشنوند چقدر تلاش میکنند تا ان مرض را دفع کنند؟
تقریبا هیچ.
حال تصور کنید اگر خبر مرگ عده ی عظیمی از انسان ها توسط ان مرض به ان دانشمند ها برسد روز و شب خود را بروی درمان ان صرف میکنند. در حقیقت شر زیاد باعث تکاپوی بیشتر موجودات بخصوص انسان برای دفع آن میشود.
---
اما شر گاهی واقعا میکشد. در انصورت چه؟
اینکه شر مارا بکشد درواقع به این علت است که ما هنوز نتوانسته ایم راه دفع ان را بیابیم. ناتوانی ما در دفع شر، نقض وجود خداوند منان نمیباشد.
---- آنانی که ناتوانی انسان در دفع شر باعث مرگشان شده است (مثلا انانی که قبل از درمان شدن وبا مرده اند) چیست؟ آیا به انان ظلم نشده است؟؟
جواب : خیر. در برابر زجری که کشیده اند اجرشان در نزد پروردگارشان باقیست.
1- برهان شر، ردیه خدا نیست بلکه نهایتا ثابت میکند که خدا ظالم است. برهان خلف باید با فرض اولیه در تناقض باشد و با اساس فرض(وجود خدا) به تناقض برسیم نه با چند صفات خدا. و اگر با صفات خدا به تناقض رسیدیم معنایش میتواند این باشد که ان صفت در خدا نیست ، نه این که کلا خدایی نیست یعنی حتی اگر تمام حرفهای ضد دینها(که بالا گفته شد) درست باشد، باز هم ردیه خدا نیست و تنها چیزی که میتواند ثابت کند این است که این خدا ظالم است. نه این که اصل وجود خدا را رد کند
2- قران کریم در ایه 79 سوره نسا میفرماید "مَّا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن " یعنی هر چه از خوبیها به تو میرسد از جانب خداست و آنچه از بدى به تو مىرسد از خود توست. پس منشا این شر ها خود ما هستیم. برای مثال اگر از بالای پشت بام خودت رو بندازی پایین و دست و پات بشکنه، میخواید یقه خدا رو بگیری؟ میخوای بگی خدایا تو قدرت داشتی نجاتم بدی چرا نجات ندادی؟ شما اختیار داری و خودت به خودت شر رسوندی
3- ایه 216 سوره بقره میفرماید "...وَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ..." یعنی و بسا چیزى را خوش نمىدارید و آن براى شما خوب است و بسا چیزى را دوست مىدارید و آن براى شما بد است
دقت کنید که در فرض اولیه خداوند را با تمام صفاتش (که یکیش عالم بودن است) در نظر گرفتیم، خوب اگر این خدا عالم باشد پس خیر و شر ما را بهتر از ما میداند. مثلا مادر بچه ای که سرما خورده و شیرینی براش ضرر داره، به هیچ عنوان به او شیرینی نمیده گرچه بچه نمیفهمه که چرا مادر (به ظاهر ظالمش) به او شیرینی نمیده. اما مادر میگه گرچه فرزندم دلیل این کار من رو نمیدونه و اون رو "شر" میدونه اما من که مادرش هستم، بهتر از اون تشخیص میدم خیرش در چیه. یا همین مثال درباره امپول زدن بچه ها که مادر اون رو خیر و فرزندش اون ر وشر میدونه
4- اگر خدا را عالم میدانیم، دلیل رفتار او را باید به جهل خود نسبت دهیم نه به رفتار او. مثلا شطرنج باز حرفه ای را در نظر بگیرید که در حین بازی حرکتی رو انجام میده که برای من حرکت اشتباه تلقی میشه. اما با توجه به این که میدونم او یک شطرنج باز حرفه ای هست، من اینطور فکر میکنم که اون فرد یک حرکت خاصی را در ذهن داره که من ازش بیخبرم، و حرکت او را به اشتباه ربط نمیدم. درواقع این حرکت اشتباه را به جهل خودم نسبت میدم نه به شطرنج باز.
خوب درباره خدا هم همینطور است. خداوند عالم هست یا نیست؟ اگر هست که هست چطور رفتار او را شر تلقی کرده و خود را عالمتر از او میدانیم؟
5- اگر خدا بخواد مستقیم دخالت کنه و جلوی شر رو بگیره دیگه پاداش و جزای اخروی معنا نداره. مثلا من بخواهم کسی رو بکشم و خدا جلوی من رو بگیره. خوب فردا بر چه اساسی باید عذاب بشم؟ بر اساس کاری که نکردم؟
6- ازمایش و امتحان: این دنیا میدان ازمایش برای مزرعه اخرت است و اگر شری نباشد دیگر امتحان معنایی ندارد. مثل برگه امتحانی که سفید باشه !! اصلا معنا نداره ☺
نبلوکُم بالشرّ و الخیر فتنهً و الینا ترجعون (انبیاء/35)
شما را به خیر و شر مبتلا می کنیم تا بیازماییم و بسوی ما باز گردانیده می شوید..
7- اقتضای جهان مادی اینه که خیر و شر باشه والا میشد جهان فرشته ها. جهان ماده ذاتا اقتضا میکند که خیر و شر در اون باشه، یعنی جهانی که مثلا زمان در ان نباشد که دیگر جهان مادی نیست (دقت کنید که زمان هم در زمان سختی ها خود میتواند شر تلقی شود. یعنی فرد بگوید چرا خداوند این زمان سختی را به سرعت برایم سپری نمیکند) و اگر این اسباب نباشد که اصلا جهان مادی معنا ندارد!!!
8- "اختیار" جایی معنی داره که "خیر" و "شر" باشه. یعنی اگر فقط "خیر" خلق میشد دیگر "اختیار" برای شما معنایی نداشت. چون مجبور بودید بین "خیر" و "خیر" انتخاب میکردید و این انتخاب دیگر ارزشی ندارد
9- مصیبت ها در دنیا "شر قلیل" هست اما تحمل اون برای اجر اخرت که "خیر کثیر" هست رو هر عقلی میپذیره
یعنی تحمل "شر قلیل" به خاطر "خیر کثیر" رو عقل قبول میکنه. مثلا شما سختی کارگری برای ساخت خانه برای خود را با تمام جان قبول میکنید. و یا یک مرزعه دار"شر قلیلِ" شخم زدن و خار در دست نشستن را برای "خیر کثیرِ" برداشت محصول ، با جان و دل میپذیرد
10- اگر سختی ها نبود انسانها پیشرفت نمیکردند مثلا اگر سیل و زلزله نبود مردم خانه های محکم و سد نمیساختند و انسانها به مقابله با شر نمیرفتند که بر اونها پیروز بشن و پیشرفت کنند پس اگر شری نبود ، پیشرفت و تکاملی هم نبود. برای مثال اگر شر و سختی نبود، ما امروز نه لباس ساخته بودیم، نه ماشین و نه خانه و نه هیچچچ پیشرفتی داشتیم. درواقع تمام پیشرفت امروز ما مدیون همین سختی هاست. به قول معروف نیاز (بخوانید شر و سختی) مادر خلاقیت است
11- همانطور که بالاتر گفتیم، هر شری که به ما میرسد از جانب خود ماست. اما در دنیای بعد از ظهورکه مردم به امر ولی الله گوش میدهند، دنیایی هست که شری درش نیست و خبری از سیل و زلزله نیست. باران به اندازه میبارد و مالی تلف نمیشود. مردم تمام زمین را میگردند تا نیازمندی پیدا کنند و به او کمک کنند اما هیچ نیازمندی را پیدا نمیکنند. پس به اعتقاد ما همین "شر"ها هم پایان یافتنیست
12- بعضی اشتباهات ما در دنیا میمونه و ادامه داره مثل ازدواج خانوادگی که اثرش تا نسلها میمونه و این قانون دنیاست. مثل ازدواج فامیلی که باعث به وجود امدن فرزندان ناقص و بیمار میشود. پس چطور اشتباه پدر یا پدر بزرگمان را به خدا نسبت میدهیم؟ بهتر نیست یقه اجداد را بگیریم؟
13- میگن چرا خدا از انسان محافظت نمیکنه؟ محافظت از این بالاتر که انسان نابود نمیشه؟ و ابدیست؟
دقت کنید که فنا شدن برای ما معنا ندارد، پس خداوند با ابدی کردن ما، بهترین و بالاترین حفاظت را از ما کرده است.
14- اگر مادری فرزند خود را به دلیل اشتباهی تنبیه کرد، این یعنی مادر خواسته به فرزندش ضربه ای بزند؟ اگر معنای این رفتار مادر، ضربه زدن به فرزندش نیست - که نیست- پس چطور به خدا که میرسد، اگر شری بود، ان را به معنای ضربه زدن خدا به بندگانش ربط میدهید؟
(پاسخ نیمه فلسفی)
گرچه اصل وجود «شر» انکارپذیر نبوده و بارها در قرآن کریم نیز بدان اشاره شده است،[1] اما مسئله «شر» و «وجود بدی» در جهان، به نادرست مستمسکی برای ثنویون(دوگانهپرستان) قرار گرفته است. آنان از راه وجود شر، استدلال به وجود دو مبدأ برای هستی میکردند؛ یکی مبدأ خیر و دیگری مبدأ شر.[2] امروزه نیز یکی از مسائلی که مادیگرایان و منکران خداوند برای انکار وجود خداوند به آن تمسک میکنند وجود شر است. این دلیل دارای تقریرات و گونههای متعددی است:
1. اگر از اینکه هر معلولی علتی میخواهد و هر نظمی ناظمی و هر حرکتی محرکی میطلبد؛ و در نتیجه، ریشهای واحد برای تمامی معلولها و نظمها و حرکتها به دست میآید؛ به طریق مشابه نیز چون هر مفسده و شری ناشی از شروری است؛ در نهایت به یک امالفساد به عنوان ریشه تمامی شرور خواهیم رسید.
البته آنان در پی اثبات وجود ریشهای واحد برای تمام شرور نیستند، بلکه مقصودشان تمسخر روش کلامی در شناخت جهان است. به بیان دیگر، این استدلال نه برای اثبات ثنویت، بلکه برای تشکیک در براهین خداباورانه به کار برده شده است.[3]
2. با وجود شر در عالم چند حالت فرض میشود که با هر یک از آنها به یکی از صفات بنیادی خدا خدشه وارد میشود و در نتیجه خدای مورد اعتقاد خداباوران، یعنی موجود آگاه، قادر و مهربان نفی میشود:
1-2. حالت اول: شر در جهان وجود دارد، چون خدا از وجود شر بیخبر است، در این صورت خدا عالم مطلق نیست.
2-2. حالت دوم: شر در جهان وجود دارد؛ زیرا اگرچه خدا از وجود شر با خبر است، اما نمیتواند آنرا نابود کند؛ در این صورت خدا قادر مطلق نیست.
3-2. حالت سوم: شر در جهان وجود دارد، در حالیکه خدا از وجود شر با خبر و نسبت به دفع آن توانا است؛ در این صورت خدا خیرخواه مطلق نیست.
اما این استدلالات دارای مشکلات زیادی است؛ مشکل اساسی و مشترک این استدلالات این است که شر به صورت مطلق فرض شده است که هیچ خیری در او نیست. منشأ اندیشه وجود شر مطلق نیز این است که در نظر این عده، زندگی کوتاه مادی و دنیایی انسان، مقیاس همهی چیز است و هر چه را با آن هماهنگ ندانند، شر مطلق میشمارند. در حالیکه اولاً: هیچ موجودی را نمیتوان شر مطلق دانست؛ بلکه شر همیشه نسبی است؛ مثلاً زهر مار نسبت به خود مار کمال است، اما نسبت به بدن ما شر است و شر بودن زهر مار نسبت به ما به جهت ضعف و ناتوانی و عدم مقاومت وجود ما در برابر آن است؛ و گرنه اگر بدن ما به گونهای میبود که زهر مار تأثیری در او نمیگذاشت برای ما شر نمیبود.
ثانیاً: زندگی انسان محدود به زندگی ظاهری دنیا نیست؛ بلکه زندگی دنیا بخش کوچکی از حیات طولانی انسان است. بنابراین اگر کسی بخواهد انسان را مقیاسی را برای همه چیز قرار دهد، باید توجه به مجموعهی حیات طولانی انسان نیز داشته باشد.
توضیح اینکه ذات خدا خیر محض است و هر چه از او صادر شود، خیر است. خدا عوالم مختلفی آفریده، مانند عالم ملائکه که هیچ شری در آنها نیست. تنها شری که میتوان فرض کرد، در خلقت عالم ماده است؛ زیرا لازمهی عالم ماده علاوه بر محدودیت وجودی، تضاد و تزاحم است. ممکن نیست که عالم ماده بیتزاحم و تضاد آفریده شود. وجود جهانی مادی بدون تضاد و تزاحم ناممکن است؛ زیرا این جهان در واقع غیر مادی میشود.[4]
منشأ شرور (یعنی همان خلأها و فقدانها) عدم قابلیت ماده برای پذیرش کمال خاص است. این ناممکن است که ماده باشد ولی قابلیت قبول تضاد و تزاحم نداشته باشد، و یا باشد و در هر شرایطی قابلیت هر صورتی را داشته باشد، همچنانکه به نظر برخی یک توهم محض است که حقایق و صور عالم وجود داشته باشند؛ ولی میان آنها تضاد و تزاحم وجود نداشته باشد. لازمهی هستی طبیعت مادی یک سلسله نقصانها و فقدانها و تضادها و تزاحمها است. پس یا باید این جهان نباشد تا موضوع از اصل منتفی گردد و یا باید مقرون به همین نقصانها و فقدانها و تضادها و تزاحمها.[5]
علاوه اینکه هرچند شرور طبیعی ناشی از فقدان خیرات وجود است، و هرچند که تحقق این شر اجتناب ناپذیر بوده، اما ترک خیر کثیرِ عالم ماده به دلیل وجود شرور اندک، با فیض الهی منافات دارد؛ زیرا ترک خیر کثیر به دلیل شر قلیل، خود شر کثیر محسوب میشود. از این جهت؛ خلق عالم توسط خدای مهربان و قادر و خیّر موجه است. برای مثال، وجود آتش در مجموع خیر است و میتواند برای زندگی آدمیان مفید باشد؛ اما گاه زیان نیز میرساند و درد و رنج نیز میآفریند. به این مطلب باید افزود که در شرور طبیعی، آدمی خود را ملاک و معیار قرار داده و اگر این معیار را کنار بگذارد، به نظر او چیزی در عالم شر نیست.[6]
نکته پایانی اینکه در بین متکلمان همیشه وجود شر عاملی برای به چالش کشیدن متکلمان در اثبات وجود خدا بوده، ولی ماتریدی از همین شر برای وجود خدا استفاده نموده است؛ ما در اینجا بدون آنکه به صحت و یا نادرستی استدلال او بپردازیم، تنها آنرا نقل میکنیم: «اگر عالم خود به خود به وجود آمده بود، میبایست هر چیزی برای خود بهترین و نیکوترین صفات و حالات را پدید میآورد و در این صورت شرور و زشتیها وجود نمیداشت و وجود اینها دلیل بر این است که جهان خود بخود بوجود نیامده، بلکه به واسطه غیر از خود پدید آمده است».[7]
[1] . اسراء، 73؛ فصلت، 49 و 51؛ معارج، 20 و ...
[2]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 1، ص 149، تهران، انتشارات صدرا.
[3]. داوکینز، ریچارد، پندار خدا، ص 68؛ این کتاب توسط فردی که خود را ا. فرزام مینامد با عنوان «پندار خدا» به فارسی ترجمه شده است و در سایت وی موجود است.
[4]. سبحانی، جعفر، محمدرضایی، محمد، اندیشه اسلامی، ج 1، ص 123، قم، نشر معارف، چاپ دوم، 1392ش.
[5]. مجموعه آثار، ج 6، ص 927
[6]. اندیشه اسلامی، ج 1، ص 125.
[7]. ماتریدی، ابو منصور، التوحید، تحقیق: فتح الله خلیف ، ص 17، مصر، اسکندریه، دار الجامعات، بیتا.
منبع : https://www.islamquest.net
(پاسخ فلسفی)
مسأله شَر (به انگلیسی: Problem of Evil) که به نامهای برهان شَر، پارادوکس اپیکوری یا شبهه ابیقوری نیز خوانده شده است؛ یکی از قدیمیترین و جدیترین[۱] برهانهایی است که برای اثبات عدم وجود خدا اقامه شده است.
مسأله شر، که خدای ادیان ابراهیمی (خدای قادر مطلق و خیرخواه اعلی) را هدف گرفته است؛ عموما به عنوان یکی از براهین مبتنی بر شواهد اثبات عدم وجود خدا لحاظ می شود، هرچند گاهی به صورت برهانی استنتاجی نیز از آن یاد می شود.
این برهان تلاش میکند نشان دهد که میان دو قضیه وجود خدا و وجود شر، تناقض وجود دارد، و بنابر اصل تناقض تنها یکی از این دو قضیه میتوانند درست باشند[۲]؛ از آنجا که در وجود شر شکی نیست، صدق قضیه دوم، مستلزم نادرست بودن قضیه نخست است؛ بنابراین خدا نمیتواند وجود داشته باشد.
تاریخچه
نخستین صورت فلسفی برهان شر را اپیکورس فیلسوف یونان باستان بیان نمود . قرنها بعد دیوید هیوم به گسترش نظرات اپیکورس در این باب همت گماشت و در خاتمه نوشت: هیچ چیز نمیتواند استواری این استدلال را متزلزل سازد، استدلالی چنین کوتاه، چنین واضح، چنین قاطع.[۳]
جی.ال.مکی از دیگر قائلان به برهان است و کتاب شر و قدرت مطلق را در همین رابطه تالیف نمود.[۴] به نظر مکی مسأله شر نه تنها نمایانگر غیرعقلانی بودن باورهای دینی است؛ بلکه ناسازگاری اجزای آنها را نیز هویدا می سازد.[۵]
جعفر سبحانی مسأله شر را از مسائل مهم در حوزه دین پژوهی می داند و طرح آن را واجد تاریخی به بلندای تاریخ انسان می خواند.[۶]
مرتضی مطهری نیز آن را به عنوان اشکالی عمومی[۷] و مشهور ضد وجود خدا معرفی میکند که فلاسفه اروپایی آن را اشکالی لاینحل قلمداد نموده اند. البته او تصریح میکند که حکمای اسلامی نیز به موضوع مذکور در الهیات ضمن بحث مسأله خیر و شر پرداخته اند و درصدد پاسخ گویی برآمده اند.[۸]
به نظر مطهری، از گذشته تا به امروز، ادبا و شعرا، جایی به شوخی و جایی به جد، از شر سخن گفته اند. او عمر خیام را از جمله معدود شعرایی می داند که جسارت بیش تری داشته و مسئولیت مصائب عالم هستی را نه به گردن روزگار و چرخ و فلک، بلکه به گردن عاملی بالاتر (خدا) انداخته اند.[۹]
مطهری همچنین وجود شر در عالم را منشا پیدایش ایده ثنویت در ایران باستان، به عنوان فکری نیمه فلسفی و نیمه مذهبی، می داند.[۱۰]
علاوه بر فلاسفه مسلمان، در جهان غرب نیز، کسانی چون الوین پلانتینگا از منتقدان برجسته برهان شر به شمار می آیند. پلانتینگا در کتاب فلسفه دین، خدا، اختیار و شر به تفضیل به نقد برهان مذکور پرداخته است.[۱۱]
شر
در یک تقسیم بندی متداول، شر را از جهت مصداق به دو دسته تقسیم می کنند:شر اخلاقی و شر طبیعی. شر اخلاقی، شری است که مستقیما در نتیجه عمل ناپسند انسانی به وجود می آید؛ مانند قتل، دزدی، غارت و تجاوز. همچنین زلزله، آتشفشان، سیل، طوفان و امراض لاعلاج نیز نمونه هایی از شرور طبیعی هستند.[۱۲][۱۳]
مواضع طرح و نقد برهان شر
مرتضی مطهری، مسأله شر را از جهت تقریر مسأله و دفاعیاتی که می توان در برابر آن ارائه داد، به سه تقسیم می کند:
موضع اول؛ ماهیت و منشا شرور
موضع دوم؛ انفکاک یا امتناع انفکاک شرور از عالم و انسان
موضع سوم؛ اطلاق و نسبیّت شرور و واجد وجوه بودن شرّیت
موضع اول در ارتباط با مسأله ثنویت و دو موضع بعدی در ارتباط با مسأله حکمت و عدل الهی بررسی می گردند.[۱۴]
موضع اول؛ ماهیت و منشا شرور
وجودی یا عدمی بودن شرور؛ مسأله ثنویت و ساختار معیوب
یکی از تقریرهایی که در گذشته از سوی معتقدان به عقیده ثنویت طرح شده، به این صورت است که اشیا را به دو گروه تقسیم می کرده اند؛ گروه خیرات که به مبدئی سراسر خیر منتهی می شوند؛ و گروه شرور که منشایی شر مطلق دارند. پس برای عالم دو مبدا وجود دارد.[۱۵]
صورت دیگری از این استدلال که اخیرا مطرح شده، موسوم به ساختار معیوب، از سوی ریچارد داوکینز است. او این استدلال را در مستند ریشه همه شر نه برای اثبات ثنویت؛ بلکه برای هجو براهین خداباورانه به کار برده است.
منظور داوکینز آنست که اگر از اینکه هر معلولی علتی خواهد و هر نظمی ناظمی و هر حرکتی محرکی و... ریشه ای واحد برای تمامی معلولها و نظمها و حرکتها منتج می شود؛ به طریق مشابه نیز چون هر مفسده و شری ناشی از شروری است؛ به یک ام الفساد! به عنوان ریشه تمامی شرور خواهیم رسید.
داوکینز البته در پی اثبات وجود ریشه واحد تمام شرور نیست، بلکه مقصودش تمسخر روش کلامی در شناخت جهان است. از او نقل است که:«آیا زننده نیست که حقیقت عظمایی دربارهٔ کیهان، حاصل یک بازی کلامی باشد؟»[۱۶]
دیدگاه منتقدان
به تصریح حکمای مسلمان، مرگ، فقر، ضعف، پیری، ناتوانی و زشتی از آن جهت که آدمی را فاقد حیات، ثروت، توانایی، جوانی و زیبایی می کنند، شر هستند؛ پس فقدان و نداشتن، «بد» است؛ و موجودات دو دسته و دو صنف خوبها و بدها نیستند؛ چون بدیها، نیستیها هستند؛ پس بدیها جز موجودات نیستند.[۱۷]
خالق حیات، خالق حیات است و مرگ نیاز به خالقی جداگانه ندارد، زیرا وقتی حیات محدود به حدی شد، بعد از آن نیستی است؛ و نه آنکه نیستی جداگانه آفریده شده باشد.
مطهری در توضیح بیش تر، نور و تاریکی را مثال می زند؛ نور نیازمند منبع است، اما تاریکی نیاز به کانون و منبعی ندارد؛ زیرا جز فقدان نور نیست.[۱۸]
تقریر و نقدی که در بالا مطرح شد، در جهت بررسی مسأله ثنویت و اشکال ساختار معیوب بود؛ اما اینکه چرا خالق عالم خلاء نیستیها و نقصها را با خلقت خوبیها پر نکرده است؛ در حیطه موضع دوم است.[۱۹]
موضع دوم؛ انفکاک یا امتناع انفکاک شرور از عالم و انسان
تقریر اپیکورس
حالت اول: شر در جهان وجود دارد، چون خدا از وجود شر بی خبر است؛ در این صورت خدا عالم مطلق نیست.
حالت دوم: شر در جهان وجود دارد، زیرا گرچه خدا از وجود شر باخبر است، اما نمی تواند آن را نابود کند؛ در این صورت خدا قادر مطلق نیست.
حالت سوم: شر در جهان وجود دارد، در حالی که خدا از وجود شر باخبر و نسبت به دفع آن تواناست؛ در این صورت خدا خیرخواه مطلق نیست.
تقریر هیوم
بیانی استنتاجی از برهان شر براساس کتابی نوشته دیوید هیوم:
خدا وجود دارد. (فرض اولیه)
خدا قادر و عالم مطلق است. (تعریف خدا)
خدا کریم و مهربان مطلق است. (تعریف خدا)
موجودی که مطلقا کریم و مهربان باشد با هر بدی و شر مطلقا مخالف است. (تعریف مهربان مطلق)
موجودی که مطلقا کریم و مهربان باشد در صورت اطلاع از وجود شر و توانایی نابود کردن، آن شر را بلافاصله نابود میکند. (نتیجهگیری از گزاره ۴)
خدا با هر بدی و شر مخالف است. (نتیجهگیری از گزاره ۳ و ۴)
خدا آنی میتواند شر را به طور کامل نابود کند. (نتیجهگیری از گزاره ۲)
نتیجه شر و بدی هرچه که باشد خدا میتواند بدون متوسل شدن به شر به آن دست یابد. (نتیجهگیری از گزاره ۲)
خدا دلیلی برای نابود نکردن شر ندارد. (نتیجهگیری از گزاره ۷٫۱)
خدا دلیلی برای بلافاصله عمل نکردن ندارد. (نتیجهگیری از گزاره ۵)
خدا شر را به طور کامل و آنی نابود میکند. (نتیجهگیری از گزاره ۶، ۷٫۲ و ۷٫۳)
شر وجود داشتهاست، وجود دارد و وجود خواهد داشت. (فرض اولیه)
گزارههای ۸ و ۹ متناقض هستند. بنابراین یکی از فروض اولیه نادرست هستند. به این معنی که یا خدا وجود ندارد. یا شر وجود ندارد.
شر زائد بر جهان ماده یا لازمه ذاتی آن؛ مسأله معجزات
جعفر سبحانی معتقد است که ذات خدا خیر محض است و هر چه از او صادر شود، خیر است. خدا عوالم مختلفی آفریده، همچون عالم ملائکه که هیچ شری در آنها نیست. تنها شری که می توان اینجا فرض کرد، محدودیت وجودی آنهاست(شر متافیزیکی) ولی هیچ تضاد و تزاحمی با هم ندارند. اما لازمهٔ عالم ماده علاوه بر محدودیت وجودی، تضاد و تزاحم است. ممکن نیست که عالم ماده بی تزاحم و تضاد آفریده شود. وجود جهانی مادی بدون تضاد و تزاحم ناممکن است؛ زیرا این جهان در واقع غیر مادی می شود.[۲۰][۲۱]
به نظر مطهری نیز لازمه اصل هستی به جای محدودیت، اطلاق است؛ و توام شدن هستی با نیستی در مراتب نزول آن که لازمه معلولیت است، رخ می دهد. لازمه هر معلولیتی نقصان است و نقصان، همان راه یافتن عدم است؛ که با نزول بیش تر سرانجام به عالم ماده می رسیم.[۲۲]
منشا شرور (یعنی همان خلاها و فقدانات) عدم قابلیت ماده برای پذیرش کمال خاص است. این ناممکن است که ماده باشد ولی قابلیت قبول تضاد و تزاحم نداشته باشد و یا باشد و در هر شرایطی قابلیت هر صورتی را داشته باشد، هم چنان که به نظر مطهری یک توهم محض است که حقایق و صور عالم وجود داشته باشند؛ ولی میان آنها تضاد و تزاحم وجود نداشته باشد. لازمهٔ هستی طبیعت مادی یک سلسله نقصانات و فقدانات و تضادها و تزاحمها است.[۲۳]
پس یا باید این جهان نباشد تا موضوع از اصل منتفی گردد و یا باید مقرون به همین فقدانات و نقصانات و تزاحمها باشد.[۲۴]
دیدگاه مدافعان برهان، امتناع اجتماع وقوع معجزات الهی با امتناع انفکاک شرور از عالم و انسان
خداباوران عموما معتقدند که خداوند معجزاتی انجام داده است و قوانین طبیعی را نقض نموده است. به باور نایجل واربرتون، در این صورت نمی توان تصرف در قوانین طبیعت از سوی خدا برای دفع شر را ناممکن شمرد و عدم تحقق آن را لازمه جهان ماده دانست.[۲۵]
دیدگاه منتقدان
حتی اگر پذیرش وقوع معجزات، خداباوران را به نفی محال بودن تصرف خداوند در قوانین طبیعی به منظور جلوگیری از شر سوق دهد؛ می توان از سودمندی تعاقب روابط طبیعی سخن گفت.
لازمه نظم عالم آن است که علتهای مشابه معلولهای مشابه پدید آورند و اگر آتش گاهی می سوزاند و گاهی نمی سوزاند؛ پیشبینی آن که بار دیگر چه رخ خواهد داد، بسیار دشوار بود و تصمیم گیری را ناممکن می ساخت.[۲۶] به همین دلیل خداوند جز موارد بسیار جزئی، از شرور طبیعی جلوگیری نکرده است.
نسبت شرور و خیرات طبیعی، مسأله خلق بهترین جهان
دیدگاه منتقدان، غلبه خیرات طبیعی بر جنبه شریّت آن ها
مخالفان برهان شر معتقدند که هرچند شرور طبیعی ناشی از فقدان خیرات وجود دارد، وهرچند که تحقق این شر اجتناب ناپذیر بوده، اما از آن جا که خیرات طبیعی بیش از شرور طبیعی هستند، نتیجه میشود که ترک خیر کثیر عالم ماده توسط خداوند به دلیل وجود شر قلیل در آن، خود شر کثیر است؛ و از این جهت خلق عالم توسط خدای مهربان و قادر و خیّر موجه است.[۲۷]
برای مثال، وجود آتش در مجموع خیر است و می تواند برای زندگی آدمیان مفید باشد؛ اما گاه زیان نیز می رساند و درد و رنج نیز می آفریند.[۲۸][۲۹]
به این مطلب باید افزود که در شرور طبیعی، آدمی خود را ملاک و معیار قرار داده و اگر این معیار را کنار بگذارد، به نظر او چیزی در عالم شر نیست.[۳۰]
نسبت شرور و خیرات اخلاقی، دفاع مبتنی بر اختیار و تقریر برهان مبتنی بر مسأله پارسایی
اگر انسانها خلق شوند، آنگاه مختار خواهند بود.(لازمه انسان بودن، یا لازمه کمال یافتن انسانهای درستکار)؛ و به واسطه اختیارشان، موجب شر اخلاقی کثیر و خیر اخلاقی قلیل خواهند شد. یعنی جمعیت قلیل انسانهای درستکار کمال می یابند و باقی انسانها به جنایت و سنگدلی می پردازند.(بنابر مشاهدات ما از جهان؛ و ادعای کتب مقدس ادیان مبنی بر نجات گروه اندک انسانها و جهنمی شدن اکثریت مطلقشان)
اگر خدا وجود داشته باشد، آنگاه عالم مطلق و خیر اعلی است؛ بنابراین او هرگز نباید موجوداتی را که وجودشان مایه شر کثیر و خیر قلیل خواهد شد، خلق کند. پس چون ما در وجود خودمان شکی نداریم؛ چنین خدایی ما را خلق نکرده است.
اگر خدا وجود داشت، آنگاه خالق ما انسانها می بود؛ اما دانستیم که او خالق ما نیست(طبق فرض دوم)؛ پس خدا وجود ندارد.
دیدگاه منتقدان
سبحانی، برای غلبه خیرات اخلاقی بر شرور اخلاقی، با بیان اینکه ملاک سنجش خیرات با شرور، کیفیت است نه کمیت؛ قائل به این سخن است که با وجود کم بودن کارهای نیک در برابر کارهای ناسره، ارزش کارهای نیک بیش تر خواهد بود.
او در این باره روایتی اسلامی ذکر میکند که در آن خداوند خطاب به پیامبر اسلام چنین گفته است:«لو لاک لما خلقت الافلاک؛ اگر تو نبودی، جهان را خلق نمی کردم.»[۳۱]
دیدگاه مدافعان برهان
اما به نظر مدافعان برهان، معلوم نیست جهانی که در آن شر کثیر ناشی از انسانها هست؛ بر جهانی که در آن شر قلیل، و در نتیجه، قدیسان و قهرمانان کم تری وجود دارد رجحان داشته باشد. راست این است که، از باب مثال، تهوّع آور است رنج کودکی را که در حین یک تجاوز جنسی خشونت بار جان می دهد، با این استدلال توجیه کنیم که این حال و روز به علمای اسلامی و عرفای بزرگ این امکان را می دهد که از حیث اخلاقی کسان بهتری شوند. آیا به راستی خدایی که خیر مطلق است، تکامل روحی جمعیت قلیل عرفا و فضلا را، به رنج گروه کثیر کودکان آواره و گرسنه و آزار دیده، ترجیح می دهد؟
دیدگاه منتقدان
استدلالهای دیگر خداباوران، یکی ادعای جبران شرور اخلاقی دنیا، در آخرت توسط خداوند؛ و دیگری ادعای تغییر نسبت خیرات و شرور در خود دنیا در آینده(فی المثل به واسطه ظهور یک منجی الهی) هستند.
دیدگاه مدافعان برهان؛ مسأله ابطال ناپذیری
روشی سنتی در رد دو ادعای طرح شده، تاکید بر ابطال ناپذیری آنهاست؛ زیرا مستلزم تحقق هیچ امر ممکنی در جهان ما نیستند و با هر مشاهده ای سازگاری و وفاق نشان می دهند؛ یعنی بشر-لااقل تا به امروز- از قضاوت در مورد صحت و سقم آنها ناتوان است. پس از حیطه شناخت انسانی خارج هستند.
دیدگاه منتقدان؛ ارجاع به براهین خداباورانه
دفاع دیگر خداباوران، چه به صورت مستقل، و چه به صورت استدلالی در دنباله مباحث بالا، ارجاع به براهین خداباورانه است.
منتقدان این برهان معتقدند که با بهره گیری از براهینی چون سینوی و صدیقین وجود خدا را می توان اثبات نمود.چون وجود خدا را ثابت کردند، با براهین دیگر اثبات می کنند که واجب الوجود بالذات باید همهٔ کمالات را دارا باشد. بنابراین خدا عالم، قادر مطلق و کاملا خیر است؛ که در این صورت مسئلهٔ شر خود به خود منتفی است.[۳۲]
یا آنکه ما وقوع قیامت یا ظهور منجی را در ادامه براهین خداباورانه از راههای دیگری اثبات می کنیم.
دیدگاه مدافعان برهان
به نظر مدافعان برهان، اگر رویکرد فوق صادق باشد؛ به سادگی بی خدایان نیز می توانند برای رد کلیه براهین خداباورانه؛ پیشاپیش خداباوران را به براهین مطلوب خودشان ارجاع دهند. نتیجه آنکه هر یک از براهین، نیازمند بررسی مستقل از براهین گروه دیگر می باشند.
موضع سوم؛ اطلاق و نسبیّت شرور و واجد وجوه بودن شرّیت
خداباوران در موضع سوم، مدعی هستند که خود شرور و بدیها نیز صددرصد شرّ و بد نیستند و بر آنها فوایدی مترتّب است. به طوری که به نظر مرتضی مطهری اگر بالفرض محال در جهان شرور نبود، دستگاه عالم به گونه ای مختل می شد که خیرات نیز امکان وجود پیدا نمی کردند.[۳۳]
یک جنبه از فواید شرور، مربوط به زمینه سازی آنها برای تکامل بشر است. ساختار آدمی به گونه ای است که تواناییها و استعدادهایش در سایه مواجهه با مشکلات شکوفا می شود. ما از پیروزی هایمان لذّت می بریم؛ اما از سختیها درس می گیریم.
جنبه دیگری که برای شرور به عنوان فایده و حکمت ذکر شده، مسأله آزمون الهی است.
منبع http://misgiving.blog.ir
(برهان ابن سینا)
مقدّمه
مقوله شرّ از بزرگترین چالشها و از مشهورترین بحثهایی است که در طول قرون متمادی، مورد توجه فیلسوفان، بهویژه متألّهان بوده است. از آنجا که فیلسوفان و متکلمانِ ادیان الهی، برای خدا صفاتی همچون قادر مطلق، مهربان، دانا، حکیم و فریادرس قائل بودهاند، و در تعریفشان از خدا، همواره بر نیکیها و مدیریت عالی و خیر او تاکید داشتهاند، وجود مسائلی از قبیل زلزله، سیل، جنگها و غارتها، انسانهای پلید و ظالم و بیماریها و نقص عضوها و اینگونه مسائلِ تلخ، که از آن تحت عنوان «شرّ» یاد میشود، به عنوان نقضی بر اوصاف یاد شدة خدا، و یا دلیلی بر ردّ یگانگی او، و حتی دلیلی بر نبود خدا از سوی مخالفان و ناقدان تلقّی میشده است. ابنسینا متفکر و حکیم ایرانی، به عنوان شیخ فلاسفه مشائی، در آثار گوناگون خویش بخشهای قابل توجهی از صفحات آثارش را به بحث و کنکاش پیرامون این مسئله اختصاص داده است. در این نوشتار تلاش شده است تا با بهرهگیری از آثار مشهور ابنسینا، نحوة نگرش او به مسئله شرّ، و پاسخها و راهحلهای ارائه شده توسط وی، مورد بازبینی قرار گیرد.
ابنسینا همچون دیگر فلاسفه متألّه، این مسئله را در بخش الهیات مطرح ساخته است و تلاش نموده توهّم تنافی بین عنایت الهی و وجود شرّ درهستی را ردّ نماید. لذا پس از اشاره به تعریفی که ابنسینا از عنایت الهی دارد، با ذکر تعریف شرّ و تقسیمبندیهایی که از آن در آثار ابنسینا آمده است، چگونگی پاسخ او به شبهه یاد شده را بررسی خواهیم کرد.
عنایت الهی
در فلسفه سینوی، عنایت الهی، اساس و برنامه کلّی اولیّه خلقت عالم است و نوع تعریفی که ابنسینا از آن ارائه میکند، تکلیف فاعلیّتِ الهی در نظام خلقت و چگونگی صدور عالم را مشخص مینماید. از نظر او عنایت -یا همان حکمت- الهی (مطهری،1387 :393) چنین تعریف میشود:
احاطه علم الهی به کل عالم و آنگونه که باید عالم بدان شکل باشد تا به بهترین شکل باشد و نیز علم الهی به اینکه منشا و علّت صدور خیر و کمال در جهان به قدر امکان است، بدون اینکه ایجاد عالم ناشی از انگیزه یا اجباری خارج از وجود او باشد (طوسی، 1375، 3: 319؛ ابنسینا، 1363: 84).
این علم به گونهای است که باعث فیضان عالم به کاملترین صورت ممکن از ذات باری میشود (ابنسینا، 1376: 415). بدین ترتیب تحقق برنامه اولیّه خلقت و ایجاد جهان بر اساس علم کلی خدا به ذات خود و به تبع آن، علم کلّی به موجودات، بدون اینکه غرضی بیرون از ذاتش درکار باشد، صورت میپذیرد .
ابنسینا در برخی از آثار خود به این نکته تصریح میکند که عنایت فقط از جانب خداوند نیست، بلکه علل عالیه نیز از این خصیصه بهرهمند هستند. بدین ترتیب صورت معقوله علل عالیه باعث ایجاد موجودات دانی میشود (ابنسینا، 1363: 85).
اکنون با قبول این نکته که خلقت عالم نتیجه برنامه قبلی خداوند بوده است، و با فرض اینکه برنامه قبلی یا همان علم عنائی خدا، فقط به خیر تعلق میگیرد و عالم به بهترین شکل ممکن ایجاد شده است، این سؤال مطرح میشود که آیا میتوان نتیجه گرفت که شروری که در عالم وجود دارد و قابل انکار هم نیستند، مقضی و مرضی حق تعالی بوده و تحت تدبیر و رضایت او رخ میدهند؟ و اگر چنین باشد، موحّدانی که خداشناسیشان بر پایه خیر محض بودن خداوند (ابنسینا، 1400: 390) رقم خورده است، چگونه میتوانند وجود این امور را در عالم توجیه کنند؟
تعریف شرّ
قبل از پرداختن به پاسخ سوال فوق، لازم است بدانیم اصولاً شرّ چیست و چه مصادیقی میتواند داشته باشد؟ در پاسخ باید گفت این واژه، در عین کاربرد وسیعی که در ادبیات انسانی دارد، تعاریف متعددی را از سوی مکاتب فلسفی مختلف در طول تاریخ پذیرا بوده است، که گاه باعث تفاوت آشکار در تعیین مصادیق و یافتن راهحل آنها شده است.
بسیاری از فیلسوفان، شرّ را مساوق با عدم قلمداد کرده و این موضوع را بدیهی دانستهاند (سبزواری، 1369،1: 365). این تعریف علیرغم شهرتی که دارد، با مخالفت برخی از متفکران، نظیر فخر رازی روبرو شده است (رازی، 1404، 2: 18). گروهی دیگر خیر و شرّ را از معقولات ثانی فلسفی دانستهاند، که تعریف ماهوی ندارد، امّا با نگاه به رابطة اشیاء با همدیگر، میتوان مصادیق و معروضات آن را تشخیص داد. در بحثهای پسین، به وجود رگههایی از این نظریه در آثار بوعلی سینا اشارتی خواهد رفت. اپیکوریان لذّت را غایت زندگی و مایه سعادت، و در مقابل آلام بدنی را شرّ و مانع سعادت آدمی دانستهاند. آنها شرّ بودن ظلم و بیعدالتی را نه بخاطر ذات ظلم، بلکه به دلیل پیوستگی و همراهی ترس با آن -که نوعی اَلَم بدنی است- میدانستند (کاپلستون، 1380، 1: 468). در مقابل نظریة اپیکوریان، شاهد تلاش بزرگانی همچون سقراط و افلاطون هستیم که کوشیدند تا ثابت کنند لذت من حیث هی نمیتواند خیر حقیقی و یگانه انسان باشد، بلکه خیر انسان تحت مقولاتی همچون حکمت، معرفت و پیروی از فضیلت حاصل خواهد شد و بالطبع شرّ نیز در مقابل این مفاهیم تعریف متناسب خود را خواهد یافت (همان، 249-252). ارسطو نیزکوشید تا سعادت و خیر را در اعتدال قوای آدمی معنا دهد. او فضیلت را حدّ وسط بین دو حدّ افراط و تفریط قوای نفس -که هر دو رذیلتاند- دانست و در مقابل، ریشة شرّ را در عدم رعایت اعتدال مذکور دانست (همان: 383). این قبیل تعاریف در ظاهر خیر و شرّی را هدف قرار دادهاند که به نوعی مربوط به اخلاقیّات انسانهاست، حال آنکه مصادیق خیر و شرّ بسیار فراتر از امور اخلاقی و ارادی است.
به گزارش استاد مطهری، ابنسینا خیر را به معنی موثَر، یعنی انتخاب شده، یا قابل انتخاب میداند، و در مقابل، آنچه قابل انتخاب و ترجیح نباشد را شرّ میخواند. به تعبیر دیگر، آنچه نبایستنی است و عقل عدمش را بر وجودش ترجیح دهد، شرّ است (مطهری،1387: 477).
تذکر چند نکته ما را در تبیین دقیقتر نگاه ابنسینا به این مسئله کمک خواهد کرد:
اول اینکه او در مورد مصادیق شرّ، معتقد است اشیائی متّصف به شرّیت میشوند که عدماند و یا منشأ عدم و عدمی در اشیاء دیگر باشند؛ مثلاً نیش مار چون باعث اختلال یا عدم نظم ارگانیکی بدن است، شرّ خوانده میشود.
دوم اینکه شرّ و خیر از امور نسبی و اضافی میباشد. چه بسا چیزی برای شیء الف خیر باشد، اما برای شیء ب مایه ضرر و شرّ میباشد؛ مثل نیش مار که برای خود مار وسیله شکار و تامین غذا، و عین خیر است، امّا برای کسی که از مار نیش خورده، جز شرّ چیزی نیست.
سوم آنکه شرّ ناشی از نقص و نبود و عدم فعلیّت اشیاء است، لذا اصطلاح شرّ مطلق جز بر عدم مطلق قابل انطباق نیست و از آنجا که عدم مطلق هیچ وجودی ندارد، ما موجودی نداریم که شرّ مطلق باشد (ابنسینا، 1404[الف]، 2: 211).
ابنسینا با دقت در مصادیق شرّ سعی میکند تا بیان دقیقتری از آن ارائه نماید. وی در برخی از آثار خود، شرّ را به معنای نبودِ خیر در جائی که شأن آن باشد، معرفی میکند، مثل مرگ که فقدان و از دست دادن حیات است، و فقر نبود ثروت در جایی است که شأن آن بوده باشد. او اذعان میکند که برخی امور وجودی، که بودنشان مانعی برای کمال موجود دیگر محسوب میشود، نیز مشمول تعریف شرّ میشود، مثل سرمائی که باعث فاسد شدن میوههای نارس میگردد. دقت در این مثال، حاکی از آن است که سرما فی حدّ ذاته بد نیست، امّا در مقایسه با میوة مورد نظر شرّ حساب میشود، هر چند برای اشیاء بسیاری خیر محسوب میشود. در واقع آنچه شرّ واقعی است، نبود میوه است و سرما چون ملازمت با این امر عدمی دارد، شرّ خوانده میشود. گناهان اخلاقی نیز همینگونهاند؛ یعنی فی حدّ ذاته امر وجودی و خیرهستند، اما چون باعث از بین رفتن کمالی از فاعل گناه یا شخصی دیگر میشود، شرّ خوانده میشوند. شرّ خواندن بیماری و آفات و آلام نیز به همین دلیل میباشد. پس میتوان گفت اصولاً شرّ امر وجودی نیست، و اشیاء وجودی که شرّ خوانده میشوند، به دلیل تلازمی است که با یک امر عدمی دارند (طوسی، 1375، 3: 328).
مسئله دیگر در شرّشناسیِ سینوی، معقول ثانوی بودن آن است. گرچه اصطلاح معقول ثانوی، متعلق به فلاسفه متأخر از ابنسیناست، اما از خلال برخی نگاشتههای وی چنین برمیآید که او شرّ را نه یک مقوله ماهوی، بلکه از معقولات ثانوی فلسفی میدانسته است ( ابنسینا، 1404[ب]: 45). به عنوان مثال ابنسینا مینویسد:
خیر و شرّ جزو اجناس عالیه نیستند و هیچکدام بر یک معنی متواطیء و یکسان در مصادیقشان دلالت نمیکنند. با این حال اطلاق شرّ بر هر چیزی حکایت از نبود کمال در آن دارد، همانطور که خیر بر وجود کمال در موصوف خود دلالت دارد. رابطه بین این دو، رابطه متناقضان است... اموری همچون راحتی و درد، انواعی تحت جنس خیر و شرّ نیستند، تا نتیجه بگیریم که خیر و شرّ از مقوله ماهوی باشد، بلکه این دو مفهوم از مقایسه اشیاء با یکدیگر انتزاع میشوند (ابنسینا، 1376: 303).
تقسیمات شرّ
یکی از روشهای مفید در تفهیم موضوعات پیچیده، تقسیم آن به انواع کوچکتر و بررسی اقسام به صورت تفکیکی است. ابنسینا نیز به عنوان یک معلم و مفسر فلسفه، در آثار خود به کرّات از این روش استفاده نموده و تلاش کرده تا با تقسیمبندیِ موضوعات، تصویر واضح وکاملی از آن ارائه نماید. در همین راستا وی شرّور را با ملاکهای مختلف به چند صورت تقسیم میکند :
تقسیم نوع اول:
شرّ سلبی یا نقصی: مربوط به مواردی است که ادراک نبود چیزی، باعث احساس ناملایمی برای انسان میشود. مثل نادانی، ضعف و نقص عضو، که به ترتیب، ادراک نبود دانش، ادراک نبود توانائی، و ادراک نبود عضوی در بدن هستند.
شرّ ایجابی: مربوط به اموری است که در آن ادراک وجود چیزی -نه ادراک نبود چیزی- باعث احساس ناملایمی برای انسان می شود. مانند درد و غم که باعث احساس درد و اندوه در انسان میشوند.
تقسیم نوع دوم :
در تقسیمبندی دوم، ابنسینا اشیائی که منشأ بینظمی، اخلال، نقص و عدم در اشیاء دیگر میشوند، را بر دو نوع کلی تقسیم میکند:
شرّ مواصل: اشیائی که به سبب اتصال و نزدیکی با شیء دیگر، باعث ایجاد نقص در آن میشوند، مانند آتش که به سبب اتصال و نزدیکی به بدن، ایجاد شرّ (سوختگی) میکند.
شرّ مباین: اشیائی که سبب عدم و نقص در شیء دیگرند، امّا برای ایجاد این نقص، نیاز به اتصال به آن ندارند، مانند ابر که در اثر سایه انداختن، مانع رویش گیاه شده و برای آن شرّ محسوب میشود.
تقسیم نوع سوم
در تقسیم سوم ابنسینا شرّ را به دو نوع تقسیم میکند:
شرّ بالذات: امری که هیچ وجهی جز شرّیت ندارد، مانند کوری، که از آن جهت که در چشم است -و در غیر چشم هم نیست- جز شرّ و نقص هیچ وجهی ندارد.
شرّ بالعرض: امری که علاوه بر جنبه شرّیت، از جنبه خیری نیز برخوردار است. یعنی نسبت به چیزی ممکن است حالت شرّ داشته باشد، امّا نسبت به چیز یا چیزهای دیگر میتواند جنبه خیری داشته باشد. مانند گرما و حرارت زیاد، که برای بعضی از اشیاء حالت شرّی دارد -مثلاً برای دست انسان- ولی از جنبه طبخ غذا، مفید و سودمند است.
شرّ بالذات مربوط به امور عدمی است، البته نه عدم مطلق، بلکه عدم کمالی که مقتضای طبیعت نوعیه شیء است. اما شرّ بالعرض مربوط به امور وجودی است که از بین برندة کمال یا مانع وصول کمال به شیء باشد (ابنسینا،1376: 451).
تقسیم نوع چهارم
تقسیمبندی دیگری که ابنینا از شرّ ارائه میدهد، تقسیم شرّ به ابتدائی و عارضی است.
شرّ ابتدائی: نقصی است که از ابتدای خلقت یک شیء، به دلیلی در آن ایجاد میشود و بر اثر آن، کمالی که استعداد اولیهاش در آن شیء وجود داشت، از دست میرود. مانند نطفه انسان یا حیوانی که از ابتدا به دلیل بیماری مادر، معیوب و فلج به دنیا میآید و نمیتواند صورت یا هیئت مناسب خود را قبول کند.
شرّ عارضی: آن دسته از نقصهایی را شامل میشود که شیء در ابتدا دارای کمالات لایق خود باشد، اما در مراحل بعد، به دلیل عروض مانع یا موانع، بخشی از آن کمالات را از دست بدهد.
شرّ عارضی به نوبه خود به دو نوع تقسیم میشود. بخشی از موانع عارضی، مانع ارتباط و اتصال مکمل شیء با شیء میشود، مانند ابری که باعث میشود گیاهی که تا حدی رشد کرده و برای تکمیل رشد خود نیاز به حرارات و نور خورشید دارد، از دریافت نور خورشید محروم شود و میوههایش نارس بار بیایند. بخش دوم اگرچه بعد از رسیدن شیء به حدی از کمال عارض میشود، اما فقط مانع کمالات آن نیست، بلکه وجود آن شیء باعث از بین رفتن آن میشود، مانند تگرگ که با ریزش خود مانع ادامه حیات بعضی از گیاهان میشود و آنها را از بین میبرد ( ابنسینا،1376: 452).
پس از بیان تقسیمبندیهای ابنسینا در مورد شرّ یادآوری این نکته ضروری است که به نظر وی کلیه اموری که شرّ خوانده میشود، از آن جهت است که یا خود نبود چیزی هستند یا منشاء نبود چیزی در اشیاء دیگر میشوند. لذا تمام شرور در نهایت به عدم منتهی میشوند. اخلاق رذیله نیز از آن بابت که مانع به کمال رسیدن انسان به کمالش میشود، شرّ خوانده میشود (مطهری، 1376 :490).
این بیان فایده دیگری هم دارد و آن زیر سوال بردن اعتقاد به ثنویّت است. او متذکر میشود که شرور امور وجودی نیستند که نیاز به مبدأ خاصی داشته باشند، تا نتیجه بگیریم که شرور جهان مبدئی منحاز برای خود دارند، و آن را در مقابل خداوند که منشاء خیرات جهان است، به عنوان رقیب قرار دهیم. بلکه شرور یا عدمند و یا منشا عدم میشوند و ما به دلیل آن عدمی که ایجاد میشود، اسم شرّ را بر آنها میگذاریم. با این حساب شرور ناهستها هستند و ناهستها نیاز به مبدئی ندارند تا مشکل ثنویّت در جهان طرح گردد. نه اینکه هستهای جهان بر دو نوع بایستنی و نابایستنی تقسیم شده باشد تا نیاز به دو مبدأ برای این دو نوع هستی داشته باشیم و به عبارت دیگر جهان به دو دسته اشیاء خیر و اشیاء شرّ تقسیم نمیشود، که بخواهیم برای هستیهای شرّش دنبال مبدأ مستقلی بگردیم (همان:492).
تحلیل ابنسینا از مسئله شرّ
اکنون زمان آن فرا رسیده تا با تصویری که از خلال آثار ابنسینا از شرّ دریافت نمودیم، پاسخ وی به شبهه وجود شرّ در عالم و رابطه آن با وجود و یا صفات خدا را بررسی نمائیم. ابنسینا با طرح سوالات مختلف و پاسخ به آنها، به تحلیل مسئله شرّ پرداخته است. سوالات یاد شده که به صورت پراکنده در آثار وی آمده است، عموماً حول چند محور میباشد. ذیلاً به مهمترین آن سوالات اشارتی میرود.
ابنسینا در ردّ ادعای کسانی که وجود شرّ در عالم را غالب میدانند، اظهار میدارد که شرّور عالم اگرچه کثیر هستند، اما اکثر نیستند، یعنی اگرچه تعدادشان عدد قابل توجهی است، اما در مقابل کلّ مخلوقات هستی، بسیار اندکاند (ابن سینا، 1379: 681). وی در پاسخ به این سوال که آیا ممکن است شرّ تمام یا اکثریت افراد یک نوع را دربر بگیرد؟ اظهار میدارد که با توجه به حکیمانه بودن نظام خلقت و اینکه بنای خلقت بر به کمال رسیدن انواع طبیعی است، امکان ندارد که دامنه شرّور، تمام یا اکثریت افراد یک نوع را دربر بگیرد. شرور حقیقی تنها بر افراد وارد میشود نه بر انواع، آنهم نه همه افراد، بلکه صرفاً در حدّ اقلیت افراد، تا نهایتاً نوع مورد نظر به کمال خود برسد و بقایش تضمین گردد (ابنسینا،1376: 452). به بیان دیگر ابنسینا معتقد است که انقراض یک نوع طبیعی، خلاف حکمت الهی از خلقت آن است، لذا هیچگاه دستگاه خلقت اجازه نخواهد داد که دامنه عروض شرور و آفات حقیقی بر یک نوع همه افراد یا اکثریت آن را دربر بگیرد. با این حساب اگر ابنسینا در زمان ما میزیست باید پاسخگوی کشفیّات دیرینهشناسان مبنی بر انقراض انواع جانداران نظیر دایناسورها و تکسلولیها میبود.
در دستگاه فکری ابنسینا قاعده فوقالذّکر تنها یک استثنا دارد و آن شرّی است که به معنی نبود کمالی در اکثر افراد یک نوع است، اما نبود کمال در اکثریت به دلیل آن است که از ابتدا استعداد آن کمال در اکثریت افراد وجود نداشته و صرفاً بعضی از افراد آن نوع از آن بهرهمند بودهاند، لذا محرومیّت اکثریت افراد اصولاً نقصی بر نوع نیست، بلکه از ابتدا دستگاه خلقت وجود آن کمال را در بخشی از افراد آن نوع قرار داده است، نظیر استعداد دریافت مطالب فلسفی که اصولاً در همه نیست، بلکه در بعضی از افراد وجود دارد و نبود آن در بقیه انسانها به عنوان یک نقص بر نوع انسان تلقی نمیشود. در واقع وجود یک اقلیت فیلسوف برای جامعه انسانی ضرورت دارد، اما این دلیل نمیشود که محرومیّت اکثریّت انسانها از فهم مطالب عمیق فلسفی باعث ضرر و زیانی به نوع بشر گردد. پس نبود این استعداد، نبودن کمال است اما نه کمالی که برای همه انسانها لازم بوده باشد، بلکه کمالی که میتوان از آن به فضلی یاد کرد که برخی از افراد نوع بشر از آن بهرهمند شدهاند و نبود آن باعث خلل به بقاء نوع انسان نمیباشد. البته اگر شخصی که استعداد دریافت مطالب فلسفی را دارد از تحصیل فلسفه محروم گردد این امر برای وی شرّ محسوب میشود، اما این موضوع ربطی به محرومیّت عدّه کثیری که از ابتدا استعداد آن را نداشتند، ندارد.
مسئله دیگری که ابنسینا برای تحلیل دقیق شرّ مطرح و بررسی نموده، مسئله تلازم قهری خیرات با شرور است. برخی از خیرات وجودشان از پارهای شرّور انفکاکناپذیر است، یعنی اگر بخواهیم جنبه شرّ آن را سلب کنیم، خود آن شیء خیر از بین خواهد رفت. یعنی حذف پارهای از شرور مستلزم حذف خیراتی میشود که آن شرور ملازم آن بودند. از نظر فیلسوف ما، فعلیّتها هیچ تاثیری در ایجاد شرّ درعالم ندارند، آنچه باعث وجود شرّ در این جهان شده است، انفعال و اثرپذیری اشیاء است، و از آنجا که مبدأ همه انفعالات و اثرپذیریها «ماده» است میتوان گفت وجود ماده مبدأ ایجاد شرور است و اگر در عالم فقط اشیاء بالفعل وجود داشت، شرّ هم از عالم رخت برمیبست، زیرا وجود شرّ به دلیل وجود نقص و انفعال و اثرپذیری اشیاء است. در عالمی که همه اشیاء بالفعل و کاملاند، هیچ موجودی از موجود دیگر اثر نمیپذیرد تا اگر آن اثر برایش ایجاد ضرر کرد بگوئیم برایش شرّ است. در سطور بعد خواهیم دید که رفع کلی شرور از عالم مستلزم رفع ماده از عالم تحت فلک قمر یا همان عالم مادی است، که آن نیز به معنی صرفنظر از ایجاد ماده و مادیّات است که به نوبه خود یعنی عدم صدور فیض الهی در جایی که امکان صدور داشت (ابنسینا،1376 :496).
ابنسینا برای بررسی و تحلیل بهتر مقوله شرّ در جهان و جایگاه آن در سیستم مدیریت الهی انواع ممکنات را بر چهار نوع تقسیم میکند :
قسم اول اموری که بالکل عاری از هرگونه شرّ هستند، مانند جواهر عقلی که شرّ، بدی و فساد به هیچ وجه در آنها راه ندارد و (نسبت به مرتبه خودشان) خیر محضاند. با توجه به تعریفی که از عنایت گذشت، صدور این امور که مطلقاً خیر هستند از سوی حقتعالی واجب و ضروری است. ابنسینا در این زمینه مینویسد:
نیافریدن این موجودات شایسته جود الهی نیست، زیرا خلق این وجودات نتیجه علم تام عنائی خدا به نظام کل است (ابنسینا،1400، 257).
قسم دوم اموری که هم خیر دارند هم شرّ، امّا خیرشان بیشتر است، این اشیاء علیرغم خیری که ذاتاً در وجودشان است بر اثر ارتباطی که با اشیاء دیگر و محیط خود دارند تا حدی دچار شرّ میگردند، یعنی شرّ دارند، اما غالبی نیست. صدور این امور که خیرشان بر شرّشان غلبه دارد نیز از سوی خدا لازم است، زیرا اگر به خاطر شرّ اندکی که درضمن آنهاست، از خلقشان صرفنظر میشد جهان از خیر آنها که بیش از شرّشان بود، محروم میشد و محروم کردن مخلوقات از این خیر اکثری خود نوعی بیعنایتی و بخل و به عبارت دیگر نوعی شرّ محسوب میشود. مثل آتش که در کنار خوبی و خیرات فراوانی که دارد گاه باعث سوختن دست انسان میشود. وجود حیوانات خطرناک نیز از همین مقوله تلقی میشود برای مثال مار در کنار برکاتی که دارد، گاه نیش او به ضرر آدمی است -البته صرفاً برای کسی که مار را آزار دهد- از آنجا که این شرّ اقلی لازمه وجودی مار و سبب بقاء نسل اوست (که این عین خیر برای مار است) اگر بهخاطر وجود نیش زهرآلود مار از خلقتش صرف نظر میشد، ما مواجه با جهانی میشدیم که از خیرات وجود مار که بسیار بیش از شرّ آن است، محروم میگشتیم. میتوان گفت در علم عنائی الهی این گونه شرور، مقصود خلقت واقع شدهاند، امّا بالعرض. یعنی هدف اصلی موجود نوع دوم است، لکن شرّ اقلی نیز به تبع آن، مقصود خلقت واقع میشود. مثلا اگر به خاطر سوزشی که آتش دارد، از خلقتش صرفنظر میشد عالم از وجود خیر زیادی که آتش دارد، محروم میشد و این، خود شرّ قابل توجهی است. بدین ترتیب این شرور عرضی از همان ابتدا به تبع خیری که در ضمن آن هستند، در تقدیر خلقت قرار گرفتند.
اکنون زمان پاسخگویی به سوال مهم دیگری فرا میرسد و آن اینکه آیا نمیشد موجودات نوع دوم بدون شرور عارضی از سوی باریتعالی صادر شود؟
ابنسینا در پاسخ به این سوال میگوید:
این شرور به قدری با ماهیت این اشیاء ملازمند که نبودشان گاه باعث تبدیل این موجودات به موجودی دیگر میشود. مثلا اگر آتش لباس انسان شریفی را بسوزاند، شرّ محسوب میشود. اگر قرار باشد آتش سوزندگی نداشته باشد، دیگر آتش نخواهد بود، زیرا سوزندگی ویژگی اصلی آتش است. به همین ترتیب گاه ممکن است آب باعث غرق شدن انسان صالحی شود و از این جهت شرّ به حساب آید، اما اگر در آب امکان فرو رفتن و غرق شدن نباشد، بدان معنی است که آب مایع نباشد، و چنین چیزی دیگر آب نخواهد بود. به عبارت دیگر نتیجه آن خواهد شد که آب و آتشی آفریده شود که آب و آتش نباشد، و این یعنی انقلاب ذات، و انقلاب ذات عقلاً ناممکن است. مضافاً اینکه اگر این اتفاق بیافتد، بدان معناست که ما در طبیعت چیزی با خواص سوزندگی و نوشندگی نداشته باشیم؛ یعنی اصلاً آب و آتش ایجاد نشده باشد و جای آنها در هستی خالی باشد (ابن سینا،1376 :454).
وی میافزاید:
با توجه به برکات زیادی که این دو در طبیعت دارند، عدم صدور آنها از سوی خدا باعث ایجاد نقصی در خلقت میشود و این خود شرّی بالاتر از شرّ اول خواهد بود، و چنین چیزی در شأن جود و فیض الهی نیست (همان).
ابنسینا دامنه دقت خود را از روابط عرضی بین اشیاء طبیعی بالاتر میبرد و اظهار میکند که اگر این اشیاء، یعنی مادیات و طبیعیّات، به دلیل داشتن شرّ ضمنی از دور خلقت خارج شوند، با توجه به قاعده ضرورت بین علت و معلول، لازم میآید علت تامه آنها نیز موجود نباشد، و از آنجا که در کیهانشناسی مشّائیان، عوالم قبلی علت ایجاد عوالم بعدی به شمار میآیند، لاجرم عوالم قبلی نیز نباید ایجاد شوند، و این امساک عظیمتر از امساک فیّاض مطلق از افاضه فیض وجود به عالم ماده خواهد بود (همان).
استاد مطهری در این زمینه مینویسد:
یکوقت طبیعت را به اعتبار اینکه ممکنالوجود است در نظر میگیریم، و یکوقت به اعتبار اینکه لازمة وجود عالم ما قبل خودش است؛ چون نسبت آن عوالم به طبیعت نسبت علل موجبه است به معلول. نبودن طبیعت مستلزم نبودن عوالم ما قبل خودش هم هست... پس قهراً موجب شرّ بسیار کثیر در نظام خیر میشود (مطهری، 1387: 544).
ابنسینا همچنین میافزاید اگر تمام شرور لاحقی موجودات عالم ماده برداشته شود، به موجودات قسم اول یعنی موجودات عالم عقول تبدیل میشوند، حال آنکه موجودات عقلی و آسمانی که خیر محض و نور محض هستند قبلاً آفریده شده بودند (ابنسینا،1379: 675) و طبق قانون نظام احسن، اگر مراتب بعدی امکان ایجاد داشته باشند باید ایجاد شوند وگرنه فیاضیّت باریتعالی زیر سؤال میرود. بدین ترتیب یا نباید این موجودات ایجاد میشدند و یا باید تبدیل به نوع اول میشدند و هر دو حالت مستلزم صادر نشدن فیض وجودی از سوی فیّاض علیالاطلاق است و این امر لایق ساحت ربوبی نیست.
سه دسته دیگر ممکنات عبارتند از:
یک) اموری که به صورت مطلق فقط شرّ هستند و هیچ وجه خیری در آنها نیست. دو) اشیاء و اموری که از هر دو بهرهمندند، اما شرّشان بر خیرشان غلبه دارد؛ سه) اشیاء و اموری که خیر و شرّشان برابر است (ابنسینا، 1376: 458).
ابنسینا صدور نوع سوم و چهارم و پنجم را از باریتعالی محال میداند، زیرا قسم سوم (شرّ مطلق) اصولاً از باری تعالی صادر نمیشود. صدور شرّ کثیر و یا شرّ مساوی (حالت 4 و 5) که به تبع آن خیر اندکی باشد، خود شرّ بزرگی محسوب میشود، که صدورش از ساحت باریتعالی قبیح است (ابنسینا 1400: 257).
دامنه بحث شرّور، مباحث مربوط به مسئله معاد را نیز دربر میگیرد. سوالی که در این زمینه مطرح میشود آن است که بر اساس تبیین عنائی صدور عالم، ایجاد مخلوقات به این شکل و با این قوانین ضروری نظام خلقت است. از سوی دیگر میدانیم که با توجه به قانون علیّت، هر خیر و شرّ و به تعبیر دیگر، هر ثواب و عقابی که در قیامت نصیب انسان گردد، ناشی از علل سابق بر آنها - یعنی اعمال وی در دنیا- میباشد و بر فرض وجود علل قبلی، چارهای از وقوع ندارد. نیز طبق آموزه عنایت، تمام افعال آدمیان و تمام حوادث عالم از قبل در ظرف علم عنائی پروردگار رقم خورده است، با این حساب جا دارد که پرسیده شود: چرا خداوند فاعل این فعل، که به دلیل علم پیشین الهی از قبل ملزم به انجام گناه بوده است را، عقاب مینماید؟ چرا باید انسان گناهکار مجازات عملی را ببیند که خود علت انحصاری انجام آن نبوده است؟
درپاسخ، ابنسینا با تقسیم عقاب اخروی به عقاب روحی و مجازات جسمانی، در نوع اول مجازات قیامتی را نتیجه و حاصل خود عمل میداند، نظیرکسی که بر اثر پرخوری مریض شود. این بیماری نتیجه و لازمه آن پرخوری است و نباید بهخاطر آن به خدا ایراد گرفت. در نوع دوم نیز، عقاب اخروی طبق ظواهر آیات از مبدئی خارج از وجود انسان بر وی عرضه میشود. ابنسینا گرچه با دستگاه فلسفی خود، نتوانست معاد جسمانی را ثابت کند، اما پاسخ سوال مذکور را بنابر فرض قبول معاد جسمانی تبیین میکند. او این نوع عقاب را که مطابق آیات و احادیث از بیرون وجود گناهکار بر وی عرضه میشود را لازمه وفای به وعید از سوی خدا میداند. تخویف بندگان به دلیل تبعات مثبتی که درپی دارد، در نظام تشریعی خداوند قرار گرفته است و لازمه تأثیر و تأکید تخویف آن است که جدّی باشد و نهایتاً بدان عمل شود. همچنین باید دانست که اگرچه وفای به وعید، باعث مجازات و عقاب تعدادی از بندگان خدا میشود، امّا این عدّه درمقایسه با کل بندگان، رقم قابل توجهی را شامل نمیشود و رعایت مصلحت عدّهای کثیر، به قیمت ضرر عدّهای قلیل مذموم نیست. در همه قوانین همینگونه است که برای رعایت مصلحت کلی، از زیانهای جزئی چشمپوشی میشود. مانند قطع عضو فاسد، که برای مصلحت کل بدن انجام میشود (طوسی، 1375، 3: 331). بدین ترتیب تخویف الهی باعث ترغیب مردمان به انجام فعل خیر میشود و نتیجه فعل خیر، نجات فاعل آن از عذاب است.
ابنسینا قضا را به احاطه علم الهی به اشیاء عالم خلقت اعم از مبدعات و مکونات و قدر را ایجاد ضرورت بین اسباب و مسببات میداند (ابنسینا، 1400: 256). وجود شرور گرچه به دلیل رابطه علّی بین اسباب و مسببات ضروری است، اما این بدان معنا نیست که حکمتی در وجود آنها مستور نباشد. او وجود شرور را منسوب به فعل خدا نمیداند، بلکه در تناسب با اشخاص و زمانها و طبیعت اشیاء میداند. یعنی به دلیل تضاد بین اشیاء و ضعف در قابلیت آنها و ظرفیت وجودی آنهاست که معروض شرّ میگردند، والا فیض الهی عام است و بدون هیچ بُخلی بر اشیاء عالم جاری و ساری است و اگر هم بتوان صدور شرّ را به او نسبت داد، به دلیل آن است که وجوداتی که از او صادر میشود گاه همراه با شرّ تبعی و لازمی هستند و به طور مستقل مورد قصد الهی قرار نمیگیرند. منظور از قصد، اراده حادثی که درانسانها یافت میشود، نیست، چرا که این درحق خدا محال است، زیرا فیضان فیض از او، لازمه وجود کامل اوست و اگر چنین است، این فیض در عالم مقابلی دارد، مثل نور خورشید که بر اثر تابش آن به اشیاء ایجاد سایه میشود. بدین ترتیب وجود و فیض از اوست، اما وقتی پای موجودات قابل به میان میآید، به دلیل نقص وجودی آنها، پای شرور نیز به میان میآید. این امر از اولین موجود عالم ماسواء، یعنی عقل اول تا پائینترین مراتب وجود صادق است. در هر مرتبهای اگر خیری هست، منسوب به حقتعالی، و اگر نقص و شرّی هست به دلیل محدودیتهای قابل تلقی میشود (مطهری، 1387: 537).
موضوع دیگری که غفلت از آن، تحلیل شرّ درنظام خلقت را ناقص خواهد گذاشت، توجیه وتبیین شرور اخلاقی است. منظور از شرّ اخلاقی، پدیدههای زشتی است که انسان به دلیل اختیار خدادادی خویش باعث ایجاد آن در عالم است. اما از آنجا که قدرت و اختیار انسان موهبتی الهی است، پس وجود این شرور به خدا منسوب میشود.
در اینجا نیز ابنسینا با اشاره به مصادیق شرّ اخلاقی نظیر افعال مذموم و اخلاق بدی که مبدأ افعال مذمومه هستند، همه آنها را، از آن جهت که اموری وجودی هستند، خیر میداند، هرچند از آن حیث که باعث ایجاد نقص در روح یا جسم دارنده آن خلق و یا دیگران میشود، شرّ خوانده میشود.
ابنسینا، کفر اعتقادی و اخلاق مذمومه را امور وجودی میداند که از لوازم نظام عالم مادی محسوب میشوند، یعنی یا عالم مادی نباید باشد، یا اگر هست این مسائل نیز لاجرم پدید خواهد آمد. همانطور که گذشت، شرّ بودن اخلاق رذیله و جرائم انسانی در مقایسه با کمال مفقود در شخص خاطی و یا شخص آسیبدیده معنا مییابد؛ مثلا ظلم باعث از دست رفتن کمالات مظلوم – و نیز شخص ظالم- میشود، لذا آن را شرّ میدانند. بقیه اخلاق ذمیمه نیز در واقع به نوعی از بین بردن کمالات نفسانی در فاعل و یا دیگری را درپی دارد، و به همین دلیل، آنها از مقوله شرّ به حساب آمدهاند (ابنسینا، 1376: 458). نکته جالب آنکه هریک از انواع شرور اخلاقی، که در ارتباط بین اشخاص پدید میآید، از جهتی برای فاعلش نوعی کمال محسوب میشود، مثلاً ظلم گرچه برای شخصی پذیرنده (مظلوم ) به دلیل آسیبی که بر وی وارد شده، و نیز برای ظالم به دلیل کمال معنوی که از دست داده، شرّ محسوب میشود، اما برای قوّه قهریّه و غضبیّه شخص ظالم که اصولاً برای غلبه بر دیگران آفریده شده است، خیر محسوب میشود.
بدین ترتیب در نگاهی کلی به عالم انسانی، ارتکاب افعال قبیح و گناهان، و نیز اعتقادات باطل ذاتاً امور بدی نیستند، بلکه میتوان گفت لازمه ضروری نظام وجود کفر و فسق هم هست، و بدین ترتیب این امور مقضی به قضای الهی هستند (مطهری، 1378: 551). البته نه به آن معنا که مستقیماً مقضی باشند، بلکه در نظام طولی آفرینش قضای الهی به اختیار انسان ختم میشود و انسان به دلیل داشتن اختیار، گاه کفر و گاه ایمان را اختیار میکند، گاه مرتکب اعمال صالح میشود و گاه افعال مذموم،گاه تلاش میکند تا به کمالات اخلاقی مزیّن شود و گاه آلوده به اخلاق و روحیات ذمیمه میشود. همه این حالات و افعال در طول اراده الهی ایجاد میشوند و از آنجا که اختیار انسان خود نوعی کمال محسوب میشود، این حالات در نگاه کلی خیر محسوب میشوند .
باید متذکر بود که در نظام عنائی مورد نظر ابنسینا، اراده الهی به نظام تعلق میگیرد، نه به امور جزئی. مثلاً در موضوع اخیر اراده خداوند به اختیار انسان تعلق میگیرد، نه به انجام این فعل یا آن اعتقاد خاص. پس این امور مقضی بالعرض به قضای الهی هستند (مطهری، 1387 :457) ابنسینا خود در این زمینه مینویسد:
خداوند متعال اراده میکند، خلق اشیاء را و شرّ نیز بالعرض مورد اراده واقع میشود. خیر بالذّات و شرّ بالعرض مقصود نظام خلقت واقع میشود و هردو تقدیر معینی دارند (ابنسینا1379: 678).
ابنسینا با ردّ سخن آنان که با طرح غلبه تعداد انسانهای اهل شرّ و گناه در جامعه انسانی، احسن بودن نظام خلقت را زیر سوال میبرند، ضمن تشبیه جامعه انسانی، به حالات سهگانه بدن، یعنی سلامت کامل، سلامت نسبی و بیماری مطلق، انسانها را به سه دسته سلیم النفس، جاهلانی که جهلشان ضرری به آخرتشان نمیزند و آنانکه اخلاقاً بیمارند، تقسیم میکند و ادعا میکند که دو گروه اول و سوم در اقلیت و گروه وسط اکثریت هستند و شقاوت ابدی مخصوص گروه سوم است. بدین ترتیب رحمت الهی و نجات بندگان را حالت غالب بر جامعه بشرّی میداند و به مخاطب خود توصیه میکند، که رحمت خدا را وسیعتر از آنچه پنداشته است، بداند (ابنسینا، 1375: 134).
نتیجهگیری:
با توجه به مباحث فوق، در پاسخ به سوال اساسی این نوشتار، میتوان گفت کلیّه اموری که تحت عنوان شرّ از آنها یاد میشود، امور عدمی هستند و یا منشأ عدم در اشیاء دیگرند و لذا شرّ خواندنشان به سبب نقص و محدودیت وجودی آنهاست. این اشیاء و حوادث عموماً در مقایسه با اشیاء دیگر جنبه شرّی پیدا میکنند، اما فی حدّ ذاته شرّ محسوب نمیشوند از آنجا که درعالم عدم مطلق نداریم، پس تمام اشیاء یاد شده حائز جنبه وجودی هستند و از همان حیث وجودیشان مقصود خلقت واقع شدند، نه از حیث نقص و عدمشان ولذا وجه شرّی آنها مقضی بالعرض قضای الهی است وگرنه آنچه مقضی بالذات الهی است، جز خیر و کمال نیست. همچنین باید دانست که وجود شرّ چه شرور طبیعی و چه شرور ناشی از اراده انسان، همگی از لوازم لاینفک عالم ماده است و نبودشان به معنای صرفنظر از ایجاد عالم ماده خواهد بود که این خود به معنای امساک باری تعالی از افاضه فیضی عظیم محسوب میشود. بنابراین در نظام احسن الهی گریزی از ایجاد شرّ بالعرض نیست و با توجه به این که اکثر موجودات جنبه شرّی ندارند، در قضاوت نسبت به آفرینش عالم اعتنائی به شرور، که وجودشان اقلّی و بالعرض است، نمی شود (ابنسینا،1376: 458) و از این بابت عیبی به ساحت الهی وارد نیست. لذا میتوان نتیجه گرفت که از نگاه ابنسینا وجود شرور در جهان هیچ منافاتی با صدور عالم بر اساس علم عنائی خداوند ندارد و پارادوکس مطرح شده درآثار برخی از فلاسفه و ملحدین، ناشی از برداشت غلط ایشان از مفهوم عنایت و تبیین نادرست ایشان از روابط علّی موجود در نظام هستی است.
منبع : http://www.kalamislami.ir
(براهین ملاصدرا و آگوستین)
مقدمه
مسئله شرّ یکی از مسائل مهم در حوزه فلسفه و کلام (کلام قدیم و جدید) است. ازاینجهت که به اعتقادات انسانها مربوط میشود، جزء بحث کلامی است و ازاینجهت که از هستی و نیستی اشیاء بحث میکند، جزء بحث فلسفی است؛ بنابراین بحث از شرّ میتواند از مسائل فلسفی باشد. وجود شرور در عالم، برخی از بنیادیترین باورهای دینی ازجمله اعتقاد به وجود و یگانگی خداوند و اطلاق برخی از صفات به او مانند علم، قدرت، عدل و حکمت را به چالش میکشد؛ بهگونهایکه از نظر برخی، وجودِ شرور دلیلی بر رد یگانگی خداوند و بهنظر برخی دیگر با صفات خداوند در تعارض است. شرّ از مسائلی است که تقریباً در تمامی ادیانِ دارای کتاب مطرح بوده است؛ به همین منظور سعی شده است که این مسئله از دیدگاه دو متفکّر مسلمان و مسیحی بهصورت تطبیقی بررسی شود. آگوستین شاید بزرگترین و بانفوذترین متفکّر کلیسای مسیحی در سراسر تاریخ طولانی آن باشد. (لاسکم،1380: 41). فیلسوفان قرون وسطا علاوه بر فلسفه، به مباحث الهیّات و کلام نیز پرداختهاند و آگوستین نیز در این مورد مستثنی نبوده است؛ تاجاییکه او بیشتر، فیلسوف دین محسوب میشود و تقریباً تمام بحثهای فلسفیاش، از مسائل الهیّاتی و دینی سرچشمه میگیرد (گاتلیپ،1384: 512). آگوستین فلسفه مسیحی را به مرتبهای رساند که هرکس پس از او آمد از سفره گسترده او بهره گرفت ( یاسپرس، 1363: 148). در این نوشتار، پاسخهای فلسفی این دو فیلسوف به مسئله شرّ بیان میشود.
تعریف شرّ از دیدگاه ملاصدرا
از نظر ملاصدرا وجود خیر بالذّات است. وی وجود را مساوق خیر میداند و شرّ را در مقابل وجود قرار میدهد (ملاصدرا، بیتا: 16). از این گفتة ایشان که معتقد است شرّ، فقدان ذات یا فقدان کمالی از کمالات چیزی است (همان، بیتا، ج7: 57) روشن میشود که منظور ایشان از تقابل، تقابل ملکه و عدم ملکه است. بنابراین شرّ، مطلق عدم (عدم ذات یا عدم کمالات ذات) است؛ بنابراین تعریفپذیر نیست؛ زیراکه عدم شیئیتی ندارند که تعریفپذیر باشند. وی در جای دیگر معنای شرّ را به کل ماسوای واجبالوجود تعمیم میدهد و خداوند را خیر محض میداند و غیر او را که وجود همگی آنها محدود است، دارای نوعی شرّ میداند (همان: 58). بهنظر میرسد ملاصدرا شرّ را در این موضع با امکان فقری و فقر وجودی برابر دانسته است و چون موجودات دو حیثیت دارند: 1- حیثیت ذاتی؛ 2- حیثیت انتساب به فاعل، از جهت ذات خود عین فقر و عدم هستند و بنابراین شرّند و از حیث انتساب به فاعل، از احکام فاعل برخوردارند. بنابراین ماسوای واجبتعالی به دلیل انتساب به خداوند از وجود و احکام وجود مانند خیربودنِ وجود برخوردارند. این قسم به شرّ متافیزیکی معروف است و ازآنجاییکه هر آنچه از ماسوای واجبتعالی قابلیّت وجود و کمالات وجود را داشته است، این کمالات را از واجبتعالی دریافت کرده است، روشن میشود این قسم از شرّ، تقابل ملکه و عدم ملکه ندارد.
پاسخهای ملاصدرا
1. عدمیبودن شرّ
یکی از پاسخها در مسئله شرّ که از سوی عموم فلاسفه اسلامی ارائه شده است، عدمیدانستن شرور است. ملاصدرا در مفاتیحالغیب بر این نظر است که با تأمّل و تعمّق در معانی شرور میتوان به این نتیجه رسید که مصداق شرّ، خارج از دو چیز نخواهد بود: یا عدم محض است یا چیزی که منجر به عدم میشود. هرچند اموری که منجر به عدم میشود بنا بر ذات و اصل وجودِ خود شرّ نیستند، بلکه کمالاتی برای امور جسمانی و نفسانی هستند؛ ولی اینها ازآنجهت که به عدم و نابودی منتهی میشوند، شرّ هستند و به دلیل برگشت به امور عدمی، از اقسام شرور هستند (همان، 1363: 297؛ بیتا: 256؛ بیتا، ج6: 53). وی حتی برای توجیه شرور اخلاقی نیز از راه حل عدمیبودن شرور و خیریّت موجودات استفاده کرده است و تعریف خود از شرّ را که همان فقدان و عدم خیر است به شرّ اخلاقی سرایت میدهد (همان، بیتا، ج7: 105-104).
ملاصدرا وجود را مساوق با خیر میداند و شرّ را به عدم نسبت میدهد (همان،1390: 252ـ251) و دلیل بر خیربودن حقیقت وجود (همان، بیتا، ج9: 241)، و شرّبودن عدم را بداهت میداند که فطرت به آن حکم میکند (همان، 1375: 190؛ بیتا، ج4: 121)؛ هرچند برای آن استدلال نیز آورده است: «اگر شرّ را امر وجودی بدانیم، یا برای خود شرّ خواهد بود یا برای دیگری. فرض نخست ممکن نیست؛ زیرا در این صورت نباید از ابتدا موجود میشد؛ زیراکه یک شیء در هیچ صورت اقتضای نبودن خود یا نبودن کمال خود را نمیکند؛ اما صورت دوم، یعنی شرّ، معدومکنندة ذات یا کمال دیگری باشد. در این فرض، شرّ همان امرِ عدمی خواهد بود، نه امر وجودی که نقش عادم یا فاعل را ایفا میکند» (همان، بیتا، ج7: 59-58).
ملاصدرا مسئله شرّ را طبق مبانی اصالت وجود تحلیل کرده است. از نظر وی، طبق وحدت تشکیکی وجود، غیر از شدیدترین مرتبه وجود که مرتبهای فوق آن نیست، بقیه مراتبِ وجود همگی به ماهیّت متصّف میشوند؛ بهطوریکه ماهیّت به تبع وجود، موجود میشود؛ البته وجود و ماهیّت هر کدام احکام و لوازم ویژة خود را دارند؛ ولی چون وجود و ماهیّت در خارج با هم اتّحاد دارند، بنا بر قاعدة حکمِ احدالمتّحدین یسری الی الآخر، احکام هر یک از آنها به دیگری نیز سرایت میکند. بهگفتة وی، در عالمِ واقعیّتِ عینی، وجودْ چیزی است که اصلاً و اولاً در هر «موجود» واقعی است. وجود است که در عالم، حقیقت است. هر چیزی غیر از وجود (یعنی ماهیّت)، مانند عکس و سایه یا شبح است (همان، 1390: 136). از نظر صدرا، نواقص و کمبودها از احکام و لوازم ماهیّات هستند، زیرا وجود خیر محض است (همان،1361: 35). درواقع چیزی را میتوانیم خیر بنامیم که در عالم واقع، مصداق خارجی دارد و از نظر صدرا آن چیزی که در خارج واقعیت دارد و منشأ اثر است، وجود است.
براساس اصالت وجود، حقیقت هر ماهیّتی به وجود خاصی است که ماهیّت بهتبع آن موجود میشود، و محور علیّت و جعل نیز به همان وجود است. ماهیّت همانگونه که بهتبع وجود، موجود میشود، به تبع آن نیز مفیض و مفاض است (همان، 1375: 182-181و172و275؛ 1363: 38).
طبق وحدت تشکیکیِ وجود، ماهیّتْ حدود همین وجودهای محدود است. ازآنجاکه صدرا وجود را مساوق خیر میداند و به وحدت تشکیکی وجود نیز معتقد است، این تشکیک را به خیر نیز سرایت میدهد و موجودات و به تبع آن خیرات را دارای مراتب میداند و پایینترین مرتبة وجود را هیولای نخستین میداند (همان، بیتا، ج1: 341)؛ هرچند در جای دیگر هیولای نخستین را شرّ محض میداند (همان، 1302: 42). به نظر ملاصدرا شرور و اعدام به ماهیّات اشیاء برمیگردد؛ بهبیاندیگر «وجود، دلیل اتّفاق و خیریّت در اشیاء، و ماهیّات، دلیل تخالف و شرّیت است» (همان، بیتا، ج2: 353). پس شرور، آفات ماهیّات و لوازم ماهیّات است که مجعول قرار نمیگیرد و به این لحاظ، ماهیّات برای منسوبنشدن شرور و نقایص به خداوند مانند سپر هستند (همان:350). حاصل اینکه، نقایص و شرور در هستیِ ممکنات به ویژگیهای محلها و قابلها برمیگردد، نه به وجود ازآنجهت که وجود است (همان: 354ـ355؛ همان، ج6: 372). بنابراین از نظر صدرا، شرور بهدلیل داشتن ماهیّت عدمی، از علّت فاعلی مستقل و بینیاز است و بهطورکلی از دایره علیّت خارج است (همان، ج7: 73).
2. نسبیبودن شرّ
عدمیدانستن شرور، فقط میتواند نسبت به دستهای از شرور درست باشد؛ اما دستهای از شرور وجود دارد که در آثار وجودی آنها نمیتوان تردید کرد؛ بنابراین عدمیدانستن شرور نمیتواند توجیه مناسبی برای آنها باشد. به همین سبب، در این بخش به پاسخ دیگری از صدرا در توجیه شرور وجودی، یعنی نسبی بودن شرّ، میپردازیم. وقتی میگوییم «شرّ نسبی است»، یعنی موجوداتی که ما عنوان شرّ بر آنها میگذاریم، در مقایسه با برخی امور دیگر شرّ هستند و بهخودیخود و بدون مقایسه با اشیاء دیگر شرّ نیستند. برای روشنشدن بحث و جایگاه امور وجودی و شرّ نسبی اقسام شرّ را ذکر میکنیم.
1ـ شرّ بالذّات: این قسم، شرّی است که ذاتاً شرّ است و نیاز به مقایسه با امور دیگر ندارد.
2ـ شرّ بالعرض: این نوع شرّ در شرّبودن خود به طرف دیگری نیاز دارد و نسبت به امر یا شیء دیگر شرّ است.
شرّ بالذّات، همان امر عدمی است (همان، بیتا، ج4: 122)؛ یعنی عدم ذات یا عدم کمال است؛ اما شرّ بالعرض، امر وجودی است که موجب عدم ذات یا عدم کمال ذات در دیگران میشود. امور وجودی دو قسماند:
1ـ خیر محض، که بالذّات و بالعرض، خیر هستند: مانند خداوند متعال و مجرّدات، که هم نسبت به خود و هم نسبت به دیگران، خیر هستند.
2ـ خیر بالذّات و شرّ بالعرض؛ یعنی نسبت به بعضی از اشیاء، شرّ است. معنای خیر بالذّات این است که بهخودیخود و با نگاه به هستی خیر است (همان، ج7: 59، طالبی، 1389: 71-72).
دلیل نسبیبودن شرّ این است که اگر موجودی را شرّ بدانیم، یا برای خود شرّ است یا برای علّتش و یا معلولش و یا برای غیر خود. اگر شیء برای خود شرّ باشد، باید خود را از بین ببرد و چنین امری هرگز موجود نخواهد شد. اگر برای علتش شرّ باشد، با آن همسنخ نخواهد بود و این خلاف سنخیّت علت و معلول است. اگر برای معلولش شرّ باشد، آنرا دفع خواهد کرد و این خلاف فرض است؛ بنابراین شرّبودن شیء برای غیر خود، علّت و معلولش است (جوادی آملی، 1374، ج2: 157). حتی افعالی که به شرّ اخلاقی موصوف میشوند، ذاتاً شرّ نیستند؛ بلکه آنها لازمة جدانشدنی طبیعت حیوانی در انسان هستند. مذمومبودن آنها در نسبت با قوّة شریف انسانی یعنی نفس ناطقه است وگرنه نسبت به نفس حیوانی شرّ و مذموم نیستند؛ بنابراین شرّ آنها نیز بالعرض است و کمال قوّة غضبیه و شهویه است (ملاصدرا، بیتا، ج7: 105).
3. شرّ، لازمة عالم مادّه
پرسشی که باقی میماند، این است که چرا خداوند موجودات را بهگونهای آفریده است که بعضی از آنها نسبت به بعضی دیگر شرّ هستند. درواقع این پاسخ که شرّ نسبی است، نمیتواند دلیل این باشد که شرور به خداوند منتسب نیست؛ زیراکه سؤالکننده خواهد گفت: خدایِ همهتوان، همهدان و خیرخواه محض، باید موجودات را بهگونهای بیافریند که هم نسبت به خود و هم نسبت به یکدیگر خیر باشند. ملاصدرا برای پاسخ به این اشکال به تقسیم پنجگانه ارسطویی دربارة موجودات متوسل میشود. ارسطو موجودات را براساس خیر و شرّ و بنا بر حصر عقلی به پنج دسته تقسیم میکند:
1) خیر محض
2) خیر کثیر و شرّ قلیل
3) خیر و شرّ مساوی
4) شرّ کثیر و خیر قلیل
5) شرّ محض.
قسم نخست، در عالم تحقّق دارد و خداوند و موجوداتِ مفارق در این دسته قرار دارند. قسم دوم، همان عالم مادّه یا طبیعت است. سه دسته دیگر، در عرصة هستی جایگاهی ندارند (همان، 1363: 294، بیتا، ج7: 68). علّت عدم وجود قسم سوم و معقولنبودن وجود چنین موجوداتی، ترجیح بلامرجح است که محالبودن آن واضح است. علاوهبراین، چنین آفرینشی با حکمت خداوند سازگار نیست. قسم چهارم و پنجم نیز موجود نیستند؛ به این دلیل که با فیض و عنایت خداوند ناسازگار هستند (قدردان قراملکی، 1377: 91-90).
بنا بر وحدت تشکیکی وجود (ملاصدرا، بیتا، ج1: 91) در نظام فلسفی متعالیه، مراتب گوناگون هستی همچون اعدادی هستند که استقرار هر مرتبهای در جایگاه خود، مقوّم همان مرتبه است و توهّم هرگونه جابهجایی در این حلقات هستی، مستلزم نابودی همان مرتبه و نیز مراتب دیگر است (همان، ج2: 99). ملاصدرا به سه عالمِ عقل، مثال و مادّه قائل است که به ترتیب ذکرشده، رتبة وجودی نازلتر میشود. مرتبه نازلتر بیشتر با عدم آمیخته است. عالم طبیعت که نازلترین مراتب عوالم وجود است، بیشترین محدودیت را دارد و درنتیجه بیشترین سهم از عدم را به خود اختصاص میدهد. خلاصه اینکه شرور اعم از طبیعی و اخلاقی در عالم طبیعت هست و هرچیزی از مادّه دور باشد، از شرّ دورتر است (همان، ج7: 67 و71-70). علّت وجود شرور در عالم طبیعت، محدودیّت و تضاد در آن است (همان، ج3: 224، ج7: 77). ممکن است سؤال کنند که وجود عالم مادّه چه ضرورتی دارد که در پی آن این شرور به وجود آید. ملاصدرا دلایلی برای ضرورت وجود مادّه اقامه کرده است:
1ـ آنچه در نظام هستی محقّق است، یا خیر محض است و یا خیر کثیر. ترک خیر کثیر به دلیل وجود شرّ قلیل، خود شرّ کثیر است (همان، ج7: 69). از نظر وی اگر خداوند عالم را نمیآفرید، در این نیافریدن شرّ بسیاری بود (همان، 1363: 295). و مهمتر اینکه نیافریدن این بخش از عالم از سوی علّت تامّه، یک امر محال و مساوی با نبود کل هستی است (همان، بیتا، ج7: 121).
2ـ عالم مادّه استعداد و قابلیّتِ وجود دارد و حقتعالی نیز جهاتِ فاعلی برای ایجاد عالم طبیعت دارد. جاییکه فاعلیّت و قابلیّت هر دو تام باشند، وجود آن قابل، ضروری خواهد بود (همان: 11).
3ـ خداوند جواد مطلق است و با توجه به جود مطلق خداوند، هر موجودی که کمترین استعداد کمال را داشته باشد، تنها به این شرط که امتناع عقلی و منطقی نداشته باشد و یا با حکمت خداوند ناسازگار نباشد - یعنی سبب انعدام خیرات دیگر نشود - وجودش ضروری است (همان، 1313: 150).
4ـ جهانِ طبیعت اگر موجود نشود، باید عدم آن علّت داشته باشد. علّت آن یا امتناع این جهان است که قبلاً گفته شد، وجود این جهان ممکن است و یا امساک و بخل خداوند است که گفته شد، خداوند جواد مطلق است؛ بنابراین عدم آن معقول نیست.
5ـ مقصودِ بالذّات از خلق عالم مادّه بهطورکلی و همچنین تکتک موجودات این عالم خیر بوده است. شرور نسبت به موجودات دیگر انتزاع میشود (همان، بیتا، ج7: 62؛ 1425: 169).
4. نظام احسن و شرور
بسیاری از فلاسفه مسلمان در آثار خود برای دفع شبهة شرّ، راهکار نظام احسن را پیش مینهند. اگر بتوان با دلایل منطقی به این نتیجه رسید که نظام موجود، احسن است، این دلایل توجیهی برای شرور محسوب میشود.
دلایل ملاصدرا بر نظام احسن
1. علم عنایی
نظام موجود، نظام احسن است؛ زیرا از علم عنایی خداوند سرچشمه گرفته است. علم خداوند به هر چیز، به معنای ایجاد آن چیز است (همان، 1389: 41؛ 1390: 496؛ 1362: 135). طبق اعتقاد ملاصدرا: 1. علم عنایی عبارت است از: علم حقتعالی به اشیاء در مرتبه ذات خود، که این علم درواقع علم حق به ذات خود است؛ بهطوریکه تمام موجودات، امکانی را در مرتبه ذات خود به شکل اتم و اکمل نظام مشاهده میکند. این علم موجب پیدایش و ایجاد عینی اشیاء است، و بسیط و قائم به ذات حق است (همان، بیتا: ج6، 374). بهبیاندیگر، علم عنایی یا مرتبة عنایت الهیّه عبارت است از: انکشاف حقایق اشیاء در مرتبة ذات بر طبق نظام وجود، که آن را «علم بسیط، عقل بسیط، خلّاق علوم تفصیلیه و صور الهیه» مینامند. و علمه و هو نفس هذه العنایة عبارة عن انکشاف ذاته بوجه یفیض منه الخیرات على ذاته بذاته (همان، 1390، 39). درحقیقت، ذات واجب به منزلة آینهای است که همهچیز در او دیده میشود و رؤیت، رائی و مرئی، هر سه یکی است. فیضان اشیاء جدا از انکشاف آنها در نزد مفیض نمیتواند باشد. (همان، بیتا: 106) و این نظام احسن و کامل جهان، بدون واسطه از آن علم عنایی و نظام ربّانی سرچشمه گرفته است. درواقع نظام کل، صورت این نظام کامل است و علّت نامیدن علم عنایی به عنایت، عبارت است از: 1. افاضة حقایق اشیا بر وجه رحمت و عنایت حق بدون هیچ غرض و عوضی؛ 2. عنایت از صفات ذاتی خداوند است. صفت ذاتی عین ذات است؛ همانگونه که ذات، منزّه از هرگونه عیب، نقص و شرّ است، صفت ذاتی نیز منزّّه است. پس شرور عنایت خداوند را ندارد (همان: ج7، 57)؛ 3. همه موجوداتِ ممکن، معلول خداوند هستند. علّت نمیتواند بدون عنایت به معلول آن را خلق کند. خداوند به موجوداتِ ممکن عنایت دارد و این موجودات یا خیر محض هستند یا خیر کثیر (همان، بیتا، ج6: 344).
2. حکمت الهی
ملاصدرا صفت حکمت خداوند را به عنایت الهی برمیگرداند و از این طریق به اثبات نظام احسن میپردازد. خداوند بافضیلتترین علم را به معلومات و محکمترین فعل را نسبت به مصنوعات خود دارد. واجبتعالی به ذات، اسباب و علل موجودات آگاه است و ازطرفی حکمت الهی اقتضا میکند که افعال خداوند دارای غایت و هدفی حکیمانه باشد و لازمة فعل حکیمانه، کمال اتقان و غایت حسن و کمال است (همان: 368). بنابراین نظام موجود بهترین و استوارترین نظام ممکن است.
3. سنخیّت علّت و معلول
مبدأ و علّت این نظام، خداوندی است که وجودش کاملترین وجودهاست و حقتعالی علّت، فاعل و غایت تمام موجودات است. فعل چنین موجودی نیز باید مانند خود، بهترین موجود ممکن باشد. بهعبارتدیگر، ماسوای حقتعالی، پرتو و سایهای از وجود خداوند هستند. سایه، نشان از صاحبِ سایه است و تنها او را نشان میدهد. نشان و آیه خداوند نمیتواند دارای نقص و شرّ باشد (همان، ج7: 107-106؛ 1362: 158؛ بیتا، ج6: 53؛ 1390: 164)؛ زیرا اگر در نشانه نقص و شرّی راه یابد، نمیتواند خداوندی که خیر محض است را نشان دهد.
برهان لمّی
اگر نظام موجود، نظام احسن یا بهترین نظام ممکن نباشد، علّت آن خارج از این سه فرضِ باطل نیست: 1. علّت نظام هستی به آن علم ندارد؛ 2. درصورت علمداشتن قدرت ایجاد آن را ندارد؛ 3. با فرض علم و قدرت، او دارای بخل و امساک فیض است و بخل او سبب ایجادنشدن چنین نظامی شده است. ازسویدیگر، خداوند دارای صفات کمالیه نامحدود است؛ یعنی خداوندْ عالم، قادر و جواد مطلق است و مانعی از قبیل جهل، عجز و بخل در ایجاد بهترین نظام ممکن وجود ندارد؛ بنابراین نظام موجود بهترین نظام ممکن است و آنچنان است که باید باشد (همان، بیتا، ج2: 258؛ ج7: 91).
5. برهان انّی
برهان انّی در اثبات نظام احسن از ابتکارات ملاصدرا است. با دقت در نظم و ارتباط بین موجودات عالم، میتوانیم به احسنبودن آن پی ببریم (همان، ج7: 92؛ 1362: 128-127و417).
کمبودن شرور نسبت به خیرات
در بین عوالم سهگانه فقط در عالم مادّه شرور به چشم میخورد، که این شرور نسبت به عالم مادّه نیز اندک است، چه رسد به کل عالم وجود (همان، 1363: 296)، و ازطرفی، حتی اگر کل عالم مادّه هم شرّ باشد، نسبت به کل عالم وجود که دربردارندة عالم الوهیّت، عقول و افلاک میشود، چیز اندکی است ( قطبالدین شیرازی، 1389: 522). به گفته ملاصدرا، به دلیل اطلاق صفات علم و قدرت وجود خداوند، نظامی بهتر از این نظام، یعنی نظامی با کمترین شرور موجود در عالم، ممکن نیست؛ زیرا اگر ممکن بود، خداوندِ عالم مطلق، قادر مطلق و جواد مطلق چنین نظامی را میآفرید. (همان، بیتا، ج2: 258؛ ج7: 91).
7. احسنبودن از لوازم ذاتی نظام هستی
نظام و روابط معقول و حکیمانه بین موجودات عالم، اقتضا میکند که این نظام، احسن باشد و احسنبودن از آن جدا نشود. اگر احسنبودن نظام هستی به امر دیگری بستگی داشته باشد، به دور یا تسلسل منتهی میشود. نقول هب أن هذا النظامتابع لنظام ذلک العالم فما السبب الباعث لنظام ذلک العالم لو لم یکن ذاته بحسب صقعه الإلهی مشتملا على أفضل نظام و أحسن جمعیة لا نظام أفضل منه و لا أحسن و أکرم دفعاً للدور و التسلسل(ملاصدرا، بیتا، ج6: 256).
8. بطلان تصوّر نظامی غیر از نظام احسن
زیرا اگر نظامی غیر از نظام موجود فرض شود، آن نظام ـ از حیث ماهیّت ـ مخالف با این نظام یا عین این نظام خواهد بود؛ اما هر دو احتمال و فرض باطل است. بطلان فرض اول: جواهری مخالف جواهر این عالم و اعراضی مخالف اعرض این عالم ممتنعالوجود است. توضیح مطلب اینکه، امکان ندارد خداوند غیر از عقول و نفوس و صور افلاک موجود، عقول و نفوس و صور افلاک دیگری بیافریند؛ زیرا این عقول و نفوس از جهت واحدی از فاعل صادر شدهاند و اگر خداوند بخواهد عقول دیگری غیر از این عقول موجود بیافریند، از همان جهتِ واحد از او پدید خواهند آمد، بدون اینکه در این آفرینش، مادّه یا غیر آن شرکت داشته باشد. همچنین آفرینشِ جسمی غیر از جسم این عالم نیز محال است؛ زیرا جسم بما هو جسم یک حقیقت بیشتر ندارد؛ اما تفاوت انواع بسیط بهصورتشان است و این صور نیز از عقول پدید آمدهاند و این مبادی از جهت خاص و واحدی این بسایط را آفریدهاند و اگر بار دیگر هم بیافرینند، همینها خواهند بود. و اما اعراض این بسایطی که در جهان طبیعت هستند، تابع جواهر و متقوّم به جواهر هستند. وقتی جواهر اختلاف ندارند، اعراض آنها هم اختلاف نخواهند داشت. مرکّبات و صور نوعیّه آنها هم مانند بسایط است که توضیح آن داده شد. بنابراین اگر عالم دیگری هم فرض شود، به ناچار در ماهیّت، موافق همین عالم است و در امر مقوّم ذاتی با آن مخالف نیست. و اما بطلان فرض دوم به چند دلیل است: 1. هرچیزی که مادّه و حرکت ندارد، وجودش ابداعی است؛ زیرا مبدعات وابسته به امور بیرونی نیستند؛ بنابراین اختلاف پیدا نمیکنند و در این صورت نوع آنها متکثّر نمیشود و عالم یک شخص بیشتر نمیتواند داشته باشد؛ زیرا آنچه سبب تمایز میشود یا ذاتی است یا لازم ذات. در اینگونه موارد، ذات و لازم ذات چون ماده ندارند، تغییر نمیکنند؛ 2. آنکه عالم را میآفریند ذات واجبتعالی است، بدون اینکه هیچ جهت دیگری داشته باشد. وقتی ذات واجبتعالی واحد باشد، فعلش هم واحد است؛ زیرا علّت واحد، موجب معلول واحد است؛ 3. خدای متعال فعل یا جهان را تشخّص میدهد. ذات خداوند متعال، بالذّات متشخّص است. تشخّص هر معلولی هم به خاطر علّت است. وقتی علّت واحد است و هیچ نوع کثرتی ندارد، معلول آن هم ممکن نیست متعدّد باشد؛ 4. این جهان آفریدة علمِ خدای متعال به نظام احسن است و خداوند، علم واحد به جهان دارد. حال اگر دو عالم باشد، لازم میآید خداوند دو علم داشته باشد که این باعث ترکیب در ذات خداوند میشود؛ 5. علّت غایی و فاعلی یکی است. وقتی اثبات شد با توجه به علّت فاعلی که یکی است، تعدّد در جهان ممکن نیست. علّت غایی هم یکی است، پس تعدّد در جهان ممکن نیست. بنابراین، تصوّر نظام دیگر در کنار این نظام بهطور مطلق باطل است. وقتی تصوّر نظام دیگر بهطور مطلق ممکن نباشد، قطعاً مجموعة نظام هستی ـ که دارای وحدت حقیقی است ـ بهترین نظام ممکن شمرده خواهد شد (همان، ج7: 114).
نظام هستی بهعنوان یک مجموعه
از نظر ملاصدرا برخی از امور به سبب نگاه سطحی و جزئینگر انسان، شرّ به نظر میرسد؛ یعنی انسان به قسمتی از عالم و یا به قسمتی از امور نظر میکند و آنها را شرّ میانگارد؛ درحالیکه باید توجه داشت که نظام هستی را باید بهعنوان واحد در نظر گرفت و این امور را نسبت به مجموعة عالم هستی سنجید. درواقع با دقّت و تدبّر در سراسر عالم میتوان به این نتیجه رسید که نظام هستی دارای نهایت خیریّت و کمال است (همان: 92؛ همان، 1363: 552).
تعریف شرّ از دیدگاه آگوستین
آگوستین تعریف ارسطو از خیر (امر یا شیء مطلوب) را میپذیرد. وی شرّ را فقدان خیر میداند، تاجاییکه خیری باقی نماند (آگوستین، 1379: 103). پس هرآنچه هست نیکوست، مگر آنکه به فساد دچار شده باشد. به فساد دچارشدن همان فقدان و ازدستدادن چیزی است. او برای شرّ شأن جوهری قائل نشده است؛ زیرا هر جوهری را نیکو میداند (همان: 216-215). آگوستین این نظریّه نوافلاطونی را که شرّ محرومیّت و فقدان وجود است را پذیرفته و میگوید: هرچه موجود در مرتبه پائینتری از سلسله مراتب وجود باشد، از درجة وجودی او کاسته میشود. بنابراین شرّ بهعنوان امری جهانشناختی عینیّت ندارد و میتوان گفت همان عدم است (ایلخانی، 1389: 108). بنابراین از دیدگاه آگوستین نیز نمیتوان به تعریف شرّ پرداخت؛ زیراکه امور عدمی تعریفناپذیرند. وی در اصطلاح دینی، شرّ را بهعنوان «گناه» تعریف کرده و شرور را بهعنوان سرکشی علیه اعتقادات توحیدی معرفی کرده است (Peterson, 1998, p. 11). این تعریف آگوستین، تعریف به معنای منطقی نیست؛ بلکه وی مصداقی از مصادیق شرّ را ذکر کرده است. هرچند تعریف مصداقی شرّ نیز با عدمیدانستن شرور تعارض دارد.
پاسخهای آگوستین به مسئله شرّ
آگوستین در آثار خود تصریح میکند که الهیّات و فلسفه عقلی افلاطونیان بر سایر فیلسوفان برتری دارد (آگوستین، 1392: 329 و333). به همین جهت، نظرات وی در این مسئله، گویی شرح آثار افلاطونیان و نوافلاطونیان است.
1. عدمیبودن شرّ
آگوستین اولین متفکّر مغرب زمین است که در پاسخ به مسئله شرّ، عدمیبودن آن را مطرح کرده است (هیک، 1381: 102). آگوستین معتقد است عالم، خیر است و هر چیزی که بهرهای از وجود دارد، بهرهای از خیر نیز دارد (آگوین، 1379: 216-215). ازآنجاکه آگوستین سالهایی از عمرش را مانوی بود و بر این عقیده مانویّت واقف بود که شرور را اموری وجودی میدانستند و برای توجیه شرور به دو منبع و مبدأ در جهان خارج قائل میشدند؛ زیرا از نظر اینان منشأ خیر، یعنی خدایی که خیر مطلق است، نمیتواند علّت و فاعل شرّ باشد؛ پس باید خالق شرور، موجودی باشد که خود ذاتاً شرّ است (ایلخانی، 1389: 107). به همین جهت، دیدگاه عدمیبودن شرّ برای آگوستین به این دلیل دارای اهمیّت است که میخواهد برخلاف آیین مانویّت، اصل خیربودن تمام مخلوقات خداوند را حفظ کند (استید، 1380: 369). وی این دیدگاه را از سنّت نوافلاطونیان وام گرفته است. هدف وی از بیان این دیدگاه این است که شرّ را خداوند به وجود نیاورده است. آگوستین رابطه خیر و شرّ را ملکه و عدم ملکه میداند؛ برای مثال، وی ذات عالم مادّه را شرّ نمیداند؛ بلکه از نظر وی، درست است که عالم مادّه در مقایسه با عالمهای بالاتر در مرتبه پایین قرار دارد و به دلیل جایگاهش در نظام هستی شرّ محسوب میشود؛ ولی صرفِ داشتن وجود سافل، شرّ نیست. شرّ آن است که موجودی باید درجه بالاتری از وجود را میداشت، اما ندارد (آگوستین، 1389: 125).
مساوقت وجود و خیر
آگوستین به پیروی از افلوطین قائل به مساوقت وجود و خیر شده است. اشیاء هر اندازه از وجود بهرهمند باشند، از خیر نیز بهرهمند میشوند. وی معتقد است همة موجودات ازآنجهت که وجود دارند، مسلّماً خوب و خیرند (همان، 1392: 501)؛ تاجاییکه وی مادة اولی را نیز خیر میداند. به گفتة آگوستین، حتی اموری که دچار فساد و تباهی میشوند نیز نیکو هستند؛ زیرا اگر این امور مطلقاً خالی از خیر بودند، در آنها چیزی وجود نداشت که بتواند تباه شود؛ زیرا فساد با اینکه زیانآور است، به معنای تقلیل خیر است. ازآنجاکه وی در سلسله مراتب وجود، خداوند را وجود محض و هستی صرف میداند، او را خیر محض و خیرخواه مطلق نیز میداند که هیچ شرّی در او وجود ندارد. به اعتقاد آگوستین ذات خداوند برخلاف دیگر موجودات که بهخاطر ارتباط با خداوند به خیربودن متصّف میشوند، عین خیر است (ژیلسون، 1375: 258). این دیدگاه که مصداق خیر محض و وجود محض یکی است و فقط به لحاظ مفهوم متفاوتند، از آموزههای کتاب مقدّس است؛ اما بیان فلسفی آن از اندیشههای کلامی متفکّرانی چون آگوستین سرچشمه میگیرد (آل کوین، 1387: 127). طبق نظر آگوستین، دیگر موجودات به دلیل محدودیّت وجودی و نزول مراتب هستیشان، خالی از شرّ نیستند و چون وجود آنها به عدم آمیخته است و شرّ، مقدار وجودی است که موجود در مقایسه با وجود مطلق ندارد، موجودات محدود، خالی از شرّ نیستند (ایلخانی، 1389: 107). از این بیانِ آگوستین روشن میشود که او علاوه بر شرّ طبیعی و اخلاقی به شرّ متافیزیکی نیز قائل است. آگوستین اینگونه استدلال میکند که اگر اشیاء به هیچ نحو خوب و خیر نباشند، آنگاه دیگر موجود نخواهند بود. طبق این اصل، اشیاء به هر اندازه که از خیر محروم باشند، به همان نسبت شرّ هستند. شرّ غیبت خیر است؛ اما به معنای غیبت مطلق نیست (راتلج،1392، ج2: 753). هرچند این پاسخ بیشتر به شرور طبیعی مربوط میشود، آگوستین از آن، جهت پاسخگویی به شرور اخلاقی نیز استفاده کرده است. به این صورت که کوتاهی و تقصیر ناشی از اختیار انسان گناهکار، علتی ناقص بهوجود میآورد که شرّ نامیده میشود. بنابراین شرور دارای علل فاعلی نیست و از توجه اشتباه اراده به امور متغیّر به جای خالق تغییرناپذیر ناشی میشود (دلی، 1383: 78). بنابراین اراده شرّ، علّت ایجابی ندارد؛ بلکه خود نفی و امری عدمی است و سؤال از علّت آن مانند این است که کسی طالب این باشد که تاریکی را ببیند و یا سکوت را بشنود. با عدمیدانستن شرور است که آگوستین خداوند را از خالقیت شرور منزّه میداند.
نسبیبودن شرّ
یکی دیگر از پاسخهای آگوستین به مسئله شرّ، نسبیبودن آن است. ریشه این نظریّه به فیلسوفان رواقی برمیگردد (ایلخانی، 1389: 108). منظور آگوستین از نسبیبودن شرور میتواند دو وجه داشته باشد:
الف) اشیاء بهخودیخود و با لحاظ خودشان خیرند؛ ولی در مقایسه با اشیاء دیگر شرّ هستند. بیان آگوستین در توضیح وجه اول چنین است: اگر به تفکیک به اجزای عالم بنگیریم، ناسازگاریهای آنها را با برخی دیگر شرّ میانگاریم. این در حالی است که آنها با برخی دیگر همسازند و از اینرو نیکو هستند؛ اما درواقع آنها بهخودیخود و نسبت به خود خیرند (آگوستین، 1379: 216)، مانند آتش که طبیعتش خیر است؛ اما در ارتباط با اشیاء دیگر گاه خیر است و گاه شرّ، مثلاً نور دادن و گرما بخشیدنِ آتش خیر است و ستایش میشود و سوزاندن آن شرّ است و به آن اعتراض میشود (همان، 1392: 500).
ب) اشیائی که در مقایسه با امور دیگر شرّ محسوب میشوند، در مقایسه با مجموع عالم هستی و نسبت به کل عالم، خیر هستند. آگوستین دراینباره میگوید: «آنگاه که نیک در اشیاء نگریستم، دوگونه زیبایی متفاوت یافتم: 1. زیبایی یک شیء آنگاه که به تنهایی و در تمامیّت خود لحاظ شود؛ 2. زیبایی موجود در تناسبِ شایسته و بایستهای که در میان اشیاء مستقل برقرار میشود، همچون توازن مناسب میان کل بدن و هریک از اعضای آن» (همان: 130). از نظر آگوستین، امور و اشیائی در جهان وجود دارد که اگر بهطور مستقل به آنها نگریسته شود، شرّ محسوب خواهند شد؛ ولی همین اشیاء در مقایسه با مجموع عالم هستی، بسیار هماهنگ با آنها و درنهایت زیبایی هستند. توضیح بیشترِ وجه دوم در پاسخی تحت عنوان نظام احسن خواهد آمد.
3. نظام احسن
معنای احسنبودن نظام هستی
از نظر آگوستین نظام موجود، بهترین نظام ممکن و درخور تصوّر است. ممکن است شیئی در جهانِ خارج وجود داشته باشد، که انسان نمیتواند آنرا با عقل خود تصوّر کند؛ ولی ممکن نیست انسان چیزی را با دلیل درست تصوّر کند و در عالم واقع وجود نداشته باشد؛ زیرا امکان ندارد که انسان در آفرینش چیز بهتری تصوّر کند که به ذهن خالق نرسیده باشد. بنابراین اگر با دلیل صحیح و منطقی ضرورتِ وجود امری ثابت شد، قطعاً خداوند آنرا انجام داده است؛ حتی اگر آن در میان مخلوقات خداوند مشاهده نشود (همان: 217-216؛ 1389: 107-106).
دلایل آگوستین بر احسنبودن نظام هستی
در آثار آگوستین میتوان دلایلی را بر احسنبودن نظام هستی یافت که در اینجا به ذکر آنها میپردازیم.
الف) نظام هستی بهعنوان یک مجموعه
نظام هستی بهترین نظام ممکن است؛ یعنی اگر عالم را بهعنوان یک مجموعه در نظر بگیریم، بهترین مجموعه مفروض خواهد بود. از نظر آگوستین، انسان به دلیل ضعف وجودی خویش به جزئی از عالم توجّه میکند و از درک کل آن عاجز است. وی با نگاه جزئی به عالم، اموری را مشاهده میکند که با صفات خداوند ناسازگار به نظر میرسد؛ درحالیکه بخشهایی که برای ما ناخوشایند است، متناسب و هماهنگ با کل هستی است (همان، 1392: 500). به گفتة آگوستین، اگر ما توانایی درک کلیّت جهان را داشتیم، متوجه میشدیم، شروری که در جهان وجود دارد خیر سرتاسری عالم را کاهش نمیدهد؛ بلکه وجود این شرور زیبایی جهان را افزایش میدهد (راتلج، 1392، ج2: 759). به گفتة آگوستین، نه برای خدا و نه برای کل آفرینش، شرّ وجود ندارد؛ زیرا ممکن نیست چیزی از بیرون عالم بر خداوند سلطه داشته باشد و نظامی را که از جانب حقتعالی برقرار شده است را بر هم زند (آگوستین، 1379: 216). به عبارتی، ازآنجاکه بیرون از خدا و فعل او موجود دیگری وجود ندارد، پس امری معدوم نمیتواند عالم را بر هم بزند. بهعبارتدیگر، ازآنجاییکه آگوستین بر این باور است که خداوندْ عالم مطلق، قادر مطلق، خیرخواه مطلق و جواد مطلق است، اگر نظامی بهتر از این نظام ممکن باشد و خداوند نیافریده باشد، خداوند دارای صفات کمالیه مذکور نخواهد بود که محال است (همان:432؛ همان، 1389: 114).
ب) سنخیّت میان علّت و معلول
همة موجودات عالم به دلیل آنکه مخلوق و فعل خداوند هستند، زیبا و نیکو هستند؛ هرچند این موجودات، چون غیر خدا هستند، از او پایینترند و زیبایی و نیکویی خداوند بهقدری بیشتر از مخلوقاتش هست که در وصف نمیآید (همان، 1392: 452و477). خداوند تغییرناپذیر است؛ ولی آفریدههایش، موجوداتی تغییرپذیرند و ازآنجاییکه این موجوداتِ تغییرپذیر میتوانند به خیر نهایی تغییرناپذیری برسند، خیر هستند (همان: 496). آگوستین خداوند را از آفرینش شرور موجود در مخلوقات، منزّه میداند و بر این اعتقاد است که همة صفات خوب و نیکوی تمام موجودات از جانب خداست (همان، 1379: 71و100). آگوستین این اعتقاد خود را در اعترافات ضمن مثالی اینگونه بیان میکند: «گلابیهای دزدیدهشده، ازآنجهت که آفریده تو بودند، از زیبایی بهره داشتند؛ زیرا تو خدای نیکو، زیباتر از همه موجودات، خالق همه چیزها، خیر اعلی و خیر حقیقی منی» (همان، 85). به نظر آگوستین چون خداوند، خیر محض و خیرخواه مطلق است، همین صفات او با خلق طبیعتی شرّ و پلید منافات دارد (همان: 159-158) و امکان ندارد ارادة خداوند بر شرور تعلّق گیرد (همان، 204)؛ زیرا خداوند نمیتواند چیزی را که با وجود خود تناقض داشته باشد، خلق کند (مارکوس، 1377: 79). به نظر میرسد آگوستین این دیدگاه خود را از افلاطون وام گرفته است (افلاطون، 1366: 134-133). درواقع، در اینجا آگوستین از برهان لمّ استفاده کرده است؛ یعنی صفات خداوند ازقبیل علم و خیرخواهی خداوند سبب صادرنشدن شرّ یا شرّ کثیر شده است؛ زیرا همانطور که ذکر شد، اگر امکان خلقِ نظامی برتر از نظام موجود، وجود داشته باشد و خداوند خلق نکرده باشد، گویی خداوند فاقد صفات کمالیّه است و این امر محال است.
ج) کمبودن شرّ نسبت به کل عالم
مقدار شرور نسبت به کل عالم بسیار کم است. آگوستین این دیدگاه خود را در زمینة شرور اخلاقی نیز بیان کرده است. از نظر آگوستین، درست است که در عالمِ هستی گناه و گناهکار وجود دارد؛ ولی اینگونه نیست که همة موجودات از گناه پر شده باشند؛ زیرا بیشترِ موجودات مجرّد، طبیعت خود را پاک نگاه داشتهاند (آگوستین، 1392: 478). درمورد شرور طبیعی نیز همینگونه است و خیرات عالم بیشتر از شرور آن است و درواقع شرّ از دل امور خیری که میتوانند صدمه بزنند، بیرون میآید (Richard, 2009: 11). هرچند به اعتقاد آگوستین، با دقّت و توجّه، حتی پستترین بخش خلقت مادیّات نیز از بیشترین آراستگی برخوردار است (آگوستین، 1389: 121). از نظر آگوستین، خداوندْ عالم را مانند شعری مرتّب کرده است که زیبایی آن به ترکیب اضداد است و این یکی از زیباترین شیوههای ادبی است (همان، 1392: 471).
نتیجهگیری (تطبیق نظرات ملاصدرا و آگوستین)
دیدگاه ملاصدرا و آگوستین با وجود فاصلة زمانی زیادی که با هم داشتهاند در مسئله شرّ بسیار شبیه هم است. علّت آن این است که هر دو متفکّرانی موحّد با جهانبینی الهی و وحیانی هستند و نیز هر دو متفکّر به نظرات افلاطون و افلوطین توجّه داشتند. آنان از مطرحکردن مسئله شرّ و تلاش برای حل آن، هدف مشترکی را دنبال میکردند. این هدف، دفاع از صفات کمالیّه خداوند بود. ملاصدرا و آگوستین علاوهبراینکه مسئله شرّ را یکی از مسائل کلامی بهشمار میآورند، به بعد فلسفی این بحث نیز عنایت ویژهای داشتند. شیوة پاسخگویی ملاصدرا و آگوستین به مسئله شرّ شیوهای ترکیبی است. تعریف شرّ از دیدگاه ملاصدرا و آگوستین تعریف یکسانی است و هردو، رابطة بین خیر و شرّ را تقابل از نوع ملکه و عدم ملکه میدانند. این دو نیز مانند دیگر فلاسفه به پاسخ عدمبودن شرور توجه ویژهای داشتهاند و آن را در پاسخ به شرور اخلاقی و طبیعی ارائه کردهاند. هدف ملاصدرا و آگوستین از عدمیدانستن شرّ، مشترک بوده است. آنها ازیکسو، برآن بودند که به اصل خیربودن تمام مخلوقات خدشه وارد نشود و ازسویدیگر، درصدد حفظ توحید در خالقیّت بودند و درواقع آنها عدمیبودن شرّ را در پاسخ به دوگانهپرستان ارائه کردهاند؛ با این تفاوت که دوگانهپرستانِ زمان آگوستین مانویان بودند؛ اما در عصر ملاصدرا شبهات درمورد دوگانهپرستی که زردتشیان به آن اعتقاد داشتند، رواج داشت.
مسئله شرّ بهنحوی با اصالت وجود و اصالت ماهیّت مرتبط است؛ با این توضیح که شرّبودن به وجود شرور برمیگردد یا به ماهیّت آن. بر همین اساس، ملاصدرا مسئله شرّ را نیز طبق مبانی اصالت وجودی خود تحلیل کرده است؛ اما آگوستین در آثار خود اصالت وجود را نیاورده و به آن تصریح نکرده است، زیرا آکوئیناس این بحث را در غرب از قرن سیزدهم مطرح کرد و در زمان آگوستین مطرح نبوده است؛ اما در آثار و نظریّات وی پذیرش لوازم اصالت وجود، مانند تشکیک وجود و مساوقت وجود و خیر، بیانگر این مطلب است که میتوان آگوستین را نیز معتقد به اصالت وجودی دانست. هر دو فیلسوف، تشکیک خیر را بهتبعِ تشکیک وجود میپذیرند. ملاصدرا پایینترین مرتبه وجود را هیولای نخستین میداند؛ هرچند وی در جای دیگر ادعا میکند که هیولای نخستین، شرّ محض است؛ اما آگوستین مادّه اولی را عدم محض و شرّ محض نمیداند. ملاصدرا علاوه بر اینکه عدمیبودن شرّ را از مساوقت وجود و خیر نتیجه میگیرد و آن را امر بدیهی معرفی میکند، استدلالی نیز ارائه میدهد؛ اما آگوستین فقط از طریق مساوقت وجود و خیر به این نتیجه میرسد که شرّ عدم است و برای ادعای خود استدلالی نمیآورد. از دیگر پاسخهای مشترک میان ملاصدرا و آگوستین به مسئله شرّ، نسبیبودن شرور است. ملاصدرا شرور را لازمة عالم مادّه میداند. آگوستین نیز معتقد است گناه و شرّ فقط در بین موجودات مادّی یافت میشود. آنان مدعی احسنبودن نظام هستی هستند و دلایلی ارائه میکنند که در بعضی از دلایل با هم مشترک و در بعضی دیگر متفاوت هستند. دلایل مشترک آنان از این قرار است:
1ـ برهان لمّی: ملاصدرا و آگوستین هردو از این برهان جهت اثبات نظام احسن استفاده کردهاند. آنان در این دلیل از قاعده سنخیّت مدد گرفتهاند؛ زیرا طبق قاعده سنخیّت، خداوندی که وجودش بالاترین مرتبه وجود و صفاتش کاملترین صفات است، باید مخلوقی درنهایت کمال و زیبایی بیافریند.
2ـ از نظر ملاصدرا و آگوستین، احسنبودن نظام هستی وابسته به این شرط است که انسان به عالم با نگاهی زیباشناسانه بهعنوان یک واحد و مجموعه نگاه کند وگرنه در نگاه جزئی ممکن است اموری شرّ به نظر بیاید که در مجموعه هستی هماهنگ و متناسب است.
3ـ ملاصدرا و آگوستین بر این اعتقادند که شرورِ عالم، نسبت به خیرات آن بسیار کمتر است؛ زیرا در مراتب بالاتر از عالم مادّه، شرّی وجود ندارد و این عوالم، بخشِ درخور توجهی از عالم را به خود اختصاص دادهاند. به اعتقاد هر دو فیلسوف، نظام موجود نظام احسن است؛ زیرا منظور از نظام احسن، نظامی نیست که بهطورکلی هیچ شرّی در آن راه نیافته باشد، بلکه نظامی که در آن شرور، اندک و خیرات فراوان باشد را نیز میتوان نظام احسن نامید.
رد برهان شر
(براهین ساده)
1-دو مفهوم متضاد فقط در صورت وجود یکدیگر دارای معنی هستند.و وجود شر ، خیر را دارای ارزش میکند:
شهری را فرض کنید که در ان انجام کار بد بکل از پایه و اساس شدنی نباشد. در انصورت نیکی که مردم انجام میدهند یک کار عادیست و معنی خاصی ندارد...
دقت کنید بیماران ارزش سلامتی خود را درک میکنند.
پیرها ارزش جوانی خود را بسیار بیشتر درک میکنند.
2- ""خیر موجود در شر"" در گرو دفع آن و یا پیشگیری از ان است که خود موجب تعالی انسان و موجودات است.
قطعا شنیده اید که میگویند نیاز مادر اختراع است. بله. این شر ها هستند که انسان را توسط اختراع و کشف و موجودات را توسط تکامل متعالی میکنند.از همان ابتدای حیات انسان متمدن ادمی با مشکلات فراوان روبرو شد. مثلا سنگ زبر بود و نمیتوانست روی ان براحتی بخوابد. پس فکر کرد و تخت های ابتدایی را اختراع کرد و ساخت. انسان اولیه ای که تخت ساخته نسبت به انی که نساخته متعالی تر است. و بقیه مثال ها.
--------
سوال: چرا اینقدر شر زیاد است ؟ میتوانست کمتر باشد...
جواب:
هرچقدر شر "بزرگتر" باشد تعالی ناشی از دفع و یا پیشگیری ان بالاتر است.. فرض کنید اگر شری بنام سرطان وجود نداشت آیا انسان هرگز میتوانست به تعالی درمان سرطان دست یابد؟؟؟
هر چقدر شر "بیشتر" باشد و بیشتر به چشم برسد .. مانند اهرم فشار قدرتمند تری موجودات بخصوص انسان را بسمت تعالی حرکت میدهد.
اگر دانشمندان پزشکی جهان خبر مرگ فقط یک شخص در اثر مرض ناشناخته ای را بشنوند چقدر تلاش میکنند تا ان مرض را دفع کنند؟
تقریبا هیچ.
حال تصور کنید اگر خبر مرگ عده ی عظیمی از انسان ها توسط ان مرض به ان دانشمند ها برسد روز و شب خود را بروی درمان ان صرف میکنند. در حقیقت شر زیاد باعث تکاپوی بیشتر موجودات بخصوص انسان برای دفع آن میشود.
---
اما شر گاهی واقعا میکشد. در انصورت چه؟
اینکه شر مارا بکشد درواقع به این علت است که ما هنوز نتوانسته ایم راه دفع ان را بیابیم. ناتوانی ما در دفع شر، نقض وجود خداوند منان نمیباشد.
---- آنانی که ناتوانی انسان در دفع شر باعث مرگشان شده است (مثلا انانی که قبل از درمان شدن وبا مرده اند) چیست؟ آیا به انان ظلم نشده است؟؟
جواب : خیر. در برابر زجری که کشیده اند اجرشان در نزد پروردگارشان باقیست.
1- برهان شر، ردیه خدا نیست بلکه نهایتا ثابت میکند که خدا ظالم است. برهان خلف باید با فرض اولیه در تناقض باشد و با اساس فرض(وجود خدا) به تناقض برسیم نه با چند صفات خدا. و اگر با صفات خدا به تناقض رسیدیم معنایش میتواند این باشد که ان صفت در خدا نیست ، نه این که کلا خدایی نیست یعنی حتی اگر تمام حرفهای ضد دینها(که بالا گفته شد) درست باشد، باز هم ردیه خدا نیست و تنها چیزی که میتواند ثابت کند این است که این خدا ظالم است. نه این که اصل وجود خدا را رد کند
2- قران کریم در ایه 79 سوره نسا میفرماید "مَّا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن " یعنی هر چه از خوبیها به تو میرسد از جانب خداست و آنچه از بدى به تو مىرسد از خود توست. پس منشا این شر ها خود ما هستیم. برای مثال اگر از بالای پشت بام خودت رو بندازی پایین و دست و پات بشکنه، میخواید یقه خدا رو بگیری؟ میخوای بگی خدایا تو قدرت داشتی نجاتم بدی چرا نجات ندادی؟ شما اختیار داری و خودت به خودت شر رسوندی
3- ایه 216 سوره بقره میفرماید "...وَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ..." یعنی و بسا چیزى را خوش نمىدارید و آن براى شما خوب است و بسا چیزى را دوست مىدارید و آن براى شما بد است
دقت کنید که در فرض اولیه خداوند را با تمام صفاتش (که یکیش عالم بودن است) در نظر گرفتیم، خوب اگر این خدا عالم باشد پس خیر و شر ما را بهتر از ما میداند. مثلا مادر بچه ای که سرما خورده و شیرینی براش ضرر داره، به هیچ عنوان به او شیرینی نمیده گرچه بچه نمیفهمه که چرا مادر (به ظاهر ظالمش) به او شیرینی نمیده. اما مادر میگه گرچه فرزندم دلیل این کار من رو نمیدونه و اون رو "شر" میدونه اما من که مادرش هستم، بهتر از اون تشخیص میدم خیرش در چیه. یا همین مثال درباره امپول زدن بچه ها که مادر اون رو خیر و فرزندش اون ر وشر میدونه
4- اگر خدا را عالم میدانیم، دلیل رفتار او را باید به جهل خود نسبت دهیم نه به رفتار او. مثلا شطرنج باز حرفه ای را در نظر بگیرید که در حین بازی حرکتی رو انجام میده که برای من حرکت اشتباه تلقی میشه. اما با توجه به این که میدونم او یک شطرنج باز حرفه ای هست، من اینطور فکر میکنم که اون فرد یک حرکت خاصی را در ذهن داره که من ازش بیخبرم، و حرکت او را به اشتباه ربط نمیدم. درواقع این حرکت اشتباه را به جهل خودم نسبت میدم نه به شطرنج باز.
خوب درباره خدا هم همینطور است. خداوند عالم هست یا نیست؟ اگر هست که هست چطور رفتار او را شر تلقی کرده و خود را عالمتر از او میدانیم؟
5- اگر خدا بخواد مستقیم دخالت کنه و جلوی شر رو بگیره دیگه پاداش و جزای اخروی معنا نداره. مثلا من بخواهم کسی رو بکشم و خدا جلوی من رو بگیره. خوب فردا بر چه اساسی باید عذاب بشم؟ بر اساس کاری که نکردم؟
6- ازمایش و امتحان: این دنیا میدان ازمایش برای مزرعه اخرت است و اگر شری نباشد دیگر امتحان معنایی ندارد. مثل برگه امتحانی که سفید باشه !! اصلا معنا نداره ☺
نبلوکُم بالشرّ و الخیر فتنهً و الینا ترجعون (انبیاء/35)
شما را به خیر و شر مبتلا می کنیم تا بیازماییم و بسوی ما باز گردانیده می شوید..
7- اقتضای جهان مادی اینه که خیر و شر باشه والا میشد جهان فرشته ها. جهان ماده ذاتا اقتضا میکند که خیر و شر در اون باشه، یعنی جهانی که مثلا زمان در ان نباشد که دیگر جهان مادی نیست (دقت کنید که زمان هم در زمان سختی ها خود میتواند شر تلقی شود. یعنی فرد بگوید چرا خداوند این زمان سختی را به سرعت برایم سپری نمیکند) و اگر این اسباب نباشد که اصلا جهان مادی معنا ندارد!!!
8- "اختیار" جایی معنی داره که "خیر" و "شر" باشه. یعنی اگر فقط "خیر" خلق میشد دیگر "اختیار" برای شما معنایی نداشت. چون مجبور بودید بین "خیر" و "خیر" انتخاب میکردید و این انتخاب دیگر ارزشی ندارد
9- مصیبت ها در دنیا "شر قلیل" هست اما تحمل اون برای اجر اخرت که "خیر کثیر" هست رو هر عقلی میپذیره
یعنی تحمل "شر قلیل" به خاطر "خیر کثیر" رو عقل قبول میکنه. مثلا شما سختی کارگری برای ساخت خانه برای خود را با تمام جان قبول میکنید. و یا یک مرزعه دار"شر قلیلِ" شخم زدن و خار در دست نشستن را برای "خیر کثیرِ" برداشت محصول ، با جان و دل میپذیرد
10- اگر سختی ها نبود انسانها پیشرفت نمیکردند مثلا اگر سیل و زلزله نبود مردم خانه های محکم و سد نمیساختند و انسانها به مقابله با شر نمیرفتند که بر اونها پیروز بشن و پیشرفت کنند پس اگر شری نبود ، پیشرفت و تکاملی هم نبود. برای مثال اگر شر و سختی نبود، ما امروز نه لباس ساخته بودیم، نه ماشین و نه خانه و نه هیچچچ پیشرفتی داشتیم. درواقع تمام پیشرفت امروز ما مدیون همین سختی هاست. به قول معروف نیاز (بخوانید شر و سختی) مادر خلاقیت است
11- همانطور که بالاتر گفتیم، هر شری که به ما میرسد از جانب خود ماست. اما در دنیای بعد از ظهورکه مردم به امر ولی الله گوش میدهند، دنیایی هست که شری درش نیست و خبری از سیل و زلزله نیست. باران به اندازه میبارد و مالی تلف نمیشود. مردم تمام زمین را میگردند تا نیازمندی پیدا کنند و به او کمک کنند اما هیچ نیازمندی را پیدا نمیکنند. پس به اعتقاد ما همین "شر"ها هم پایان یافتنیست
12- بعضی اشتباهات ما در دنیا میمونه و ادامه داره مثل ازدواج خانوادگی که اثرش تا نسلها میمونه و این قانون دنیاست. مثل ازدواج فامیلی که باعث به وجود امدن فرزندان ناقص و بیمار میشود. پس چطور اشتباه پدر یا پدر بزرگمان را به خدا نسبت میدهیم؟ بهتر نیست یقه اجداد را بگیریم؟
13- میگن چرا خدا از انسان محافظت نمیکنه؟ محافظت از این بالاتر که انسان نابود نمیشه؟ و ابدیست؟
دقت کنید که فنا شدن برای ما معنا ندارد، پس خداوند با ابدی کردن ما، بهترین و بالاترین حفاظت را از ما کرده است.
14- اگر مادری فرزند خود را به دلیل اشتباهی تنبیه کرد، این یعنی مادر خواسته به فرزندش ضربه ای بزند؟ اگر معنای این رفتار مادر، ضربه زدن به فرزندش نیست - که نیست- پس چطور به خدا که میرسد، اگر شری بود، ان را به معنای ضربه زدن خدا به بندگانش ربط میدهید؟
(پاسخ نیمه فلسفی)
گرچه اصل وجود «شر» انکارپذیر نبوده و بارها در قرآن کریم نیز بدان اشاره شده است،[1] اما مسئله «شر» و «وجود بدی» در جهان، به نادرست مستمسکی برای ثنویون(دوگانهپرستان) قرار گرفته است. آنان از راه وجود شر، استدلال به وجود دو مبدأ برای هستی میکردند؛ یکی مبدأ خیر و دیگری مبدأ شر.[2] امروزه نیز یکی از مسائلی که مادیگرایان و منکران خداوند برای انکار وجود خداوند به آن تمسک میکنند وجود شر است. این دلیل دارای تقریرات و گونههای متعددی است:
1. اگر از اینکه هر معلولی علتی میخواهد و هر نظمی ناظمی و هر حرکتی محرکی میطلبد؛ و در نتیجه، ریشهای واحد برای تمامی معلولها و نظمها و حرکتها به دست میآید؛ به طریق مشابه نیز چون هر مفسده و شری ناشی از شروری است؛ در نهایت به یک امالفساد به عنوان ریشه تمامی شرور خواهیم رسید.
البته آنان در پی اثبات وجود ریشهای واحد برای تمام شرور نیستند، بلکه مقصودشان تمسخر روش کلامی در شناخت جهان است. به بیان دیگر، این استدلال نه برای اثبات ثنویت، بلکه برای تشکیک در براهین خداباورانه به کار برده شده است.[3]
2. با وجود شر در عالم چند حالت فرض میشود که با هر یک از آنها به یکی از صفات بنیادی خدا خدشه وارد میشود و در نتیجه خدای مورد اعتقاد خداباوران، یعنی موجود آگاه، قادر و مهربان نفی میشود:
1-2. حالت اول: شر در جهان وجود دارد، چون خدا از وجود شر بیخبر است، در این صورت خدا عالم مطلق نیست.
2-2. حالت دوم: شر در جهان وجود دارد؛ زیرا اگرچه خدا از وجود شر با خبر است، اما نمیتواند آنرا نابود کند؛ در این صورت خدا قادر مطلق نیست.
3-2. حالت سوم: شر در جهان وجود دارد، در حالیکه خدا از وجود شر با خبر و نسبت به دفع آن توانا است؛ در این صورت خدا خیرخواه مطلق نیست.
اما این استدلالات دارای مشکلات زیادی است؛ مشکل اساسی و مشترک این استدلالات این است که شر به صورت مطلق فرض شده است که هیچ خیری در او نیست. منشأ اندیشه وجود شر مطلق نیز این است که در نظر این عده، زندگی کوتاه مادی و دنیایی انسان، مقیاس همهی چیز است و هر چه را با آن هماهنگ ندانند، شر مطلق میشمارند. در حالیکه اولاً: هیچ موجودی را نمیتوان شر مطلق دانست؛ بلکه شر همیشه نسبی است؛ مثلاً زهر مار نسبت به خود مار کمال است، اما نسبت به بدن ما شر است و شر بودن زهر مار نسبت به ما به جهت ضعف و ناتوانی و عدم مقاومت وجود ما در برابر آن است؛ و گرنه اگر بدن ما به گونهای میبود که زهر مار تأثیری در او نمیگذاشت برای ما شر نمیبود.
ثانیاً: زندگی انسان محدود به زندگی ظاهری دنیا نیست؛ بلکه زندگی دنیا بخش کوچکی از حیات طولانی انسان است. بنابراین اگر کسی بخواهد انسان را مقیاسی را برای همه چیز قرار دهد، باید توجه به مجموعهی حیات طولانی انسان نیز داشته باشد.
توضیح اینکه ذات خدا خیر محض است و هر چه از او صادر شود، خیر است. خدا عوالم مختلفی آفریده، مانند عالم ملائکه که هیچ شری در آنها نیست. تنها شری که میتوان فرض کرد، در خلقت عالم ماده است؛ زیرا لازمهی عالم ماده علاوه بر محدودیت وجودی، تضاد و تزاحم است. ممکن نیست که عالم ماده بیتزاحم و تضاد آفریده شود. وجود جهانی مادی بدون تضاد و تزاحم ناممکن است؛ زیرا این جهان در واقع غیر مادی میشود.[4]
منشأ شرور (یعنی همان خلأها و فقدانها) عدم قابلیت ماده برای پذیرش کمال خاص است. این ناممکن است که ماده باشد ولی قابلیت قبول تضاد و تزاحم نداشته باشد، و یا باشد و در هر شرایطی قابلیت هر صورتی را داشته باشد، همچنانکه به نظر برخی یک توهم محض است که حقایق و صور عالم وجود داشته باشند؛ ولی میان آنها تضاد و تزاحم وجود نداشته باشد. لازمهی هستی طبیعت مادی یک سلسله نقصانها و فقدانها و تضادها و تزاحمها است. پس یا باید این جهان نباشد تا موضوع از اصل منتفی گردد و یا باید مقرون به همین نقصانها و فقدانها و تضادها و تزاحمها.[5]
علاوه اینکه هرچند شرور طبیعی ناشی از فقدان خیرات وجود است، و هرچند که تحقق این شر اجتناب ناپذیر بوده، اما ترک خیر کثیرِ عالم ماده به دلیل وجود شرور اندک، با فیض الهی منافات دارد؛ زیرا ترک خیر کثیر به دلیل شر قلیل، خود شر کثیر محسوب میشود. از این جهت؛ خلق عالم توسط خدای مهربان و قادر و خیّر موجه است. برای مثال، وجود آتش در مجموع خیر است و میتواند برای زندگی آدمیان مفید باشد؛ اما گاه زیان نیز میرساند و درد و رنج نیز میآفریند. به این مطلب باید افزود که در شرور طبیعی، آدمی خود را ملاک و معیار قرار داده و اگر این معیار را کنار بگذارد، به نظر او چیزی در عالم شر نیست.[6]
نکته پایانی اینکه در بین متکلمان همیشه وجود شر عاملی برای به چالش کشیدن متکلمان در اثبات وجود خدا بوده، ولی ماتریدی از همین شر برای وجود خدا استفاده نموده است؛ ما در اینجا بدون آنکه به صحت و یا نادرستی استدلال او بپردازیم، تنها آنرا نقل میکنیم: «اگر عالم خود به خود به وجود آمده بود، میبایست هر چیزی برای خود بهترین و نیکوترین صفات و حالات را پدید میآورد و در این صورت شرور و زشتیها وجود نمیداشت و وجود اینها دلیل بر این است که جهان خود بخود بوجود نیامده، بلکه به واسطه غیر از خود پدید آمده است».[7]
[1] . اسراء، 73؛ فصلت، 49 و 51؛ معارج، 20 و ...
[2]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 1، ص 149، تهران، انتشارات صدرا.
[3]. داوکینز، ریچارد، پندار خدا، ص 68؛ این کتاب توسط فردی که خود را ا. فرزام مینامد با عنوان «پندار خدا» به فارسی ترجمه شده است و در سایت وی موجود است.
[4]. سبحانی، جعفر، محمدرضایی، محمد، اندیشه اسلامی، ج 1، ص 123، قم، نشر معارف، چاپ دوم، 1392ش.
[5]. مجموعه آثار، ج 6، ص 927
[6]. اندیشه اسلامی، ج 1، ص 125.
[7]. ماتریدی، ابو منصور، التوحید، تحقیق: فتح الله خلیف ، ص 17، مصر، اسکندریه، دار الجامعات، بیتا.
منبع : https://www.islamquest.net
(پاسخ فلسفی)
مسأله شَر (به انگلیسی: Problem of Evil) که به نامهای برهان شَر، پارادوکس اپیکوری یا شبهه ابیقوری نیز خوانده شده است؛ یکی از قدیمیترین و جدیترین[۱] برهانهایی است که برای اثبات عدم وجود خدا اقامه شده است.
مسأله شر، که خدای ادیان ابراهیمی (خدای قادر مطلق و خیرخواه اعلی) را هدف گرفته است؛ عموما به عنوان یکی از براهین مبتنی بر شواهد اثبات عدم وجود خدا لحاظ می شود، هرچند گاهی به صورت برهانی استنتاجی نیز از آن یاد می شود.
این برهان تلاش میکند نشان دهد که میان دو قضیه وجود خدا و وجود شر، تناقض وجود دارد، و بنابر اصل تناقض تنها یکی از این دو قضیه میتوانند درست باشند[۲]؛ از آنجا که در وجود شر شکی نیست، صدق قضیه دوم، مستلزم نادرست بودن قضیه نخست است؛ بنابراین خدا نمیتواند وجود داشته باشد.
تاریخچه
نخستین صورت فلسفی برهان شر را اپیکورس فیلسوف یونان باستان بیان نمود . قرنها بعد دیوید هیوم به گسترش نظرات اپیکورس در این باب همت گماشت و در خاتمه نوشت: هیچ چیز نمیتواند استواری این استدلال را متزلزل سازد، استدلالی چنین کوتاه، چنین واضح، چنین قاطع.[۳]
جی.ال.مکی از دیگر قائلان به برهان است و کتاب شر و قدرت مطلق را در همین رابطه تالیف نمود.[۴] به نظر مکی مسأله شر نه تنها نمایانگر غیرعقلانی بودن باورهای دینی است؛ بلکه ناسازگاری اجزای آنها را نیز هویدا می سازد.[۵]
جعفر سبحانی مسأله شر را از مسائل مهم در حوزه دین پژوهی می داند و طرح آن را واجد تاریخی به بلندای تاریخ انسان می خواند.[۶]
مرتضی مطهری نیز آن را به عنوان اشکالی عمومی[۷] و مشهور ضد وجود خدا معرفی میکند که فلاسفه اروپایی آن را اشکالی لاینحل قلمداد نموده اند. البته او تصریح میکند که حکمای اسلامی نیز به موضوع مذکور در الهیات ضمن بحث مسأله خیر و شر پرداخته اند و درصدد پاسخ گویی برآمده اند.[۸]
به نظر مطهری، از گذشته تا به امروز، ادبا و شعرا، جایی به شوخی و جایی به جد، از شر سخن گفته اند. او عمر خیام را از جمله معدود شعرایی می داند که جسارت بیش تری داشته و مسئولیت مصائب عالم هستی را نه به گردن روزگار و چرخ و فلک، بلکه به گردن عاملی بالاتر (خدا) انداخته اند.[۹]
مطهری همچنین وجود شر در عالم را منشا پیدایش ایده ثنویت در ایران باستان، به عنوان فکری نیمه فلسفی و نیمه مذهبی، می داند.[۱۰]
علاوه بر فلاسفه مسلمان، در جهان غرب نیز، کسانی چون الوین پلانتینگا از منتقدان برجسته برهان شر به شمار می آیند. پلانتینگا در کتاب فلسفه دین، خدا، اختیار و شر به تفضیل به نقد برهان مذکور پرداخته است.[۱۱]
شر
در یک تقسیم بندی متداول، شر را از جهت مصداق به دو دسته تقسیم می کنند:شر اخلاقی و شر طبیعی. شر اخلاقی، شری است که مستقیما در نتیجه عمل ناپسند انسانی به وجود می آید؛ مانند قتل، دزدی، غارت و تجاوز. همچنین زلزله، آتشفشان، سیل، طوفان و امراض لاعلاج نیز نمونه هایی از شرور طبیعی هستند.[۱۲][۱۳]
مواضع طرح و نقد برهان شر
مرتضی مطهری، مسأله شر را از جهت تقریر مسأله و دفاعیاتی که می توان در برابر آن ارائه داد، به سه تقسیم می کند:
موضع اول؛ ماهیت و منشا شرور
موضع دوم؛ انفکاک یا امتناع انفکاک شرور از عالم و انسان
موضع سوم؛ اطلاق و نسبیّت شرور و واجد وجوه بودن شرّیت
موضع اول در ارتباط با مسأله ثنویت و دو موضع بعدی در ارتباط با مسأله حکمت و عدل الهی بررسی می گردند.[۱۴]
موضع اول؛ ماهیت و منشا شرور
وجودی یا عدمی بودن شرور؛ مسأله ثنویت و ساختار معیوب
یکی از تقریرهایی که در گذشته از سوی معتقدان به عقیده ثنویت طرح شده، به این صورت است که اشیا را به دو گروه تقسیم می کرده اند؛ گروه خیرات که به مبدئی سراسر خیر منتهی می شوند؛ و گروه شرور که منشایی شر مطلق دارند. پس برای عالم دو مبدا وجود دارد.[۱۵]
صورت دیگری از این استدلال که اخیرا مطرح شده، موسوم به ساختار معیوب، از سوی ریچارد داوکینز است. او این استدلال را در مستند ریشه همه شر نه برای اثبات ثنویت؛ بلکه برای هجو براهین خداباورانه به کار برده است.
منظور داوکینز آنست که اگر از اینکه هر معلولی علتی خواهد و هر نظمی ناظمی و هر حرکتی محرکی و... ریشه ای واحد برای تمامی معلولها و نظمها و حرکتها منتج می شود؛ به طریق مشابه نیز چون هر مفسده و شری ناشی از شروری است؛ به یک ام الفساد! به عنوان ریشه تمامی شرور خواهیم رسید.
داوکینز البته در پی اثبات وجود ریشه واحد تمام شرور نیست، بلکه مقصودش تمسخر روش کلامی در شناخت جهان است. از او نقل است که:«آیا زننده نیست که حقیقت عظمایی دربارهٔ کیهان، حاصل یک بازی کلامی باشد؟»[۱۶]
دیدگاه منتقدان
به تصریح حکمای مسلمان، مرگ، فقر، ضعف، پیری، ناتوانی و زشتی از آن جهت که آدمی را فاقد حیات، ثروت، توانایی، جوانی و زیبایی می کنند، شر هستند؛ پس فقدان و نداشتن، «بد» است؛ و موجودات دو دسته و دو صنف خوبها و بدها نیستند؛ چون بدیها، نیستیها هستند؛ پس بدیها جز موجودات نیستند.[۱۷]
خالق حیات، خالق حیات است و مرگ نیاز به خالقی جداگانه ندارد، زیرا وقتی حیات محدود به حدی شد، بعد از آن نیستی است؛ و نه آنکه نیستی جداگانه آفریده شده باشد.
مطهری در توضیح بیش تر، نور و تاریکی را مثال می زند؛ نور نیازمند منبع است، اما تاریکی نیاز به کانون و منبعی ندارد؛ زیرا جز فقدان نور نیست.[۱۸]
تقریر و نقدی که در بالا مطرح شد، در جهت بررسی مسأله ثنویت و اشکال ساختار معیوب بود؛ اما اینکه چرا خالق عالم خلاء نیستیها و نقصها را با خلقت خوبیها پر نکرده است؛ در حیطه موضع دوم است.[۱۹]
موضع دوم؛ انفکاک یا امتناع انفکاک شرور از عالم و انسان
تقریر اپیکورس
حالت اول: شر در جهان وجود دارد، چون خدا از وجود شر بی خبر است؛ در این صورت خدا عالم مطلق نیست.
حالت دوم: شر در جهان وجود دارد، زیرا گرچه خدا از وجود شر باخبر است، اما نمی تواند آن را نابود کند؛ در این صورت خدا قادر مطلق نیست.
حالت سوم: شر در جهان وجود دارد، در حالی که خدا از وجود شر باخبر و نسبت به دفع آن تواناست؛ در این صورت خدا خیرخواه مطلق نیست.
تقریر هیوم
بیانی استنتاجی از برهان شر براساس کتابی نوشته دیوید هیوم:
خدا وجود دارد. (فرض اولیه)
خدا قادر و عالم مطلق است. (تعریف خدا)
خدا کریم و مهربان مطلق است. (تعریف خدا)
موجودی که مطلقا کریم و مهربان باشد با هر بدی و شر مطلقا مخالف است. (تعریف مهربان مطلق)
موجودی که مطلقا کریم و مهربان باشد در صورت اطلاع از وجود شر و توانایی نابود کردن، آن شر را بلافاصله نابود میکند. (نتیجهگیری از گزاره ۴)
خدا با هر بدی و شر مخالف است. (نتیجهگیری از گزاره ۳ و ۴)
خدا آنی میتواند شر را به طور کامل نابود کند. (نتیجهگیری از گزاره ۲)
نتیجه شر و بدی هرچه که باشد خدا میتواند بدون متوسل شدن به شر به آن دست یابد. (نتیجهگیری از گزاره ۲)
خدا دلیلی برای نابود نکردن شر ندارد. (نتیجهگیری از گزاره ۷٫۱)
خدا دلیلی برای بلافاصله عمل نکردن ندارد. (نتیجهگیری از گزاره ۵)
خدا شر را به طور کامل و آنی نابود میکند. (نتیجهگیری از گزاره ۶، ۷٫۲ و ۷٫۳)
شر وجود داشتهاست، وجود دارد و وجود خواهد داشت. (فرض اولیه)
گزارههای ۸ و ۹ متناقض هستند. بنابراین یکی از فروض اولیه نادرست هستند. به این معنی که یا خدا وجود ندارد. یا شر وجود ندارد.
شر زائد بر جهان ماده یا لازمه ذاتی آن؛ مسأله معجزات
جعفر سبحانی معتقد است که ذات خدا خیر محض است و هر چه از او صادر شود، خیر است. خدا عوالم مختلفی آفریده، همچون عالم ملائکه که هیچ شری در آنها نیست. تنها شری که می توان اینجا فرض کرد، محدودیت وجودی آنهاست(شر متافیزیکی) ولی هیچ تضاد و تزاحمی با هم ندارند. اما لازمهٔ عالم ماده علاوه بر محدودیت وجودی، تضاد و تزاحم است. ممکن نیست که عالم ماده بی تزاحم و تضاد آفریده شود. وجود جهانی مادی بدون تضاد و تزاحم ناممکن است؛ زیرا این جهان در واقع غیر مادی می شود.[۲۰][۲۱]
به نظر مطهری نیز لازمه اصل هستی به جای محدودیت، اطلاق است؛ و توام شدن هستی با نیستی در مراتب نزول آن که لازمه معلولیت است، رخ می دهد. لازمه هر معلولیتی نقصان است و نقصان، همان راه یافتن عدم است؛ که با نزول بیش تر سرانجام به عالم ماده می رسیم.[۲۲]
منشا شرور (یعنی همان خلاها و فقدانات) عدم قابلیت ماده برای پذیرش کمال خاص است. این ناممکن است که ماده باشد ولی قابلیت قبول تضاد و تزاحم نداشته باشد و یا باشد و در هر شرایطی قابلیت هر صورتی را داشته باشد، هم چنان که به نظر مطهری یک توهم محض است که حقایق و صور عالم وجود داشته باشند؛ ولی میان آنها تضاد و تزاحم وجود نداشته باشد. لازمهٔ هستی طبیعت مادی یک سلسله نقصانات و فقدانات و تضادها و تزاحمها است.[۲۳]
پس یا باید این جهان نباشد تا موضوع از اصل منتفی گردد و یا باید مقرون به همین فقدانات و نقصانات و تزاحمها باشد.[۲۴]
دیدگاه مدافعان برهان، امتناع اجتماع وقوع معجزات الهی با امتناع انفکاک شرور از عالم و انسان
خداباوران عموما معتقدند که خداوند معجزاتی انجام داده است و قوانین طبیعی را نقض نموده است. به باور نایجل واربرتون، در این صورت نمی توان تصرف در قوانین طبیعت از سوی خدا برای دفع شر را ناممکن شمرد و عدم تحقق آن را لازمه جهان ماده دانست.[۲۵]
دیدگاه منتقدان
حتی اگر پذیرش وقوع معجزات، خداباوران را به نفی محال بودن تصرف خداوند در قوانین طبیعی به منظور جلوگیری از شر سوق دهد؛ می توان از سودمندی تعاقب روابط طبیعی سخن گفت.
لازمه نظم عالم آن است که علتهای مشابه معلولهای مشابه پدید آورند و اگر آتش گاهی می سوزاند و گاهی نمی سوزاند؛ پیشبینی آن که بار دیگر چه رخ خواهد داد، بسیار دشوار بود و تصمیم گیری را ناممکن می ساخت.[۲۶] به همین دلیل خداوند جز موارد بسیار جزئی، از شرور طبیعی جلوگیری نکرده است.
نسبت شرور و خیرات طبیعی، مسأله خلق بهترین جهان
دیدگاه منتقدان، غلبه خیرات طبیعی بر جنبه شریّت آن ها
مخالفان برهان شر معتقدند که هرچند شرور طبیعی ناشی از فقدان خیرات وجود دارد، وهرچند که تحقق این شر اجتناب ناپذیر بوده، اما از آن جا که خیرات طبیعی بیش از شرور طبیعی هستند، نتیجه میشود که ترک خیر کثیر عالم ماده توسط خداوند به دلیل وجود شر قلیل در آن، خود شر کثیر است؛ و از این جهت خلق عالم توسط خدای مهربان و قادر و خیّر موجه است.[۲۷]
برای مثال، وجود آتش در مجموع خیر است و می تواند برای زندگی آدمیان مفید باشد؛ اما گاه زیان نیز می رساند و درد و رنج نیز می آفریند.[۲۸][۲۹]
به این مطلب باید افزود که در شرور طبیعی، آدمی خود را ملاک و معیار قرار داده و اگر این معیار را کنار بگذارد، به نظر او چیزی در عالم شر نیست.[۳۰]
نسبت شرور و خیرات اخلاقی، دفاع مبتنی بر اختیار و تقریر برهان مبتنی بر مسأله پارسایی
اگر انسانها خلق شوند، آنگاه مختار خواهند بود.(لازمه انسان بودن، یا لازمه کمال یافتن انسانهای درستکار)؛ و به واسطه اختیارشان، موجب شر اخلاقی کثیر و خیر اخلاقی قلیل خواهند شد. یعنی جمعیت قلیل انسانهای درستکار کمال می یابند و باقی انسانها به جنایت و سنگدلی می پردازند.(بنابر مشاهدات ما از جهان؛ و ادعای کتب مقدس ادیان مبنی بر نجات گروه اندک انسانها و جهنمی شدن اکثریت مطلقشان)
اگر خدا وجود داشته باشد، آنگاه عالم مطلق و خیر اعلی است؛ بنابراین او هرگز نباید موجوداتی را که وجودشان مایه شر کثیر و خیر قلیل خواهد شد، خلق کند. پس چون ما در وجود خودمان شکی نداریم؛ چنین خدایی ما را خلق نکرده است.
اگر خدا وجود داشت، آنگاه خالق ما انسانها می بود؛ اما دانستیم که او خالق ما نیست(طبق فرض دوم)؛ پس خدا وجود ندارد.
دیدگاه منتقدان
سبحانی، برای غلبه خیرات اخلاقی بر شرور اخلاقی، با بیان اینکه ملاک سنجش خیرات با شرور، کیفیت است نه کمیت؛ قائل به این سخن است که با وجود کم بودن کارهای نیک در برابر کارهای ناسره، ارزش کارهای نیک بیش تر خواهد بود.
او در این باره روایتی اسلامی ذکر میکند که در آن خداوند خطاب به پیامبر اسلام چنین گفته است:«لو لاک لما خلقت الافلاک؛ اگر تو نبودی، جهان را خلق نمی کردم.»[۳۱]
دیدگاه مدافعان برهان
اما به نظر مدافعان برهان، معلوم نیست جهانی که در آن شر کثیر ناشی از انسانها هست؛ بر جهانی که در آن شر قلیل، و در نتیجه، قدیسان و قهرمانان کم تری وجود دارد رجحان داشته باشد. راست این است که، از باب مثال، تهوّع آور است رنج کودکی را که در حین یک تجاوز جنسی خشونت بار جان می دهد، با این استدلال توجیه کنیم که این حال و روز به علمای اسلامی و عرفای بزرگ این امکان را می دهد که از حیث اخلاقی کسان بهتری شوند. آیا به راستی خدایی که خیر مطلق است، تکامل روحی جمعیت قلیل عرفا و فضلا را، به رنج گروه کثیر کودکان آواره و گرسنه و آزار دیده، ترجیح می دهد؟
دیدگاه منتقدان
استدلالهای دیگر خداباوران، یکی ادعای جبران شرور اخلاقی دنیا، در آخرت توسط خداوند؛ و دیگری ادعای تغییر نسبت خیرات و شرور در خود دنیا در آینده(فی المثل به واسطه ظهور یک منجی الهی) هستند.
دیدگاه مدافعان برهان؛ مسأله ابطال ناپذیری
روشی سنتی در رد دو ادعای طرح شده، تاکید بر ابطال ناپذیری آنهاست؛ زیرا مستلزم تحقق هیچ امر ممکنی در جهان ما نیستند و با هر مشاهده ای سازگاری و وفاق نشان می دهند؛ یعنی بشر-لااقل تا به امروز- از قضاوت در مورد صحت و سقم آنها ناتوان است. پس از حیطه شناخت انسانی خارج هستند.
دیدگاه منتقدان؛ ارجاع به براهین خداباورانه
دفاع دیگر خداباوران، چه به صورت مستقل، و چه به صورت استدلالی در دنباله مباحث بالا، ارجاع به براهین خداباورانه است.
منتقدان این برهان معتقدند که با بهره گیری از براهینی چون سینوی و صدیقین وجود خدا را می توان اثبات نمود.چون وجود خدا را ثابت کردند، با براهین دیگر اثبات می کنند که واجب الوجود بالذات باید همهٔ کمالات را دارا باشد. بنابراین خدا عالم، قادر مطلق و کاملا خیر است؛ که در این صورت مسئلهٔ شر خود به خود منتفی است.[۳۲]
یا آنکه ما وقوع قیامت یا ظهور منجی را در ادامه براهین خداباورانه از راههای دیگری اثبات می کنیم.
دیدگاه مدافعان برهان
به نظر مدافعان برهان، اگر رویکرد فوق صادق باشد؛ به سادگی بی خدایان نیز می توانند برای رد کلیه براهین خداباورانه؛ پیشاپیش خداباوران را به براهین مطلوب خودشان ارجاع دهند. نتیجه آنکه هر یک از براهین، نیازمند بررسی مستقل از براهین گروه دیگر می باشند.
موضع سوم؛ اطلاق و نسبیّت شرور و واجد وجوه بودن شرّیت
خداباوران در موضع سوم، مدعی هستند که خود شرور و بدیها نیز صددرصد شرّ و بد نیستند و بر آنها فوایدی مترتّب است. به طوری که به نظر مرتضی مطهری اگر بالفرض محال در جهان شرور نبود، دستگاه عالم به گونه ای مختل می شد که خیرات نیز امکان وجود پیدا نمی کردند.[۳۳]
یک جنبه از فواید شرور، مربوط به زمینه سازی آنها برای تکامل بشر است. ساختار آدمی به گونه ای است که تواناییها و استعدادهایش در سایه مواجهه با مشکلات شکوفا می شود. ما از پیروزی هایمان لذّت می بریم؛ اما از سختیها درس می گیریم.
جنبه دیگری که برای شرور به عنوان فایده و حکمت ذکر شده، مسأله آزمون الهی است.
منبع http://misgiving.blog.ir
(برهان ابن سینا)
مقدّمه
مقوله شرّ از بزرگترین چالشها و از مشهورترین بحثهایی است که در طول قرون متمادی، مورد توجه فیلسوفان، بهویژه متألّهان بوده است. از آنجا که فیلسوفان و متکلمانِ ادیان الهی، برای خدا صفاتی همچون قادر مطلق، مهربان، دانا، حکیم و فریادرس قائل بودهاند، و در تعریفشان از خدا، همواره بر نیکیها و مدیریت عالی و خیر او تاکید داشتهاند، وجود مسائلی از قبیل زلزله، سیل، جنگها و غارتها، انسانهای پلید و ظالم و بیماریها و نقص عضوها و اینگونه مسائلِ تلخ، که از آن تحت عنوان «شرّ» یاد میشود، به عنوان نقضی بر اوصاف یاد شدة خدا، و یا دلیلی بر ردّ یگانگی او، و حتی دلیلی بر نبود خدا از سوی مخالفان و ناقدان تلقّی میشده است. ابنسینا متفکر و حکیم ایرانی، به عنوان شیخ فلاسفه مشائی، در آثار گوناگون خویش بخشهای قابل توجهی از صفحات آثارش را به بحث و کنکاش پیرامون این مسئله اختصاص داده است. در این نوشتار تلاش شده است تا با بهرهگیری از آثار مشهور ابنسینا، نحوة نگرش او به مسئله شرّ، و پاسخها و راهحلهای ارائه شده توسط وی، مورد بازبینی قرار گیرد.
ابنسینا همچون دیگر فلاسفه متألّه، این مسئله را در بخش الهیات مطرح ساخته است و تلاش نموده توهّم تنافی بین عنایت الهی و وجود شرّ درهستی را ردّ نماید. لذا پس از اشاره به تعریفی که ابنسینا از عنایت الهی دارد، با ذکر تعریف شرّ و تقسیمبندیهایی که از آن در آثار ابنسینا آمده است، چگونگی پاسخ او به شبهه یاد شده را بررسی خواهیم کرد.
عنایت الهی
در فلسفه سینوی، عنایت الهی، اساس و برنامه کلّی اولیّه خلقت عالم است و نوع تعریفی که ابنسینا از آن ارائه میکند، تکلیف فاعلیّتِ الهی در نظام خلقت و چگونگی صدور عالم را مشخص مینماید. از نظر او عنایت -یا همان حکمت- الهی (مطهری،1387 :393) چنین تعریف میشود:
احاطه علم الهی به کل عالم و آنگونه که باید عالم بدان شکل باشد تا به بهترین شکل باشد و نیز علم الهی به اینکه منشا و علّت صدور خیر و کمال در جهان به قدر امکان است، بدون اینکه ایجاد عالم ناشی از انگیزه یا اجباری خارج از وجود او باشد (طوسی، 1375، 3: 319؛ ابنسینا، 1363: 84).
این علم به گونهای است که باعث فیضان عالم به کاملترین صورت ممکن از ذات باری میشود (ابنسینا، 1376: 415). بدین ترتیب تحقق برنامه اولیّه خلقت و ایجاد جهان بر اساس علم کلی خدا به ذات خود و به تبع آن، علم کلّی به موجودات، بدون اینکه غرضی بیرون از ذاتش درکار باشد، صورت میپذیرد .
ابنسینا در برخی از آثار خود به این نکته تصریح میکند که عنایت فقط از جانب خداوند نیست، بلکه علل عالیه نیز از این خصیصه بهرهمند هستند. بدین ترتیب صورت معقوله علل عالیه باعث ایجاد موجودات دانی میشود (ابنسینا، 1363: 85).
اکنون با قبول این نکته که خلقت عالم نتیجه برنامه قبلی خداوند بوده است، و با فرض اینکه برنامه قبلی یا همان علم عنائی خدا، فقط به خیر تعلق میگیرد و عالم به بهترین شکل ممکن ایجاد شده است، این سؤال مطرح میشود که آیا میتوان نتیجه گرفت که شروری که در عالم وجود دارد و قابل انکار هم نیستند، مقضی و مرضی حق تعالی بوده و تحت تدبیر و رضایت او رخ میدهند؟ و اگر چنین باشد، موحّدانی که خداشناسیشان بر پایه خیر محض بودن خداوند (ابنسینا، 1400: 390) رقم خورده است، چگونه میتوانند وجود این امور را در عالم توجیه کنند؟
تعریف شرّ
قبل از پرداختن به پاسخ سوال فوق، لازم است بدانیم اصولاً شرّ چیست و چه مصادیقی میتواند داشته باشد؟ در پاسخ باید گفت این واژه، در عین کاربرد وسیعی که در ادبیات انسانی دارد، تعاریف متعددی را از سوی مکاتب فلسفی مختلف در طول تاریخ پذیرا بوده است، که گاه باعث تفاوت آشکار در تعیین مصادیق و یافتن راهحل آنها شده است.
بسیاری از فیلسوفان، شرّ را مساوق با عدم قلمداد کرده و این موضوع را بدیهی دانستهاند (سبزواری، 1369،1: 365). این تعریف علیرغم شهرتی که دارد، با مخالفت برخی از متفکران، نظیر فخر رازی روبرو شده است (رازی، 1404، 2: 18). گروهی دیگر خیر و شرّ را از معقولات ثانی فلسفی دانستهاند، که تعریف ماهوی ندارد، امّا با نگاه به رابطة اشیاء با همدیگر، میتوان مصادیق و معروضات آن را تشخیص داد. در بحثهای پسین، به وجود رگههایی از این نظریه در آثار بوعلی سینا اشارتی خواهد رفت. اپیکوریان لذّت را غایت زندگی و مایه سعادت، و در مقابل آلام بدنی را شرّ و مانع سعادت آدمی دانستهاند. آنها شرّ بودن ظلم و بیعدالتی را نه بخاطر ذات ظلم، بلکه به دلیل پیوستگی و همراهی ترس با آن -که نوعی اَلَم بدنی است- میدانستند (کاپلستون، 1380، 1: 468). در مقابل نظریة اپیکوریان، شاهد تلاش بزرگانی همچون سقراط و افلاطون هستیم که کوشیدند تا ثابت کنند لذت من حیث هی نمیتواند خیر حقیقی و یگانه انسان باشد، بلکه خیر انسان تحت مقولاتی همچون حکمت، معرفت و پیروی از فضیلت حاصل خواهد شد و بالطبع شرّ نیز در مقابل این مفاهیم تعریف متناسب خود را خواهد یافت (همان، 249-252). ارسطو نیزکوشید تا سعادت و خیر را در اعتدال قوای آدمی معنا دهد. او فضیلت را حدّ وسط بین دو حدّ افراط و تفریط قوای نفس -که هر دو رذیلتاند- دانست و در مقابل، ریشة شرّ را در عدم رعایت اعتدال مذکور دانست (همان: 383). این قبیل تعاریف در ظاهر خیر و شرّی را هدف قرار دادهاند که به نوعی مربوط به اخلاقیّات انسانهاست، حال آنکه مصادیق خیر و شرّ بسیار فراتر از امور اخلاقی و ارادی است.
به گزارش استاد مطهری، ابنسینا خیر را به معنی موثَر، یعنی انتخاب شده، یا قابل انتخاب میداند، و در مقابل، آنچه قابل انتخاب و ترجیح نباشد را شرّ میخواند. به تعبیر دیگر، آنچه نبایستنی است و عقل عدمش را بر وجودش ترجیح دهد، شرّ است (مطهری،1387: 477).
تذکر چند نکته ما را در تبیین دقیقتر نگاه ابنسینا به این مسئله کمک خواهد کرد:
اول اینکه او در مورد مصادیق شرّ، معتقد است اشیائی متّصف به شرّیت میشوند که عدماند و یا منشأ عدم و عدمی در اشیاء دیگر باشند؛ مثلاً نیش مار چون باعث اختلال یا عدم نظم ارگانیکی بدن است، شرّ خوانده میشود.
دوم اینکه شرّ و خیر از امور نسبی و اضافی میباشد. چه بسا چیزی برای شیء الف خیر باشد، اما برای شیء ب مایه ضرر و شرّ میباشد؛ مثل نیش مار که برای خود مار وسیله شکار و تامین غذا، و عین خیر است، امّا برای کسی که از مار نیش خورده، جز شرّ چیزی نیست.
سوم آنکه شرّ ناشی از نقص و نبود و عدم فعلیّت اشیاء است، لذا اصطلاح شرّ مطلق جز بر عدم مطلق قابل انطباق نیست و از آنجا که عدم مطلق هیچ وجودی ندارد، ما موجودی نداریم که شرّ مطلق باشد (ابنسینا، 1404[الف]، 2: 211).
ابنسینا با دقت در مصادیق شرّ سعی میکند تا بیان دقیقتری از آن ارائه نماید. وی در برخی از آثار خود، شرّ را به معنای نبودِ خیر در جائی که شأن آن باشد، معرفی میکند، مثل مرگ که فقدان و از دست دادن حیات است، و فقر نبود ثروت در جایی است که شأن آن بوده باشد. او اذعان میکند که برخی امور وجودی، که بودنشان مانعی برای کمال موجود دیگر محسوب میشود، نیز مشمول تعریف شرّ میشود، مثل سرمائی که باعث فاسد شدن میوههای نارس میگردد. دقت در این مثال، حاکی از آن است که سرما فی حدّ ذاته بد نیست، امّا در مقایسه با میوة مورد نظر شرّ حساب میشود، هر چند برای اشیاء بسیاری خیر محسوب میشود. در واقع آنچه شرّ واقعی است، نبود میوه است و سرما چون ملازمت با این امر عدمی دارد، شرّ خوانده میشود. گناهان اخلاقی نیز همینگونهاند؛ یعنی فی حدّ ذاته امر وجودی و خیرهستند، اما چون باعث از بین رفتن کمالی از فاعل گناه یا شخصی دیگر میشود، شرّ خوانده میشوند. شرّ خواندن بیماری و آفات و آلام نیز به همین دلیل میباشد. پس میتوان گفت اصولاً شرّ امر وجودی نیست، و اشیاء وجودی که شرّ خوانده میشوند، به دلیل تلازمی است که با یک امر عدمی دارند (طوسی، 1375، 3: 328).
مسئله دیگر در شرّشناسیِ سینوی، معقول ثانوی بودن آن است. گرچه اصطلاح معقول ثانوی، متعلق به فلاسفه متأخر از ابنسیناست، اما از خلال برخی نگاشتههای وی چنین برمیآید که او شرّ را نه یک مقوله ماهوی، بلکه از معقولات ثانوی فلسفی میدانسته است ( ابنسینا، 1404[ب]: 45). به عنوان مثال ابنسینا مینویسد:
خیر و شرّ جزو اجناس عالیه نیستند و هیچکدام بر یک معنی متواطیء و یکسان در مصادیقشان دلالت نمیکنند. با این حال اطلاق شرّ بر هر چیزی حکایت از نبود کمال در آن دارد، همانطور که خیر بر وجود کمال در موصوف خود دلالت دارد. رابطه بین این دو، رابطه متناقضان است... اموری همچون راحتی و درد، انواعی تحت جنس خیر و شرّ نیستند، تا نتیجه بگیریم که خیر و شرّ از مقوله ماهوی باشد، بلکه این دو مفهوم از مقایسه اشیاء با یکدیگر انتزاع میشوند (ابنسینا، 1376: 303).
تقسیمات شرّ
یکی از روشهای مفید در تفهیم موضوعات پیچیده، تقسیم آن به انواع کوچکتر و بررسی اقسام به صورت تفکیکی است. ابنسینا نیز به عنوان یک معلم و مفسر فلسفه، در آثار خود به کرّات از این روش استفاده نموده و تلاش کرده تا با تقسیمبندیِ موضوعات، تصویر واضح وکاملی از آن ارائه نماید. در همین راستا وی شرّور را با ملاکهای مختلف به چند صورت تقسیم میکند :
تقسیم نوع اول:
شرّ سلبی یا نقصی: مربوط به مواردی است که ادراک نبود چیزی، باعث احساس ناملایمی برای انسان میشود. مثل نادانی، ضعف و نقص عضو، که به ترتیب، ادراک نبود دانش، ادراک نبود توانائی، و ادراک نبود عضوی در بدن هستند.
شرّ ایجابی: مربوط به اموری است که در آن ادراک وجود چیزی -نه ادراک نبود چیزی- باعث احساس ناملایمی برای انسان می شود. مانند درد و غم که باعث احساس درد و اندوه در انسان میشوند.
تقسیم نوع دوم :
در تقسیمبندی دوم، ابنسینا اشیائی که منشأ بینظمی، اخلال، نقص و عدم در اشیاء دیگر میشوند، را بر دو نوع کلی تقسیم میکند:
شرّ مواصل: اشیائی که به سبب اتصال و نزدیکی با شیء دیگر، باعث ایجاد نقص در آن میشوند، مانند آتش که به سبب اتصال و نزدیکی به بدن، ایجاد شرّ (سوختگی) میکند.
شرّ مباین: اشیائی که سبب عدم و نقص در شیء دیگرند، امّا برای ایجاد این نقص، نیاز به اتصال به آن ندارند، مانند ابر که در اثر سایه انداختن، مانع رویش گیاه شده و برای آن شرّ محسوب میشود.
تقسیم نوع سوم
در تقسیم سوم ابنسینا شرّ را به دو نوع تقسیم میکند:
شرّ بالذات: امری که هیچ وجهی جز شرّیت ندارد، مانند کوری، که از آن جهت که در چشم است -و در غیر چشم هم نیست- جز شرّ و نقص هیچ وجهی ندارد.
شرّ بالعرض: امری که علاوه بر جنبه شرّیت، از جنبه خیری نیز برخوردار است. یعنی نسبت به چیزی ممکن است حالت شرّ داشته باشد، امّا نسبت به چیز یا چیزهای دیگر میتواند جنبه خیری داشته باشد. مانند گرما و حرارت زیاد، که برای بعضی از اشیاء حالت شرّی دارد -مثلاً برای دست انسان- ولی از جنبه طبخ غذا، مفید و سودمند است.
شرّ بالذات مربوط به امور عدمی است، البته نه عدم مطلق، بلکه عدم کمالی که مقتضای طبیعت نوعیه شیء است. اما شرّ بالعرض مربوط به امور وجودی است که از بین برندة کمال یا مانع وصول کمال به شیء باشد (ابنسینا،1376: 451).
تقسیم نوع چهارم
تقسیمبندی دیگری که ابنینا از شرّ ارائه میدهد، تقسیم شرّ به ابتدائی و عارضی است.
شرّ ابتدائی: نقصی است که از ابتدای خلقت یک شیء، به دلیلی در آن ایجاد میشود و بر اثر آن، کمالی که استعداد اولیهاش در آن شیء وجود داشت، از دست میرود. مانند نطفه انسان یا حیوانی که از ابتدا به دلیل بیماری مادر، معیوب و فلج به دنیا میآید و نمیتواند صورت یا هیئت مناسب خود را قبول کند.
شرّ عارضی: آن دسته از نقصهایی را شامل میشود که شیء در ابتدا دارای کمالات لایق خود باشد، اما در مراحل بعد، به دلیل عروض مانع یا موانع، بخشی از آن کمالات را از دست بدهد.
شرّ عارضی به نوبه خود به دو نوع تقسیم میشود. بخشی از موانع عارضی، مانع ارتباط و اتصال مکمل شیء با شیء میشود، مانند ابری که باعث میشود گیاهی که تا حدی رشد کرده و برای تکمیل رشد خود نیاز به حرارات و نور خورشید دارد، از دریافت نور خورشید محروم شود و میوههایش نارس بار بیایند. بخش دوم اگرچه بعد از رسیدن شیء به حدی از کمال عارض میشود، اما فقط مانع کمالات آن نیست، بلکه وجود آن شیء باعث از بین رفتن آن میشود، مانند تگرگ که با ریزش خود مانع ادامه حیات بعضی از گیاهان میشود و آنها را از بین میبرد ( ابنسینا،1376: 452).
پس از بیان تقسیمبندیهای ابنسینا در مورد شرّ یادآوری این نکته ضروری است که به نظر وی کلیه اموری که شرّ خوانده میشود، از آن جهت است که یا خود نبود چیزی هستند یا منشاء نبود چیزی در اشیاء دیگر میشوند. لذا تمام شرور در نهایت به عدم منتهی میشوند. اخلاق رذیله نیز از آن بابت که مانع به کمال رسیدن انسان به کمالش میشود، شرّ خوانده میشود (مطهری، 1376 :490).
این بیان فایده دیگری هم دارد و آن زیر سوال بردن اعتقاد به ثنویّت است. او متذکر میشود که شرور امور وجودی نیستند که نیاز به مبدأ خاصی داشته باشند، تا نتیجه بگیریم که شرور جهان مبدئی منحاز برای خود دارند، و آن را در مقابل خداوند که منشاء خیرات جهان است، به عنوان رقیب قرار دهیم. بلکه شرور یا عدمند و یا منشا عدم میشوند و ما به دلیل آن عدمی که ایجاد میشود، اسم شرّ را بر آنها میگذاریم. با این حساب شرور ناهستها هستند و ناهستها نیاز به مبدئی ندارند تا مشکل ثنویّت در جهان طرح گردد. نه اینکه هستهای جهان بر دو نوع بایستنی و نابایستنی تقسیم شده باشد تا نیاز به دو مبدأ برای این دو نوع هستی داشته باشیم و به عبارت دیگر جهان به دو دسته اشیاء خیر و اشیاء شرّ تقسیم نمیشود، که بخواهیم برای هستیهای شرّش دنبال مبدأ مستقلی بگردیم (همان:492).
تحلیل ابنسینا از مسئله شرّ
اکنون زمان آن فرا رسیده تا با تصویری که از خلال آثار ابنسینا از شرّ دریافت نمودیم، پاسخ وی به شبهه وجود شرّ در عالم و رابطه آن با وجود و یا صفات خدا را بررسی نمائیم. ابنسینا با طرح سوالات مختلف و پاسخ به آنها، به تحلیل مسئله شرّ پرداخته است. سوالات یاد شده که به صورت پراکنده در آثار وی آمده است، عموماً حول چند محور میباشد. ذیلاً به مهمترین آن سوالات اشارتی میرود.
ابنسینا در ردّ ادعای کسانی که وجود شرّ در عالم را غالب میدانند، اظهار میدارد که شرّور عالم اگرچه کثیر هستند، اما اکثر نیستند، یعنی اگرچه تعدادشان عدد قابل توجهی است، اما در مقابل کلّ مخلوقات هستی، بسیار اندکاند (ابن سینا، 1379: 681). وی در پاسخ به این سوال که آیا ممکن است شرّ تمام یا اکثریت افراد یک نوع را دربر بگیرد؟ اظهار میدارد که با توجه به حکیمانه بودن نظام خلقت و اینکه بنای خلقت بر به کمال رسیدن انواع طبیعی است، امکان ندارد که دامنه شرّور، تمام یا اکثریت افراد یک نوع را دربر بگیرد. شرور حقیقی تنها بر افراد وارد میشود نه بر انواع، آنهم نه همه افراد، بلکه صرفاً در حدّ اقلیت افراد، تا نهایتاً نوع مورد نظر به کمال خود برسد و بقایش تضمین گردد (ابنسینا،1376: 452). به بیان دیگر ابنسینا معتقد است که انقراض یک نوع طبیعی، خلاف حکمت الهی از خلقت آن است، لذا هیچگاه دستگاه خلقت اجازه نخواهد داد که دامنه عروض شرور و آفات حقیقی بر یک نوع همه افراد یا اکثریت آن را دربر بگیرد. با این حساب اگر ابنسینا در زمان ما میزیست باید پاسخگوی کشفیّات دیرینهشناسان مبنی بر انقراض انواع جانداران نظیر دایناسورها و تکسلولیها میبود.
در دستگاه فکری ابنسینا قاعده فوقالذّکر تنها یک استثنا دارد و آن شرّی است که به معنی نبود کمالی در اکثر افراد یک نوع است، اما نبود کمال در اکثریت به دلیل آن است که از ابتدا استعداد آن کمال در اکثریت افراد وجود نداشته و صرفاً بعضی از افراد آن نوع از آن بهرهمند بودهاند، لذا محرومیّت اکثریت افراد اصولاً نقصی بر نوع نیست، بلکه از ابتدا دستگاه خلقت وجود آن کمال را در بخشی از افراد آن نوع قرار داده است، نظیر استعداد دریافت مطالب فلسفی که اصولاً در همه نیست، بلکه در بعضی از افراد وجود دارد و نبود آن در بقیه انسانها به عنوان یک نقص بر نوع انسان تلقی نمیشود. در واقع وجود یک اقلیت فیلسوف برای جامعه انسانی ضرورت دارد، اما این دلیل نمیشود که محرومیّت اکثریّت انسانها از فهم مطالب عمیق فلسفی باعث ضرر و زیانی به نوع بشر گردد. پس نبود این استعداد، نبودن کمال است اما نه کمالی که برای همه انسانها لازم بوده باشد، بلکه کمالی که میتوان از آن به فضلی یاد کرد که برخی از افراد نوع بشر از آن بهرهمند شدهاند و نبود آن باعث خلل به بقاء نوع انسان نمیباشد. البته اگر شخصی که استعداد دریافت مطالب فلسفی را دارد از تحصیل فلسفه محروم گردد این امر برای وی شرّ محسوب میشود، اما این موضوع ربطی به محرومیّت عدّه کثیری که از ابتدا استعداد آن را نداشتند، ندارد.
مسئله دیگری که ابنسینا برای تحلیل دقیق شرّ مطرح و بررسی نموده، مسئله تلازم قهری خیرات با شرور است. برخی از خیرات وجودشان از پارهای شرّور انفکاکناپذیر است، یعنی اگر بخواهیم جنبه شرّ آن را سلب کنیم، خود آن شیء خیر از بین خواهد رفت. یعنی حذف پارهای از شرور مستلزم حذف خیراتی میشود که آن شرور ملازم آن بودند. از نظر فیلسوف ما، فعلیّتها هیچ تاثیری در ایجاد شرّ درعالم ندارند، آنچه باعث وجود شرّ در این جهان شده است، انفعال و اثرپذیری اشیاء است، و از آنجا که مبدأ همه انفعالات و اثرپذیریها «ماده» است میتوان گفت وجود ماده مبدأ ایجاد شرور است و اگر در عالم فقط اشیاء بالفعل وجود داشت، شرّ هم از عالم رخت برمیبست، زیرا وجود شرّ به دلیل وجود نقص و انفعال و اثرپذیری اشیاء است. در عالمی که همه اشیاء بالفعل و کاملاند، هیچ موجودی از موجود دیگر اثر نمیپذیرد تا اگر آن اثر برایش ایجاد ضرر کرد بگوئیم برایش شرّ است. در سطور بعد خواهیم دید که رفع کلی شرور از عالم مستلزم رفع ماده از عالم تحت فلک قمر یا همان عالم مادی است، که آن نیز به معنی صرفنظر از ایجاد ماده و مادیّات است که به نوبه خود یعنی عدم صدور فیض الهی در جایی که امکان صدور داشت (ابنسینا،1376 :496).
ابنسینا برای بررسی و تحلیل بهتر مقوله شرّ در جهان و جایگاه آن در سیستم مدیریت الهی انواع ممکنات را بر چهار نوع تقسیم میکند :
قسم اول اموری که بالکل عاری از هرگونه شرّ هستند، مانند جواهر عقلی که شرّ، بدی و فساد به هیچ وجه در آنها راه ندارد و (نسبت به مرتبه خودشان) خیر محضاند. با توجه به تعریفی که از عنایت گذشت، صدور این امور که مطلقاً خیر هستند از سوی حقتعالی واجب و ضروری است. ابنسینا در این زمینه مینویسد:
نیافریدن این موجودات شایسته جود الهی نیست، زیرا خلق این وجودات نتیجه علم تام عنائی خدا به نظام کل است (ابنسینا،1400، 257).
قسم دوم اموری که هم خیر دارند هم شرّ، امّا خیرشان بیشتر است، این اشیاء علیرغم خیری که ذاتاً در وجودشان است بر اثر ارتباطی که با اشیاء دیگر و محیط خود دارند تا حدی دچار شرّ میگردند، یعنی شرّ دارند، اما غالبی نیست. صدور این امور که خیرشان بر شرّشان غلبه دارد نیز از سوی خدا لازم است، زیرا اگر به خاطر شرّ اندکی که درضمن آنهاست، از خلقشان صرفنظر میشد جهان از خیر آنها که بیش از شرّشان بود، محروم میشد و محروم کردن مخلوقات از این خیر اکثری خود نوعی بیعنایتی و بخل و به عبارت دیگر نوعی شرّ محسوب میشود. مثل آتش که در کنار خوبی و خیرات فراوانی که دارد گاه باعث سوختن دست انسان میشود. وجود حیوانات خطرناک نیز از همین مقوله تلقی میشود برای مثال مار در کنار برکاتی که دارد، گاه نیش او به ضرر آدمی است -البته صرفاً برای کسی که مار را آزار دهد- از آنجا که این شرّ اقلی لازمه وجودی مار و سبب بقاء نسل اوست (که این عین خیر برای مار است) اگر بهخاطر وجود نیش زهرآلود مار از خلقتش صرف نظر میشد، ما مواجه با جهانی میشدیم که از خیرات وجود مار که بسیار بیش از شرّ آن است، محروم میگشتیم. میتوان گفت در علم عنائی الهی این گونه شرور، مقصود خلقت واقع شدهاند، امّا بالعرض. یعنی هدف اصلی موجود نوع دوم است، لکن شرّ اقلی نیز به تبع آن، مقصود خلقت واقع میشود. مثلا اگر به خاطر سوزشی که آتش دارد، از خلقتش صرفنظر میشد عالم از وجود خیر زیادی که آتش دارد، محروم میشد و این، خود شرّ قابل توجهی است. بدین ترتیب این شرور عرضی از همان ابتدا به تبع خیری که در ضمن آن هستند، در تقدیر خلقت قرار گرفتند.
اکنون زمان پاسخگویی به سوال مهم دیگری فرا میرسد و آن اینکه آیا نمیشد موجودات نوع دوم بدون شرور عارضی از سوی باریتعالی صادر شود؟
ابنسینا در پاسخ به این سوال میگوید:
این شرور به قدری با ماهیت این اشیاء ملازمند که نبودشان گاه باعث تبدیل این موجودات به موجودی دیگر میشود. مثلا اگر آتش لباس انسان شریفی را بسوزاند، شرّ محسوب میشود. اگر قرار باشد آتش سوزندگی نداشته باشد، دیگر آتش نخواهد بود، زیرا سوزندگی ویژگی اصلی آتش است. به همین ترتیب گاه ممکن است آب باعث غرق شدن انسان صالحی شود و از این جهت شرّ به حساب آید، اما اگر در آب امکان فرو رفتن و غرق شدن نباشد، بدان معنی است که آب مایع نباشد، و چنین چیزی دیگر آب نخواهد بود. به عبارت دیگر نتیجه آن خواهد شد که آب و آتشی آفریده شود که آب و آتش نباشد، و این یعنی انقلاب ذات، و انقلاب ذات عقلاً ناممکن است. مضافاً اینکه اگر این اتفاق بیافتد، بدان معناست که ما در طبیعت چیزی با خواص سوزندگی و نوشندگی نداشته باشیم؛ یعنی اصلاً آب و آتش ایجاد نشده باشد و جای آنها در هستی خالی باشد (ابن سینا،1376 :454).
وی میافزاید:
با توجه به برکات زیادی که این دو در طبیعت دارند، عدم صدور آنها از سوی خدا باعث ایجاد نقصی در خلقت میشود و این خود شرّی بالاتر از شرّ اول خواهد بود، و چنین چیزی در شأن جود و فیض الهی نیست (همان).
ابنسینا دامنه دقت خود را از روابط عرضی بین اشیاء طبیعی بالاتر میبرد و اظهار میکند که اگر این اشیاء، یعنی مادیات و طبیعیّات، به دلیل داشتن شرّ ضمنی از دور خلقت خارج شوند، با توجه به قاعده ضرورت بین علت و معلول، لازم میآید علت تامه آنها نیز موجود نباشد، و از آنجا که در کیهانشناسی مشّائیان، عوالم قبلی علت ایجاد عوالم بعدی به شمار میآیند، لاجرم عوالم قبلی نیز نباید ایجاد شوند، و این امساک عظیمتر از امساک فیّاض مطلق از افاضه فیض وجود به عالم ماده خواهد بود (همان).
استاد مطهری در این زمینه مینویسد:
یکوقت طبیعت را به اعتبار اینکه ممکنالوجود است در نظر میگیریم، و یکوقت به اعتبار اینکه لازمة وجود عالم ما قبل خودش است؛ چون نسبت آن عوالم به طبیعت نسبت علل موجبه است به معلول. نبودن طبیعت مستلزم نبودن عوالم ما قبل خودش هم هست... پس قهراً موجب شرّ بسیار کثیر در نظام خیر میشود (مطهری، 1387: 544).
ابنسینا همچنین میافزاید اگر تمام شرور لاحقی موجودات عالم ماده برداشته شود، به موجودات قسم اول یعنی موجودات عالم عقول تبدیل میشوند، حال آنکه موجودات عقلی و آسمانی که خیر محض و نور محض هستند قبلاً آفریده شده بودند (ابنسینا،1379: 675) و طبق قانون نظام احسن، اگر مراتب بعدی امکان ایجاد داشته باشند باید ایجاد شوند وگرنه فیاضیّت باریتعالی زیر سؤال میرود. بدین ترتیب یا نباید این موجودات ایجاد میشدند و یا باید تبدیل به نوع اول میشدند و هر دو حالت مستلزم صادر نشدن فیض وجودی از سوی فیّاض علیالاطلاق است و این امر لایق ساحت ربوبی نیست.
سه دسته دیگر ممکنات عبارتند از:
یک) اموری که به صورت مطلق فقط شرّ هستند و هیچ وجه خیری در آنها نیست. دو) اشیاء و اموری که از هر دو بهرهمندند، اما شرّشان بر خیرشان غلبه دارد؛ سه) اشیاء و اموری که خیر و شرّشان برابر است (ابنسینا، 1376: 458).
ابنسینا صدور نوع سوم و چهارم و پنجم را از باریتعالی محال میداند، زیرا قسم سوم (شرّ مطلق) اصولاً از باری تعالی صادر نمیشود. صدور شرّ کثیر و یا شرّ مساوی (حالت 4 و 5) که به تبع آن خیر اندکی باشد، خود شرّ بزرگی محسوب میشود، که صدورش از ساحت باریتعالی قبیح است (ابنسینا 1400: 257).
دامنه بحث شرّور، مباحث مربوط به مسئله معاد را نیز دربر میگیرد. سوالی که در این زمینه مطرح میشود آن است که بر اساس تبیین عنائی صدور عالم، ایجاد مخلوقات به این شکل و با این قوانین ضروری نظام خلقت است. از سوی دیگر میدانیم که با توجه به قانون علیّت، هر خیر و شرّ و به تعبیر دیگر، هر ثواب و عقابی که در قیامت نصیب انسان گردد، ناشی از علل سابق بر آنها - یعنی اعمال وی در دنیا- میباشد و بر فرض وجود علل قبلی، چارهای از وقوع ندارد. نیز طبق آموزه عنایت، تمام افعال آدمیان و تمام حوادث عالم از قبل در ظرف علم عنائی پروردگار رقم خورده است، با این حساب جا دارد که پرسیده شود: چرا خداوند فاعل این فعل، که به دلیل علم پیشین الهی از قبل ملزم به انجام گناه بوده است را، عقاب مینماید؟ چرا باید انسان گناهکار مجازات عملی را ببیند که خود علت انحصاری انجام آن نبوده است؟
درپاسخ، ابنسینا با تقسیم عقاب اخروی به عقاب روحی و مجازات جسمانی، در نوع اول مجازات قیامتی را نتیجه و حاصل خود عمل میداند، نظیرکسی که بر اثر پرخوری مریض شود. این بیماری نتیجه و لازمه آن پرخوری است و نباید بهخاطر آن به خدا ایراد گرفت. در نوع دوم نیز، عقاب اخروی طبق ظواهر آیات از مبدئی خارج از وجود انسان بر وی عرضه میشود. ابنسینا گرچه با دستگاه فلسفی خود، نتوانست معاد جسمانی را ثابت کند، اما پاسخ سوال مذکور را بنابر فرض قبول معاد جسمانی تبیین میکند. او این نوع عقاب را که مطابق آیات و احادیث از بیرون وجود گناهکار بر وی عرضه میشود را لازمه وفای به وعید از سوی خدا میداند. تخویف بندگان به دلیل تبعات مثبتی که درپی دارد، در نظام تشریعی خداوند قرار گرفته است و لازمه تأثیر و تأکید تخویف آن است که جدّی باشد و نهایتاً بدان عمل شود. همچنین باید دانست که اگرچه وفای به وعید، باعث مجازات و عقاب تعدادی از بندگان خدا میشود، امّا این عدّه درمقایسه با کل بندگان، رقم قابل توجهی را شامل نمیشود و رعایت مصلحت عدّهای کثیر، به قیمت ضرر عدّهای قلیل مذموم نیست. در همه قوانین همینگونه است که برای رعایت مصلحت کلی، از زیانهای جزئی چشمپوشی میشود. مانند قطع عضو فاسد، که برای مصلحت کل بدن انجام میشود (طوسی، 1375، 3: 331). بدین ترتیب تخویف الهی باعث ترغیب مردمان به انجام فعل خیر میشود و نتیجه فعل خیر، نجات فاعل آن از عذاب است.
ابنسینا قضا را به احاطه علم الهی به اشیاء عالم خلقت اعم از مبدعات و مکونات و قدر را ایجاد ضرورت بین اسباب و مسببات میداند (ابنسینا، 1400: 256). وجود شرور گرچه به دلیل رابطه علّی بین اسباب و مسببات ضروری است، اما این بدان معنا نیست که حکمتی در وجود آنها مستور نباشد. او وجود شرور را منسوب به فعل خدا نمیداند، بلکه در تناسب با اشخاص و زمانها و طبیعت اشیاء میداند. یعنی به دلیل تضاد بین اشیاء و ضعف در قابلیت آنها و ظرفیت وجودی آنهاست که معروض شرّ میگردند، والا فیض الهی عام است و بدون هیچ بُخلی بر اشیاء عالم جاری و ساری است و اگر هم بتوان صدور شرّ را به او نسبت داد، به دلیل آن است که وجوداتی که از او صادر میشود گاه همراه با شرّ تبعی و لازمی هستند و به طور مستقل مورد قصد الهی قرار نمیگیرند. منظور از قصد، اراده حادثی که درانسانها یافت میشود، نیست، چرا که این درحق خدا محال است، زیرا فیضان فیض از او، لازمه وجود کامل اوست و اگر چنین است، این فیض در عالم مقابلی دارد، مثل نور خورشید که بر اثر تابش آن به اشیاء ایجاد سایه میشود. بدین ترتیب وجود و فیض از اوست، اما وقتی پای موجودات قابل به میان میآید، به دلیل نقص وجودی آنها، پای شرور نیز به میان میآید. این امر از اولین موجود عالم ماسواء، یعنی عقل اول تا پائینترین مراتب وجود صادق است. در هر مرتبهای اگر خیری هست، منسوب به حقتعالی، و اگر نقص و شرّی هست به دلیل محدودیتهای قابل تلقی میشود (مطهری، 1387: 537).
موضوع دیگری که غفلت از آن، تحلیل شرّ درنظام خلقت را ناقص خواهد گذاشت، توجیه وتبیین شرور اخلاقی است. منظور از شرّ اخلاقی، پدیدههای زشتی است که انسان به دلیل اختیار خدادادی خویش باعث ایجاد آن در عالم است. اما از آنجا که قدرت و اختیار انسان موهبتی الهی است، پس وجود این شرور به خدا منسوب میشود.
در اینجا نیز ابنسینا با اشاره به مصادیق شرّ اخلاقی نظیر افعال مذموم و اخلاق بدی که مبدأ افعال مذمومه هستند، همه آنها را، از آن جهت که اموری وجودی هستند، خیر میداند، هرچند از آن حیث که باعث ایجاد نقص در روح یا جسم دارنده آن خلق و یا دیگران میشود، شرّ خوانده میشود.
ابنسینا، کفر اعتقادی و اخلاق مذمومه را امور وجودی میداند که از لوازم نظام عالم مادی محسوب میشوند، یعنی یا عالم مادی نباید باشد، یا اگر هست این مسائل نیز لاجرم پدید خواهد آمد. همانطور که گذشت، شرّ بودن اخلاق رذیله و جرائم انسانی در مقایسه با کمال مفقود در شخص خاطی و یا شخص آسیبدیده معنا مییابد؛ مثلا ظلم باعث از دست رفتن کمالات مظلوم – و نیز شخص ظالم- میشود، لذا آن را شرّ میدانند. بقیه اخلاق ذمیمه نیز در واقع به نوعی از بین بردن کمالات نفسانی در فاعل و یا دیگری را درپی دارد، و به همین دلیل، آنها از مقوله شرّ به حساب آمدهاند (ابنسینا، 1376: 458). نکته جالب آنکه هریک از انواع شرور اخلاقی، که در ارتباط بین اشخاص پدید میآید، از جهتی برای فاعلش نوعی کمال محسوب میشود، مثلاً ظلم گرچه برای شخصی پذیرنده (مظلوم ) به دلیل آسیبی که بر وی وارد شده، و نیز برای ظالم به دلیل کمال معنوی که از دست داده، شرّ محسوب میشود، اما برای قوّه قهریّه و غضبیّه شخص ظالم که اصولاً برای غلبه بر دیگران آفریده شده است، خیر محسوب میشود.
بدین ترتیب در نگاهی کلی به عالم انسانی، ارتکاب افعال قبیح و گناهان، و نیز اعتقادات باطل ذاتاً امور بدی نیستند، بلکه میتوان گفت لازمه ضروری نظام وجود کفر و فسق هم هست، و بدین ترتیب این امور مقضی به قضای الهی هستند (مطهری، 1378: 551). البته نه به آن معنا که مستقیماً مقضی باشند، بلکه در نظام طولی آفرینش قضای الهی به اختیار انسان ختم میشود و انسان به دلیل داشتن اختیار، گاه کفر و گاه ایمان را اختیار میکند، گاه مرتکب اعمال صالح میشود و گاه افعال مذموم،گاه تلاش میکند تا به کمالات اخلاقی مزیّن شود و گاه آلوده به اخلاق و روحیات ذمیمه میشود. همه این حالات و افعال در طول اراده الهی ایجاد میشوند و از آنجا که اختیار انسان خود نوعی کمال محسوب میشود، این حالات در نگاه کلی خیر محسوب میشوند .
باید متذکر بود که در نظام عنائی مورد نظر ابنسینا، اراده الهی به نظام تعلق میگیرد، نه به امور جزئی. مثلاً در موضوع اخیر اراده خداوند به اختیار انسان تعلق میگیرد، نه به انجام این فعل یا آن اعتقاد خاص. پس این امور مقضی بالعرض به قضای الهی هستند (مطهری، 1387 :457) ابنسینا خود در این زمینه مینویسد:
خداوند متعال اراده میکند، خلق اشیاء را و شرّ نیز بالعرض مورد اراده واقع میشود. خیر بالذّات و شرّ بالعرض مقصود نظام خلقت واقع میشود و هردو تقدیر معینی دارند (ابنسینا1379: 678).
ابنسینا با ردّ سخن آنان که با طرح غلبه تعداد انسانهای اهل شرّ و گناه در جامعه انسانی، احسن بودن نظام خلقت را زیر سوال میبرند، ضمن تشبیه جامعه انسانی، به حالات سهگانه بدن، یعنی سلامت کامل، سلامت نسبی و بیماری مطلق، انسانها را به سه دسته سلیم النفس، جاهلانی که جهلشان ضرری به آخرتشان نمیزند و آنانکه اخلاقاً بیمارند، تقسیم میکند و ادعا میکند که دو گروه اول و سوم در اقلیت و گروه وسط اکثریت هستند و شقاوت ابدی مخصوص گروه سوم است. بدین ترتیب رحمت الهی و نجات بندگان را حالت غالب بر جامعه بشرّی میداند و به مخاطب خود توصیه میکند، که رحمت خدا را وسیعتر از آنچه پنداشته است، بداند (ابنسینا، 1375: 134).
نتیجهگیری:
با توجه به مباحث فوق، در پاسخ به سوال اساسی این نوشتار، میتوان گفت کلیّه اموری که تحت عنوان شرّ از آنها یاد میشود، امور عدمی هستند و یا منشأ عدم در اشیاء دیگرند و لذا شرّ خواندنشان به سبب نقص و محدودیت وجودی آنهاست. این اشیاء و حوادث عموماً در مقایسه با اشیاء دیگر جنبه شرّی پیدا میکنند، اما فی حدّ ذاته شرّ محسوب نمیشوند از آنجا که درعالم عدم مطلق نداریم، پس تمام اشیاء یاد شده حائز جنبه وجودی هستند و از همان حیث وجودیشان مقصود خلقت واقع شدند، نه از حیث نقص و عدمشان ولذا وجه شرّی آنها مقضی بالعرض قضای الهی است وگرنه آنچه مقضی بالذات الهی است، جز خیر و کمال نیست. همچنین باید دانست که وجود شرّ چه شرور طبیعی و چه شرور ناشی از اراده انسان، همگی از لوازم لاینفک عالم ماده است و نبودشان به معنای صرفنظر از ایجاد عالم ماده خواهد بود که این خود به معنای امساک باری تعالی از افاضه فیضی عظیم محسوب میشود. بنابراین در نظام احسن الهی گریزی از ایجاد شرّ بالعرض نیست و با توجه به این که اکثر موجودات جنبه شرّی ندارند، در قضاوت نسبت به آفرینش عالم اعتنائی به شرور، که وجودشان اقلّی و بالعرض است، نمی شود (ابنسینا،1376: 458) و از این بابت عیبی به ساحت الهی وارد نیست. لذا میتوان نتیجه گرفت که از نگاه ابنسینا وجود شرور در جهان هیچ منافاتی با صدور عالم بر اساس علم عنائی خداوند ندارد و پارادوکس مطرح شده درآثار برخی از فلاسفه و ملحدین، ناشی از برداشت غلط ایشان از مفهوم عنایت و تبیین نادرست ایشان از روابط علّی موجود در نظام هستی است.
منبع : http://www.kalamislami.ir
(براهین ملاصدرا و آگوستین)
مقدمه
مسئله شرّ یکی از مسائل مهم در حوزه فلسفه و کلام (کلام قدیم و جدید) است. ازاینجهت که به اعتقادات انسانها مربوط میشود، جزء بحث کلامی است و ازاینجهت که از هستی و نیستی اشیاء بحث میکند، جزء بحث فلسفی است؛ بنابراین بحث از شرّ میتواند از مسائل فلسفی باشد. وجود شرور در عالم، برخی از بنیادیترین باورهای دینی ازجمله اعتقاد به وجود و یگانگی خداوند و اطلاق برخی از صفات به او مانند علم، قدرت، عدل و حکمت را به چالش میکشد؛ بهگونهایکه از نظر برخی، وجودِ شرور دلیلی بر رد یگانگی خداوند و بهنظر برخی دیگر با صفات خداوند در تعارض است. شرّ از مسائلی است که تقریباً در تمامی ادیانِ دارای کتاب مطرح بوده است؛ به همین منظور سعی شده است که این مسئله از دیدگاه دو متفکّر مسلمان و مسیحی بهصورت تطبیقی بررسی شود. آگوستین شاید بزرگترین و بانفوذترین متفکّر کلیسای مسیحی در سراسر تاریخ طولانی آن باشد. (لاسکم،1380: 41). فیلسوفان قرون وسطا علاوه بر فلسفه، به مباحث الهیّات و کلام نیز پرداختهاند و آگوستین نیز در این مورد مستثنی نبوده است؛ تاجاییکه او بیشتر، فیلسوف دین محسوب میشود و تقریباً تمام بحثهای فلسفیاش، از مسائل الهیّاتی و دینی سرچشمه میگیرد (گاتلیپ،1384: 512). آگوستین فلسفه مسیحی را به مرتبهای رساند که هرکس پس از او آمد از سفره گسترده او بهره گرفت ( یاسپرس، 1363: 148). در این نوشتار، پاسخهای فلسفی این دو فیلسوف به مسئله شرّ بیان میشود.
تعریف شرّ از دیدگاه ملاصدرا
از نظر ملاصدرا وجود خیر بالذّات است. وی وجود را مساوق خیر میداند و شرّ را در مقابل وجود قرار میدهد (ملاصدرا، بیتا: 16). از این گفتة ایشان که معتقد است شرّ، فقدان ذات یا فقدان کمالی از کمالات چیزی است (همان، بیتا، ج7: 57) روشن میشود که منظور ایشان از تقابل، تقابل ملکه و عدم ملکه است. بنابراین شرّ، مطلق عدم (عدم ذات یا عدم کمالات ذات) است؛ بنابراین تعریفپذیر نیست؛ زیراکه عدم شیئیتی ندارند که تعریفپذیر باشند. وی در جای دیگر معنای شرّ را به کل ماسوای واجبالوجود تعمیم میدهد و خداوند را خیر محض میداند و غیر او را که وجود همگی آنها محدود است، دارای نوعی شرّ میداند (همان: 58). بهنظر میرسد ملاصدرا شرّ را در این موضع با امکان فقری و فقر وجودی برابر دانسته است و چون موجودات دو حیثیت دارند: 1- حیثیت ذاتی؛ 2- حیثیت انتساب به فاعل، از جهت ذات خود عین فقر و عدم هستند و بنابراین شرّند و از حیث انتساب به فاعل، از احکام فاعل برخوردارند. بنابراین ماسوای واجبتعالی به دلیل انتساب به خداوند از وجود و احکام وجود مانند خیربودنِ وجود برخوردارند. این قسم به شرّ متافیزیکی معروف است و ازآنجاییکه هر آنچه از ماسوای واجبتعالی قابلیّت وجود و کمالات وجود را داشته است، این کمالات را از واجبتعالی دریافت کرده است، روشن میشود این قسم از شرّ، تقابل ملکه و عدم ملکه ندارد.
پاسخهای ملاصدرا
1. عدمیبودن شرّ
یکی از پاسخها در مسئله شرّ که از سوی عموم فلاسفه اسلامی ارائه شده است، عدمیدانستن شرور است. ملاصدرا در مفاتیحالغیب بر این نظر است که با تأمّل و تعمّق در معانی شرور میتوان به این نتیجه رسید که مصداق شرّ، خارج از دو چیز نخواهد بود: یا عدم محض است یا چیزی که منجر به عدم میشود. هرچند اموری که منجر به عدم میشود بنا بر ذات و اصل وجودِ خود شرّ نیستند، بلکه کمالاتی برای امور جسمانی و نفسانی هستند؛ ولی اینها ازآنجهت که به عدم و نابودی منتهی میشوند، شرّ هستند و به دلیل برگشت به امور عدمی، از اقسام شرور هستند (همان، 1363: 297؛ بیتا: 256؛ بیتا، ج6: 53). وی حتی برای توجیه شرور اخلاقی نیز از راه حل عدمیبودن شرور و خیریّت موجودات استفاده کرده است و تعریف خود از شرّ را که همان فقدان و عدم خیر است به شرّ اخلاقی سرایت میدهد (همان، بیتا، ج7: 105-104).
ملاصدرا وجود را مساوق با خیر میداند و شرّ را به عدم نسبت میدهد (همان،1390: 252ـ251) و دلیل بر خیربودن حقیقت وجود (همان، بیتا، ج9: 241)، و شرّبودن عدم را بداهت میداند که فطرت به آن حکم میکند (همان، 1375: 190؛ بیتا، ج4: 121)؛ هرچند برای آن استدلال نیز آورده است: «اگر شرّ را امر وجودی بدانیم، یا برای خود شرّ خواهد بود یا برای دیگری. فرض نخست ممکن نیست؛ زیرا در این صورت نباید از ابتدا موجود میشد؛ زیراکه یک شیء در هیچ صورت اقتضای نبودن خود یا نبودن کمال خود را نمیکند؛ اما صورت دوم، یعنی شرّ، معدومکنندة ذات یا کمال دیگری باشد. در این فرض، شرّ همان امرِ عدمی خواهد بود، نه امر وجودی که نقش عادم یا فاعل را ایفا میکند» (همان، بیتا، ج7: 59-58).
ملاصدرا مسئله شرّ را طبق مبانی اصالت وجود تحلیل کرده است. از نظر وی، طبق وحدت تشکیکی وجود، غیر از شدیدترین مرتبه وجود که مرتبهای فوق آن نیست، بقیه مراتبِ وجود همگی به ماهیّت متصّف میشوند؛ بهطوریکه ماهیّت به تبع وجود، موجود میشود؛ البته وجود و ماهیّت هر کدام احکام و لوازم ویژة خود را دارند؛ ولی چون وجود و ماهیّت در خارج با هم اتّحاد دارند، بنا بر قاعدة حکمِ احدالمتّحدین یسری الی الآخر، احکام هر یک از آنها به دیگری نیز سرایت میکند. بهگفتة وی، در عالمِ واقعیّتِ عینی، وجودْ چیزی است که اصلاً و اولاً در هر «موجود» واقعی است. وجود است که در عالم، حقیقت است. هر چیزی غیر از وجود (یعنی ماهیّت)، مانند عکس و سایه یا شبح است (همان، 1390: 136). از نظر صدرا، نواقص و کمبودها از احکام و لوازم ماهیّات هستند، زیرا وجود خیر محض است (همان،1361: 35). درواقع چیزی را میتوانیم خیر بنامیم که در عالم واقع، مصداق خارجی دارد و از نظر صدرا آن چیزی که در خارج واقعیت دارد و منشأ اثر است، وجود است.
براساس اصالت وجود، حقیقت هر ماهیّتی به وجود خاصی است که ماهیّت بهتبع آن موجود میشود، و محور علیّت و جعل نیز به همان وجود است. ماهیّت همانگونه که بهتبع وجود، موجود میشود، به تبع آن نیز مفیض و مفاض است (همان، 1375: 182-181و172و275؛ 1363: 38).
طبق وحدت تشکیکیِ وجود، ماهیّتْ حدود همین وجودهای محدود است. ازآنجاکه صدرا وجود را مساوق خیر میداند و به وحدت تشکیکی وجود نیز معتقد است، این تشکیک را به خیر نیز سرایت میدهد و موجودات و به تبع آن خیرات را دارای مراتب میداند و پایینترین مرتبة وجود را هیولای نخستین میداند (همان، بیتا، ج1: 341)؛ هرچند در جای دیگر هیولای نخستین را شرّ محض میداند (همان، 1302: 42). به نظر ملاصدرا شرور و اعدام به ماهیّات اشیاء برمیگردد؛ بهبیاندیگر «وجود، دلیل اتّفاق و خیریّت در اشیاء، و ماهیّات، دلیل تخالف و شرّیت است» (همان، بیتا، ج2: 353). پس شرور، آفات ماهیّات و لوازم ماهیّات است که مجعول قرار نمیگیرد و به این لحاظ، ماهیّات برای منسوبنشدن شرور و نقایص به خداوند مانند سپر هستند (همان:350). حاصل اینکه، نقایص و شرور در هستیِ ممکنات به ویژگیهای محلها و قابلها برمیگردد، نه به وجود ازآنجهت که وجود است (همان: 354ـ355؛ همان، ج6: 372). بنابراین از نظر صدرا، شرور بهدلیل داشتن ماهیّت عدمی، از علّت فاعلی مستقل و بینیاز است و بهطورکلی از دایره علیّت خارج است (همان، ج7: 73).
2. نسبیبودن شرّ
عدمیدانستن شرور، فقط میتواند نسبت به دستهای از شرور درست باشد؛ اما دستهای از شرور وجود دارد که در آثار وجودی آنها نمیتوان تردید کرد؛ بنابراین عدمیدانستن شرور نمیتواند توجیه مناسبی برای آنها باشد. به همین سبب، در این بخش به پاسخ دیگری از صدرا در توجیه شرور وجودی، یعنی نسبی بودن شرّ، میپردازیم. وقتی میگوییم «شرّ نسبی است»، یعنی موجوداتی که ما عنوان شرّ بر آنها میگذاریم، در مقایسه با برخی امور دیگر شرّ هستند و بهخودیخود و بدون مقایسه با اشیاء دیگر شرّ نیستند. برای روشنشدن بحث و جایگاه امور وجودی و شرّ نسبی اقسام شرّ را ذکر میکنیم.
1ـ شرّ بالذّات: این قسم، شرّی است که ذاتاً شرّ است و نیاز به مقایسه با امور دیگر ندارد.
2ـ شرّ بالعرض: این نوع شرّ در شرّبودن خود به طرف دیگری نیاز دارد و نسبت به امر یا شیء دیگر شرّ است.
شرّ بالذّات، همان امر عدمی است (همان، بیتا، ج4: 122)؛ یعنی عدم ذات یا عدم کمال است؛ اما شرّ بالعرض، امر وجودی است که موجب عدم ذات یا عدم کمال ذات در دیگران میشود. امور وجودی دو قسماند:
1ـ خیر محض، که بالذّات و بالعرض، خیر هستند: مانند خداوند متعال و مجرّدات، که هم نسبت به خود و هم نسبت به دیگران، خیر هستند.
2ـ خیر بالذّات و شرّ بالعرض؛ یعنی نسبت به بعضی از اشیاء، شرّ است. معنای خیر بالذّات این است که بهخودیخود و با نگاه به هستی خیر است (همان، ج7: 59، طالبی، 1389: 71-72).
دلیل نسبیبودن شرّ این است که اگر موجودی را شرّ بدانیم، یا برای خود شرّ است یا برای علّتش و یا معلولش و یا برای غیر خود. اگر شیء برای خود شرّ باشد، باید خود را از بین ببرد و چنین امری هرگز موجود نخواهد شد. اگر برای علتش شرّ باشد، با آن همسنخ نخواهد بود و این خلاف سنخیّت علت و معلول است. اگر برای معلولش شرّ باشد، آنرا دفع خواهد کرد و این خلاف فرض است؛ بنابراین شرّبودن شیء برای غیر خود، علّت و معلولش است (جوادی آملی، 1374، ج2: 157). حتی افعالی که به شرّ اخلاقی موصوف میشوند، ذاتاً شرّ نیستند؛ بلکه آنها لازمة جدانشدنی طبیعت حیوانی در انسان هستند. مذمومبودن آنها در نسبت با قوّة شریف انسانی یعنی نفس ناطقه است وگرنه نسبت به نفس حیوانی شرّ و مذموم نیستند؛ بنابراین شرّ آنها نیز بالعرض است و کمال قوّة غضبیه و شهویه است (ملاصدرا، بیتا، ج7: 105).
3. شرّ، لازمة عالم مادّه
پرسشی که باقی میماند، این است که چرا خداوند موجودات را بهگونهای آفریده است که بعضی از آنها نسبت به بعضی دیگر شرّ هستند. درواقع این پاسخ که شرّ نسبی است، نمیتواند دلیل این باشد که شرور به خداوند منتسب نیست؛ زیراکه سؤالکننده خواهد گفت: خدایِ همهتوان، همهدان و خیرخواه محض، باید موجودات را بهگونهای بیافریند که هم نسبت به خود و هم نسبت به یکدیگر خیر باشند. ملاصدرا برای پاسخ به این اشکال به تقسیم پنجگانه ارسطویی دربارة موجودات متوسل میشود. ارسطو موجودات را براساس خیر و شرّ و بنا بر حصر عقلی به پنج دسته تقسیم میکند:
1) خیر محض
2) خیر کثیر و شرّ قلیل
3) خیر و شرّ مساوی
4) شرّ کثیر و خیر قلیل
5) شرّ محض.
قسم نخست، در عالم تحقّق دارد و خداوند و موجوداتِ مفارق در این دسته قرار دارند. قسم دوم، همان عالم مادّه یا طبیعت است. سه دسته دیگر، در عرصة هستی جایگاهی ندارند (همان، 1363: 294، بیتا، ج7: 68). علّت عدم وجود قسم سوم و معقولنبودن وجود چنین موجوداتی، ترجیح بلامرجح است که محالبودن آن واضح است. علاوهبراین، چنین آفرینشی با حکمت خداوند سازگار نیست. قسم چهارم و پنجم نیز موجود نیستند؛ به این دلیل که با فیض و عنایت خداوند ناسازگار هستند (قدردان قراملکی، 1377: 91-90).
بنا بر وحدت تشکیکی وجود (ملاصدرا، بیتا، ج1: 91) در نظام فلسفی متعالیه، مراتب گوناگون هستی همچون اعدادی هستند که استقرار هر مرتبهای در جایگاه خود، مقوّم همان مرتبه است و توهّم هرگونه جابهجایی در این حلقات هستی، مستلزم نابودی همان مرتبه و نیز مراتب دیگر است (همان، ج2: 99). ملاصدرا به سه عالمِ عقل، مثال و مادّه قائل است که به ترتیب ذکرشده، رتبة وجودی نازلتر میشود. مرتبه نازلتر بیشتر با عدم آمیخته است. عالم طبیعت که نازلترین مراتب عوالم وجود است، بیشترین محدودیت را دارد و درنتیجه بیشترین سهم از عدم را به خود اختصاص میدهد. خلاصه اینکه شرور اعم از طبیعی و اخلاقی در عالم طبیعت هست و هرچیزی از مادّه دور باشد، از شرّ دورتر است (همان، ج7: 67 و71-70). علّت وجود شرور در عالم طبیعت، محدودیّت و تضاد در آن است (همان، ج3: 224، ج7: 77). ممکن است سؤال کنند که وجود عالم مادّه چه ضرورتی دارد که در پی آن این شرور به وجود آید. ملاصدرا دلایلی برای ضرورت وجود مادّه اقامه کرده است:
1ـ آنچه در نظام هستی محقّق است، یا خیر محض است و یا خیر کثیر. ترک خیر کثیر به دلیل وجود شرّ قلیل، خود شرّ کثیر است (همان، ج7: 69). از نظر وی اگر خداوند عالم را نمیآفرید، در این نیافریدن شرّ بسیاری بود (همان، 1363: 295). و مهمتر اینکه نیافریدن این بخش از عالم از سوی علّت تامّه، یک امر محال و مساوی با نبود کل هستی است (همان، بیتا، ج7: 121).
2ـ عالم مادّه استعداد و قابلیّتِ وجود دارد و حقتعالی نیز جهاتِ فاعلی برای ایجاد عالم طبیعت دارد. جاییکه فاعلیّت و قابلیّت هر دو تام باشند، وجود آن قابل، ضروری خواهد بود (همان: 11).
3ـ خداوند جواد مطلق است و با توجه به جود مطلق خداوند، هر موجودی که کمترین استعداد کمال را داشته باشد، تنها به این شرط که امتناع عقلی و منطقی نداشته باشد و یا با حکمت خداوند ناسازگار نباشد - یعنی سبب انعدام خیرات دیگر نشود - وجودش ضروری است (همان، 1313: 150).
4ـ جهانِ طبیعت اگر موجود نشود، باید عدم آن علّت داشته باشد. علّت آن یا امتناع این جهان است که قبلاً گفته شد، وجود این جهان ممکن است و یا امساک و بخل خداوند است که گفته شد، خداوند جواد مطلق است؛ بنابراین عدم آن معقول نیست.
5ـ مقصودِ بالذّات از خلق عالم مادّه بهطورکلی و همچنین تکتک موجودات این عالم خیر بوده است. شرور نسبت به موجودات دیگر انتزاع میشود (همان، بیتا، ج7: 62؛ 1425: 169).
4. نظام احسن و شرور
بسیاری از فلاسفه مسلمان در آثار خود برای دفع شبهة شرّ، راهکار نظام احسن را پیش مینهند. اگر بتوان با دلایل منطقی به این نتیجه رسید که نظام موجود، احسن است، این دلایل توجیهی برای شرور محسوب میشود.
دلایل ملاصدرا بر نظام احسن
1. علم عنایی
نظام موجود، نظام احسن است؛ زیرا از علم عنایی خداوند سرچشمه گرفته است. علم خداوند به هر چیز، به معنای ایجاد آن چیز است (همان، 1389: 41؛ 1390: 496؛ 1362: 135). طبق اعتقاد ملاصدرا: 1. علم عنایی عبارت است از: علم حقتعالی به اشیاء در مرتبه ذات خود، که این علم درواقع علم حق به ذات خود است؛ بهطوریکه تمام موجودات، امکانی را در مرتبه ذات خود به شکل اتم و اکمل نظام مشاهده میکند. این علم موجب پیدایش و ایجاد عینی اشیاء است، و بسیط و قائم به ذات حق است (همان، بیتا: ج6، 374). بهبیاندیگر، علم عنایی یا مرتبة عنایت الهیّه عبارت است از: انکشاف حقایق اشیاء در مرتبة ذات بر طبق نظام وجود، که آن را «علم بسیط، عقل بسیط، خلّاق علوم تفصیلیه و صور الهیه» مینامند. و علمه و هو نفس هذه العنایة عبارة عن انکشاف ذاته بوجه یفیض منه الخیرات على ذاته بذاته (همان، 1390، 39). درحقیقت، ذات واجب به منزلة آینهای است که همهچیز در او دیده میشود و رؤیت، رائی و مرئی، هر سه یکی است. فیضان اشیاء جدا از انکشاف آنها در نزد مفیض نمیتواند باشد. (همان، بیتا: 106) و این نظام احسن و کامل جهان، بدون واسطه از آن علم عنایی و نظام ربّانی سرچشمه گرفته است. درواقع نظام کل، صورت این نظام کامل است و علّت نامیدن علم عنایی به عنایت، عبارت است از: 1. افاضة حقایق اشیا بر وجه رحمت و عنایت حق بدون هیچ غرض و عوضی؛ 2. عنایت از صفات ذاتی خداوند است. صفت ذاتی عین ذات است؛ همانگونه که ذات، منزّه از هرگونه عیب، نقص و شرّ است، صفت ذاتی نیز منزّّه است. پس شرور عنایت خداوند را ندارد (همان: ج7، 57)؛ 3. همه موجوداتِ ممکن، معلول خداوند هستند. علّت نمیتواند بدون عنایت به معلول آن را خلق کند. خداوند به موجوداتِ ممکن عنایت دارد و این موجودات یا خیر محض هستند یا خیر کثیر (همان، بیتا، ج6: 344).
2. حکمت الهی
ملاصدرا صفت حکمت خداوند را به عنایت الهی برمیگرداند و از این طریق به اثبات نظام احسن میپردازد. خداوند بافضیلتترین علم را به معلومات و محکمترین فعل را نسبت به مصنوعات خود دارد. واجبتعالی به ذات، اسباب و علل موجودات آگاه است و ازطرفی حکمت الهی اقتضا میکند که افعال خداوند دارای غایت و هدفی حکیمانه باشد و لازمة فعل حکیمانه، کمال اتقان و غایت حسن و کمال است (همان: 368). بنابراین نظام موجود بهترین و استوارترین نظام ممکن است.
3. سنخیّت علّت و معلول
مبدأ و علّت این نظام، خداوندی است که وجودش کاملترین وجودهاست و حقتعالی علّت، فاعل و غایت تمام موجودات است. فعل چنین موجودی نیز باید مانند خود، بهترین موجود ممکن باشد. بهعبارتدیگر، ماسوای حقتعالی، پرتو و سایهای از وجود خداوند هستند. سایه، نشان از صاحبِ سایه است و تنها او را نشان میدهد. نشان و آیه خداوند نمیتواند دارای نقص و شرّ باشد (همان، ج7: 107-106؛ 1362: 158؛ بیتا، ج6: 53؛ 1390: 164)؛ زیرا اگر در نشانه نقص و شرّی راه یابد، نمیتواند خداوندی که خیر محض است را نشان دهد.
برهان لمّی
اگر نظام موجود، نظام احسن یا بهترین نظام ممکن نباشد، علّت آن خارج از این سه فرضِ باطل نیست: 1. علّت نظام هستی به آن علم ندارد؛ 2. درصورت علمداشتن قدرت ایجاد آن را ندارد؛ 3. با فرض علم و قدرت، او دارای بخل و امساک فیض است و بخل او سبب ایجادنشدن چنین نظامی شده است. ازسویدیگر، خداوند دارای صفات کمالیه نامحدود است؛ یعنی خداوندْ عالم، قادر و جواد مطلق است و مانعی از قبیل جهل، عجز و بخل در ایجاد بهترین نظام ممکن وجود ندارد؛ بنابراین نظام موجود بهترین نظام ممکن است و آنچنان است که باید باشد (همان، بیتا، ج2: 258؛ ج7: 91).
5. برهان انّی
برهان انّی در اثبات نظام احسن از ابتکارات ملاصدرا است. با دقت در نظم و ارتباط بین موجودات عالم، میتوانیم به احسنبودن آن پی ببریم (همان، ج7: 92؛ 1362: 128-127و417).
کمبودن شرور نسبت به خیرات
در بین عوالم سهگانه فقط در عالم مادّه شرور به چشم میخورد، که این شرور نسبت به عالم مادّه نیز اندک است، چه رسد به کل عالم وجود (همان، 1363: 296)، و ازطرفی، حتی اگر کل عالم مادّه هم شرّ باشد، نسبت به کل عالم وجود که دربردارندة عالم الوهیّت، عقول و افلاک میشود، چیز اندکی است ( قطبالدین شیرازی، 1389: 522). به گفته ملاصدرا، به دلیل اطلاق صفات علم و قدرت وجود خداوند، نظامی بهتر از این نظام، یعنی نظامی با کمترین شرور موجود در عالم، ممکن نیست؛ زیرا اگر ممکن بود، خداوندِ عالم مطلق، قادر مطلق و جواد مطلق چنین نظامی را میآفرید. (همان، بیتا، ج2: 258؛ ج7: 91).
7. احسنبودن از لوازم ذاتی نظام هستی
نظام و روابط معقول و حکیمانه بین موجودات عالم، اقتضا میکند که این نظام، احسن باشد و احسنبودن از آن جدا نشود. اگر احسنبودن نظام هستی به امر دیگری بستگی داشته باشد، به دور یا تسلسل منتهی میشود. نقول هب أن هذا النظامتابع لنظام ذلک العالم فما السبب الباعث لنظام ذلک العالم لو لم یکن ذاته بحسب صقعه الإلهی مشتملا على أفضل نظام و أحسن جمعیة لا نظام أفضل منه و لا أحسن و أکرم دفعاً للدور و التسلسل(ملاصدرا، بیتا، ج6: 256).
8. بطلان تصوّر نظامی غیر از نظام احسن
زیرا اگر نظامی غیر از نظام موجود فرض شود، آن نظام ـ از حیث ماهیّت ـ مخالف با این نظام یا عین این نظام خواهد بود؛ اما هر دو احتمال و فرض باطل است. بطلان فرض اول: جواهری مخالف جواهر این عالم و اعراضی مخالف اعرض این عالم ممتنعالوجود است. توضیح مطلب اینکه، امکان ندارد خداوند غیر از عقول و نفوس و صور افلاک موجود، عقول و نفوس و صور افلاک دیگری بیافریند؛ زیرا این عقول و نفوس از جهت واحدی از فاعل صادر شدهاند و اگر خداوند بخواهد عقول دیگری غیر از این عقول موجود بیافریند، از همان جهتِ واحد از او پدید خواهند آمد، بدون اینکه در این آفرینش، مادّه یا غیر آن شرکت داشته باشد. همچنین آفرینشِ جسمی غیر از جسم این عالم نیز محال است؛ زیرا جسم بما هو جسم یک حقیقت بیشتر ندارد؛ اما تفاوت انواع بسیط بهصورتشان است و این صور نیز از عقول پدید آمدهاند و این مبادی از جهت خاص و واحدی این بسایط را آفریدهاند و اگر بار دیگر هم بیافرینند، همینها خواهند بود. و اما اعراض این بسایطی که در جهان طبیعت هستند، تابع جواهر و متقوّم به جواهر هستند. وقتی جواهر اختلاف ندارند، اعراض آنها هم اختلاف نخواهند داشت. مرکّبات و صور نوعیّه آنها هم مانند بسایط است که توضیح آن داده شد. بنابراین اگر عالم دیگری هم فرض شود، به ناچار در ماهیّت، موافق همین عالم است و در امر مقوّم ذاتی با آن مخالف نیست. و اما بطلان فرض دوم به چند دلیل است: 1. هرچیزی که مادّه و حرکت ندارد، وجودش ابداعی است؛ زیرا مبدعات وابسته به امور بیرونی نیستند؛ بنابراین اختلاف پیدا نمیکنند و در این صورت نوع آنها متکثّر نمیشود و عالم یک شخص بیشتر نمیتواند داشته باشد؛ زیرا آنچه سبب تمایز میشود یا ذاتی است یا لازم ذات. در اینگونه موارد، ذات و لازم ذات چون ماده ندارند، تغییر نمیکنند؛ 2. آنکه عالم را میآفریند ذات واجبتعالی است، بدون اینکه هیچ جهت دیگری داشته باشد. وقتی ذات واجبتعالی واحد باشد، فعلش هم واحد است؛ زیرا علّت واحد، موجب معلول واحد است؛ 3. خدای متعال فعل یا جهان را تشخّص میدهد. ذات خداوند متعال، بالذّات متشخّص است. تشخّص هر معلولی هم به خاطر علّت است. وقتی علّت واحد است و هیچ نوع کثرتی ندارد، معلول آن هم ممکن نیست متعدّد باشد؛ 4. این جهان آفریدة علمِ خدای متعال به نظام احسن است و خداوند، علم واحد به جهان دارد. حال اگر دو عالم باشد، لازم میآید خداوند دو علم داشته باشد که این باعث ترکیب در ذات خداوند میشود؛ 5. علّت غایی و فاعلی یکی است. وقتی اثبات شد با توجه به علّت فاعلی که یکی است، تعدّد در جهان ممکن نیست. علّت غایی هم یکی است، پس تعدّد در جهان ممکن نیست. بنابراین، تصوّر نظام دیگر در کنار این نظام بهطور مطلق باطل است. وقتی تصوّر نظام دیگر بهطور مطلق ممکن نباشد، قطعاً مجموعة نظام هستی ـ که دارای وحدت حقیقی است ـ بهترین نظام ممکن شمرده خواهد شد (همان، ج7: 114).
نظام هستی بهعنوان یک مجموعه
از نظر ملاصدرا برخی از امور به سبب نگاه سطحی و جزئینگر انسان، شرّ به نظر میرسد؛ یعنی انسان به قسمتی از عالم و یا به قسمتی از امور نظر میکند و آنها را شرّ میانگارد؛ درحالیکه باید توجه داشت که نظام هستی را باید بهعنوان واحد در نظر گرفت و این امور را نسبت به مجموعة عالم هستی سنجید. درواقع با دقّت و تدبّر در سراسر عالم میتوان به این نتیجه رسید که نظام هستی دارای نهایت خیریّت و کمال است (همان: 92؛ همان، 1363: 552).
تعریف شرّ از دیدگاه آگوستین
آگوستین تعریف ارسطو از خیر (امر یا شیء مطلوب) را میپذیرد. وی شرّ را فقدان خیر میداند، تاجاییکه خیری باقی نماند (آگوستین، 1379: 103). پس هرآنچه هست نیکوست، مگر آنکه به فساد دچار شده باشد. به فساد دچارشدن همان فقدان و ازدستدادن چیزی است. او برای شرّ شأن جوهری قائل نشده است؛ زیرا هر جوهری را نیکو میداند (همان: 216-215). آگوستین این نظریّه نوافلاطونی را که شرّ محرومیّت و فقدان وجود است را پذیرفته و میگوید: هرچه موجود در مرتبه پائینتری از سلسله مراتب وجود باشد، از درجة وجودی او کاسته میشود. بنابراین شرّ بهعنوان امری جهانشناختی عینیّت ندارد و میتوان گفت همان عدم است (ایلخانی، 1389: 108). بنابراین از دیدگاه آگوستین نیز نمیتوان به تعریف شرّ پرداخت؛ زیراکه امور عدمی تعریفناپذیرند. وی در اصطلاح دینی، شرّ را بهعنوان «گناه» تعریف کرده و شرور را بهعنوان سرکشی علیه اعتقادات توحیدی معرفی کرده است (Peterson, 1998, p. 11). این تعریف آگوستین، تعریف به معنای منطقی نیست؛ بلکه وی مصداقی از مصادیق شرّ را ذکر کرده است. هرچند تعریف مصداقی شرّ نیز با عدمیدانستن شرور تعارض دارد.
پاسخهای آگوستین به مسئله شرّ
آگوستین در آثار خود تصریح میکند که الهیّات و فلسفه عقلی افلاطونیان بر سایر فیلسوفان برتری دارد (آگوستین، 1392: 329 و333). به همین جهت، نظرات وی در این مسئله، گویی شرح آثار افلاطونیان و نوافلاطونیان است.
1. عدمیبودن شرّ
آگوستین اولین متفکّر مغرب زمین است که در پاسخ به مسئله شرّ، عدمیبودن آن را مطرح کرده است (هیک، 1381: 102). آگوستین معتقد است عالم، خیر است و هر چیزی که بهرهای از وجود دارد، بهرهای از خیر نیز دارد (آگوین، 1379: 216-215). ازآنجاکه آگوستین سالهایی از عمرش را مانوی بود و بر این عقیده مانویّت واقف بود که شرور را اموری وجودی میدانستند و برای توجیه شرور به دو منبع و مبدأ در جهان خارج قائل میشدند؛ زیرا از نظر اینان منشأ خیر، یعنی خدایی که خیر مطلق است، نمیتواند علّت و فاعل شرّ باشد؛ پس باید خالق شرور، موجودی باشد که خود ذاتاً شرّ است (ایلخانی، 1389: 107). به همین جهت، دیدگاه عدمیبودن شرّ برای آگوستین به این دلیل دارای اهمیّت است که میخواهد برخلاف آیین مانویّت، اصل خیربودن تمام مخلوقات خداوند را حفظ کند (استید، 1380: 369). وی این دیدگاه را از سنّت نوافلاطونیان وام گرفته است. هدف وی از بیان این دیدگاه این است که شرّ را خداوند به وجود نیاورده است. آگوستین رابطه خیر و شرّ را ملکه و عدم ملکه میداند؛ برای مثال، وی ذات عالم مادّه را شرّ نمیداند؛ بلکه از نظر وی، درست است که عالم مادّه در مقایسه با عالمهای بالاتر در مرتبه پایین قرار دارد و به دلیل جایگاهش در نظام هستی شرّ محسوب میشود؛ ولی صرفِ داشتن وجود سافل، شرّ نیست. شرّ آن است که موجودی باید درجه بالاتری از وجود را میداشت، اما ندارد (آگوستین، 1389: 125).
مساوقت وجود و خیر
آگوستین به پیروی از افلوطین قائل به مساوقت وجود و خیر شده است. اشیاء هر اندازه از وجود بهرهمند باشند، از خیر نیز بهرهمند میشوند. وی معتقد است همة موجودات ازآنجهت که وجود دارند، مسلّماً خوب و خیرند (همان، 1392: 501)؛ تاجاییکه وی مادة اولی را نیز خیر میداند. به گفتة آگوستین، حتی اموری که دچار فساد و تباهی میشوند نیز نیکو هستند؛ زیرا اگر این امور مطلقاً خالی از خیر بودند، در آنها چیزی وجود نداشت که بتواند تباه شود؛ زیرا فساد با اینکه زیانآور است، به معنای تقلیل خیر است. ازآنجاکه وی در سلسله مراتب وجود، خداوند را وجود محض و هستی صرف میداند، او را خیر محض و خیرخواه مطلق نیز میداند که هیچ شرّی در او وجود ندارد. به اعتقاد آگوستین ذات خداوند برخلاف دیگر موجودات که بهخاطر ارتباط با خداوند به خیربودن متصّف میشوند، عین خیر است (ژیلسون، 1375: 258). این دیدگاه که مصداق خیر محض و وجود محض یکی است و فقط به لحاظ مفهوم متفاوتند، از آموزههای کتاب مقدّس است؛ اما بیان فلسفی آن از اندیشههای کلامی متفکّرانی چون آگوستین سرچشمه میگیرد (آل کوین، 1387: 127). طبق نظر آگوستین، دیگر موجودات به دلیل محدودیّت وجودی و نزول مراتب هستیشان، خالی از شرّ نیستند و چون وجود آنها به عدم آمیخته است و شرّ، مقدار وجودی است که موجود در مقایسه با وجود مطلق ندارد، موجودات محدود، خالی از شرّ نیستند (ایلخانی، 1389: 107). از این بیانِ آگوستین روشن میشود که او علاوه بر شرّ طبیعی و اخلاقی به شرّ متافیزیکی نیز قائل است. آگوستین اینگونه استدلال میکند که اگر اشیاء به هیچ نحو خوب و خیر نباشند، آنگاه دیگر موجود نخواهند بود. طبق این اصل، اشیاء به هر اندازه که از خیر محروم باشند، به همان نسبت شرّ هستند. شرّ غیبت خیر است؛ اما به معنای غیبت مطلق نیست (راتلج،1392، ج2: 753). هرچند این پاسخ بیشتر به شرور طبیعی مربوط میشود، آگوستین از آن، جهت پاسخگویی به شرور اخلاقی نیز استفاده کرده است. به این صورت که کوتاهی و تقصیر ناشی از اختیار انسان گناهکار، علتی ناقص بهوجود میآورد که شرّ نامیده میشود. بنابراین شرور دارای علل فاعلی نیست و از توجه اشتباه اراده به امور متغیّر به جای خالق تغییرناپذیر ناشی میشود (دلی، 1383: 78). بنابراین اراده شرّ، علّت ایجابی ندارد؛ بلکه خود نفی و امری عدمی است و سؤال از علّت آن مانند این است که کسی طالب این باشد که تاریکی را ببیند و یا سکوت را بشنود. با عدمیدانستن شرور است که آگوستین خداوند را از خالقیت شرور منزّه میداند.
نسبیبودن شرّ
یکی دیگر از پاسخهای آگوستین به مسئله شرّ، نسبیبودن آن است. ریشه این نظریّه به فیلسوفان رواقی برمیگردد (ایلخانی، 1389: 108). منظور آگوستین از نسبیبودن شرور میتواند دو وجه داشته باشد:
الف) اشیاء بهخودیخود و با لحاظ خودشان خیرند؛ ولی در مقایسه با اشیاء دیگر شرّ هستند. بیان آگوستین در توضیح وجه اول چنین است: اگر به تفکیک به اجزای عالم بنگیریم، ناسازگاریهای آنها را با برخی دیگر شرّ میانگاریم. این در حالی است که آنها با برخی دیگر همسازند و از اینرو نیکو هستند؛ اما درواقع آنها بهخودیخود و نسبت به خود خیرند (آگوستین، 1379: 216)، مانند آتش که طبیعتش خیر است؛ اما در ارتباط با اشیاء دیگر گاه خیر است و گاه شرّ، مثلاً نور دادن و گرما بخشیدنِ آتش خیر است و ستایش میشود و سوزاندن آن شرّ است و به آن اعتراض میشود (همان، 1392: 500).
ب) اشیائی که در مقایسه با امور دیگر شرّ محسوب میشوند، در مقایسه با مجموع عالم هستی و نسبت به کل عالم، خیر هستند. آگوستین دراینباره میگوید: «آنگاه که نیک در اشیاء نگریستم، دوگونه زیبایی متفاوت یافتم: 1. زیبایی یک شیء آنگاه که به تنهایی و در تمامیّت خود لحاظ شود؛ 2. زیبایی موجود در تناسبِ شایسته و بایستهای که در میان اشیاء مستقل برقرار میشود، همچون توازن مناسب میان کل بدن و هریک از اعضای آن» (همان: 130). از نظر آگوستین، امور و اشیائی در جهان وجود دارد که اگر بهطور مستقل به آنها نگریسته شود، شرّ محسوب خواهند شد؛ ولی همین اشیاء در مقایسه با مجموع عالم هستی، بسیار هماهنگ با آنها و درنهایت زیبایی هستند. توضیح بیشترِ وجه دوم در پاسخی تحت عنوان نظام احسن خواهد آمد.
3. نظام احسن
معنای احسنبودن نظام هستی
از نظر آگوستین نظام موجود، بهترین نظام ممکن و درخور تصوّر است. ممکن است شیئی در جهانِ خارج وجود داشته باشد، که انسان نمیتواند آنرا با عقل خود تصوّر کند؛ ولی ممکن نیست انسان چیزی را با دلیل درست تصوّر کند و در عالم واقع وجود نداشته باشد؛ زیرا امکان ندارد که انسان در آفرینش چیز بهتری تصوّر کند که به ذهن خالق نرسیده باشد. بنابراین اگر با دلیل صحیح و منطقی ضرورتِ وجود امری ثابت شد، قطعاً خداوند آنرا انجام داده است؛ حتی اگر آن در میان مخلوقات خداوند مشاهده نشود (همان: 217-216؛ 1389: 107-106).
دلایل آگوستین بر احسنبودن نظام هستی
در آثار آگوستین میتوان دلایلی را بر احسنبودن نظام هستی یافت که در اینجا به ذکر آنها میپردازیم.
الف) نظام هستی بهعنوان یک مجموعه
نظام هستی بهترین نظام ممکن است؛ یعنی اگر عالم را بهعنوان یک مجموعه در نظر بگیریم، بهترین مجموعه مفروض خواهد بود. از نظر آگوستین، انسان به دلیل ضعف وجودی خویش به جزئی از عالم توجّه میکند و از درک کل آن عاجز است. وی با نگاه جزئی به عالم، اموری را مشاهده میکند که با صفات خداوند ناسازگار به نظر میرسد؛ درحالیکه بخشهایی که برای ما ناخوشایند است، متناسب و هماهنگ با کل هستی است (همان، 1392: 500). به گفتة آگوستین، اگر ما توانایی درک کلیّت جهان را داشتیم، متوجه میشدیم، شروری که در جهان وجود دارد خیر سرتاسری عالم را کاهش نمیدهد؛ بلکه وجود این شرور زیبایی جهان را افزایش میدهد (راتلج، 1392، ج2: 759). به گفتة آگوستین، نه برای خدا و نه برای کل آفرینش، شرّ وجود ندارد؛ زیرا ممکن نیست چیزی از بیرون عالم بر خداوند سلطه داشته باشد و نظامی را که از جانب حقتعالی برقرار شده است را بر هم زند (آگوستین، 1379: 216). به عبارتی، ازآنجاکه بیرون از خدا و فعل او موجود دیگری وجود ندارد، پس امری معدوم نمیتواند عالم را بر هم بزند. بهعبارتدیگر، ازآنجاییکه آگوستین بر این باور است که خداوندْ عالم مطلق، قادر مطلق، خیرخواه مطلق و جواد مطلق است، اگر نظامی بهتر از این نظام ممکن باشد و خداوند نیافریده باشد، خداوند دارای صفات کمالیه مذکور نخواهد بود که محال است (همان:432؛ همان، 1389: 114).
ب) سنخیّت میان علّت و معلول
همة موجودات عالم به دلیل آنکه مخلوق و فعل خداوند هستند، زیبا و نیکو هستند؛ هرچند این موجودات، چون غیر خدا هستند، از او پایینترند و زیبایی و نیکویی خداوند بهقدری بیشتر از مخلوقاتش هست که در وصف نمیآید (همان، 1392: 452و477). خداوند تغییرناپذیر است؛ ولی آفریدههایش، موجوداتی تغییرپذیرند و ازآنجاییکه این موجوداتِ تغییرپذیر میتوانند به خیر نهایی تغییرناپذیری برسند، خیر هستند (همان: 496). آگوستین خداوند را از آفرینش شرور موجود در مخلوقات، منزّه میداند و بر این اعتقاد است که همة صفات خوب و نیکوی تمام موجودات از جانب خداست (همان، 1379: 71و100). آگوستین این اعتقاد خود را در اعترافات ضمن مثالی اینگونه بیان میکند: «گلابیهای دزدیدهشده، ازآنجهت که آفریده تو بودند، از زیبایی بهره داشتند؛ زیرا تو خدای نیکو، زیباتر از همه موجودات، خالق همه چیزها، خیر اعلی و خیر حقیقی منی» (همان، 85). به نظر آگوستین چون خداوند، خیر محض و خیرخواه مطلق است، همین صفات او با خلق طبیعتی شرّ و پلید منافات دارد (همان: 159-158) و امکان ندارد ارادة خداوند بر شرور تعلّق گیرد (همان، 204)؛ زیرا خداوند نمیتواند چیزی را که با وجود خود تناقض داشته باشد، خلق کند (مارکوس، 1377: 79). به نظر میرسد آگوستین این دیدگاه خود را از افلاطون وام گرفته است (افلاطون، 1366: 134-133). درواقع، در اینجا آگوستین از برهان لمّ استفاده کرده است؛ یعنی صفات خداوند ازقبیل علم و خیرخواهی خداوند سبب صادرنشدن شرّ یا شرّ کثیر شده است؛ زیرا همانطور که ذکر شد، اگر امکان خلقِ نظامی برتر از نظام موجود، وجود داشته باشد و خداوند خلق نکرده باشد، گویی خداوند فاقد صفات کمالیّه است و این امر محال است.
ج) کمبودن شرّ نسبت به کل عالم
مقدار شرور نسبت به کل عالم بسیار کم است. آگوستین این دیدگاه خود را در زمینة شرور اخلاقی نیز بیان کرده است. از نظر آگوستین، درست است که در عالمِ هستی گناه و گناهکار وجود دارد؛ ولی اینگونه نیست که همة موجودات از گناه پر شده باشند؛ زیرا بیشترِ موجودات مجرّد، طبیعت خود را پاک نگاه داشتهاند (آگوستین، 1392: 478). درمورد شرور طبیعی نیز همینگونه است و خیرات عالم بیشتر از شرور آن است و درواقع شرّ از دل امور خیری که میتوانند صدمه بزنند، بیرون میآید (Richard, 2009: 11). هرچند به اعتقاد آگوستین، با دقّت و توجّه، حتی پستترین بخش خلقت مادیّات نیز از بیشترین آراستگی برخوردار است (آگوستین، 1389: 121). از نظر آگوستین، خداوندْ عالم را مانند شعری مرتّب کرده است که زیبایی آن به ترکیب اضداد است و این یکی از زیباترین شیوههای ادبی است (همان، 1392: 471).
نتیجهگیری (تطبیق نظرات ملاصدرا و آگوستین)
دیدگاه ملاصدرا و آگوستین با وجود فاصلة زمانی زیادی که با هم داشتهاند در مسئله شرّ بسیار شبیه هم است. علّت آن این است که هر دو متفکّرانی موحّد با جهانبینی الهی و وحیانی هستند و نیز هر دو متفکّر به نظرات افلاطون و افلوطین توجّه داشتند. آنان از مطرحکردن مسئله شرّ و تلاش برای حل آن، هدف مشترکی را دنبال میکردند. این هدف، دفاع از صفات کمالیّه خداوند بود. ملاصدرا و آگوستین علاوهبراینکه مسئله شرّ را یکی از مسائل کلامی بهشمار میآورند، به بعد فلسفی این بحث نیز عنایت ویژهای داشتند. شیوة پاسخگویی ملاصدرا و آگوستین به مسئله شرّ شیوهای ترکیبی است. تعریف شرّ از دیدگاه ملاصدرا و آگوستین تعریف یکسانی است و هردو، رابطة بین خیر و شرّ را تقابل از نوع ملکه و عدم ملکه میدانند. این دو نیز مانند دیگر فلاسفه به پاسخ عدمبودن شرور توجه ویژهای داشتهاند و آن را در پاسخ به شرور اخلاقی و طبیعی ارائه کردهاند. هدف ملاصدرا و آگوستین از عدمیدانستن شرّ، مشترک بوده است. آنها ازیکسو، برآن بودند که به اصل خیربودن تمام مخلوقات خدشه وارد نشود و ازسویدیگر، درصدد حفظ توحید در خالقیّت بودند و درواقع آنها عدمیبودن شرّ را در پاسخ به دوگانهپرستان ارائه کردهاند؛ با این تفاوت که دوگانهپرستانِ زمان آگوستین مانویان بودند؛ اما در عصر ملاصدرا شبهات درمورد دوگانهپرستی که زردتشیان به آن اعتقاد داشتند، رواج داشت.
مسئله شرّ بهنحوی با اصالت وجود و اصالت ماهیّت مرتبط است؛ با این توضیح که شرّبودن به وجود شرور برمیگردد یا به ماهیّت آن. بر همین اساس، ملاصدرا مسئله شرّ را نیز طبق مبانی اصالت وجودی خود تحلیل کرده است؛ اما آگوستین در آثار خود اصالت وجود را نیاورده و به آن تصریح نکرده است، زیرا آکوئیناس این بحث را در غرب از قرن سیزدهم مطرح کرد و در زمان آگوستین مطرح نبوده است؛ اما در آثار و نظریّات وی پذیرش لوازم اصالت وجود، مانند تشکیک وجود و مساوقت وجود و خیر، بیانگر این مطلب است که میتوان آگوستین را نیز معتقد به اصالت وجودی دانست. هر دو فیلسوف، تشکیک خیر را بهتبعِ تشکیک وجود میپذیرند. ملاصدرا پایینترین مرتبه وجود را هیولای نخستین میداند؛ هرچند وی در جای دیگر ادعا میکند که هیولای نخستین، شرّ محض است؛ اما آگوستین مادّه اولی را عدم محض و شرّ محض نمیداند. ملاصدرا علاوه بر اینکه عدمیبودن شرّ را از مساوقت وجود و خیر نتیجه میگیرد و آن را امر بدیهی معرفی میکند، استدلالی نیز ارائه میدهد؛ اما آگوستین فقط از طریق مساوقت وجود و خیر به این نتیجه میرسد که شرّ عدم است و برای ادعای خود استدلالی نمیآورد. از دیگر پاسخهای مشترک میان ملاصدرا و آگوستین به مسئله شرّ، نسبیبودن شرور است. ملاصدرا شرور را لازمة عالم مادّه میداند. آگوستین نیز معتقد است گناه و شرّ فقط در بین موجودات مادّی یافت میشود. آنان مدعی احسنبودن نظام هستی هستند و دلایلی ارائه میکنند که در بعضی از دلایل با هم مشترک و در بعضی دیگر متفاوت هستند. دلایل مشترک آنان از این قرار است:
1ـ برهان لمّی: ملاصدرا و آگوستین هردو از این برهان جهت اثبات نظام احسن استفاده کردهاند. آنان در این دلیل از قاعده سنخیّت مدد گرفتهاند؛ زیرا طبق قاعده سنخیّت، خداوندی که وجودش بالاترین مرتبه وجود و صفاتش کاملترین صفات است، باید مخلوقی درنهایت کمال و زیبایی بیافریند.
2ـ از نظر ملاصدرا و آگوستین، احسنبودن نظام هستی وابسته به این شرط است که انسان به عالم با نگاهی زیباشناسانه بهعنوان یک واحد و مجموعه نگاه کند وگرنه در نگاه جزئی ممکن است اموری شرّ به نظر بیاید که در مجموعه هستی هماهنگ و متناسب است.
3ـ ملاصدرا و آگوستین بر این اعتقادند که شرورِ عالم، نسبت به خیرات آن بسیار کمتر است؛ زیرا در مراتب بالاتر از عالم مادّه، شرّی وجود ندارد و این عوالم، بخشِ درخور توجهی از عالم را به خود اختصاص دادهاند. به اعتقاد هر دو فیلسوف، نظام موجود نظام احسن است؛ زیرا منظور از نظام احسن، نظامی نیست که بهطورکلی هیچ شرّی در آن راه نیافته باشد، بلکه نظامی که در آن شرور، اندک و خیرات فراوان باشد را نیز میتوان نظام احسن نامید.
رد برهان شر در منظر علامه طباطبایی و شهید مطهری
از لینک زیر دانلودش کنید
http://jqr.isca.ac.ir/article_4434.html
این مطلب در تاریخ: دوشنبه 06 خرداد 1398 ساعت: 3:36 منتشر شده است
برچسب ها : فلسفه,
کلام,
رفع شبهه,
برهان,