دین

بهترین مکان برای نمایش تبلیغات شما بهترین مکان برای نمایش تبلیغات شما بهترین مکان برای نمایش تبلیغات شما

لینک دوستان

دانلود رایگان قالب تلاش برای دانلود بهترین هتل های تهران دانلود طراحی سایت سایت دانلود نرم افزار تبادل لینک رایگان باس موزیک صبانت-اینترنت پر سرعت صبانت قالب وبلاگ فروشگاه ساز فایل صبانت جزوه و پروژه های دانشجویی صبانت دانلود آهنگ جدید دانلود موزیک تبادل لينک شبکه تبادل لینک 2Links تبادل لینک هوشمند تازه ها دانلود آهنگ جدید خرید پستی گردنبند دانلود فیلم خارجی تبادل لینک اخبارورزشی آموزش فوتبال تبادل لینک رایگان|هوشمند |سه طرفه |اتوماتیک |پربازده فروشگاه ساز رایگان فروش فایل سرور اختصاصی آلمان خرید شلوارک لاغری هات شیپر ساخت وبلاگ حرفه ای خرید پاور بانک گن ساعت شنی تاپی کوچک کننده بینی گوشتی خرید گن مردانه آیدان خرید فیجت اسپینر دانلود موزیک سرزمین دانلود کلوب داغ ترین ها یاهو پی سی دی بلاگفا تبدیل نت سایت سافت98 سایت یاس دانلود سایت پی سی دانلود سایت وطن دانلود سایت دانلود ها خرید شارژ فیس بوک مدیر تلگرام مدیر نسخه ی دیگر شبکه 93 بزرگترین کامیونیتی ایرانیان مقیم استرالیا دانلود سریال جدید آخرین مطالب ارسال شده
ارسال لینک

حرکت جوهری به زبان ساده

بازدید: 292

حرکت جوهری به زبان ساده!

 

                                                     حرکــــت جوهــــــری      Substantial motion

حرکت یکی از صفات اشیاست که نظر فلاسفه را بسیار به خود مشغول کرده و صدرالمتالهین نیز بر اساس اصالت وجود دیدگاهی بدیع در این زمینه عرضه نموده است.در میان صفاتی چون رنگ و مزه و زبری و نرمی و… حرکت و دگرگونی حالتی متفاوت است؛زیرا صفاتی چون رنگ و اندازه و شکل و… شی را عوض نمی کند بلکه بدان چیزی می افزایند اما حرکت سبب دگرگونی تدریجی شی است؛ و ثبات آن را تغییر می دهد.

 

حرکت شی را تابع خود می سازد و آن را مرحله به مرحله تغییر می دهد.تغییر و دگرگونی و به عبارتی حرکت مستلزم هستی و حیات هستند و شی ثابت فاسد می شود.

 

در قرآن هم خدای عالم را هر روز درکاری می داند و نظم و قانونی که در عالم است دارای کلیتی ثابت است و حقیقتی متغیر.

 

جوهر و عرض

 

دکارت در کتاب تاملات برای توضیح مفهوم جوهر و عرض این مثال را می زند:

 

قطعه مومی را در نظر بگیرید که تازه از کندو گرفته شده و هنوز مقداری عسل با خود دارد و بوی عطر گلهایی که موم از آن ها بدست آمده به مشام می رسد و شکل و اندازه آن مشخص است.وقتی ایت تکه موم را کنار آتش می گذاریم، بقیه ی طعمش از بین می رود،عطرش را از دست می دهد،رنگش تغییر می کند و شکلش به هم می خورد،حجم آن افزایش می یابد و کم کم روان می شود.آیا این همان موم است؟ عقل ما حکم می کند که این شی با وجود همه تغییرات همان موم سابق است. تفاوت در این است که اوصاف پیشین او جای خود را به اوصاف جدیدی داده اند.

 

فلاسفه آن جنبه از شی را که به خود متکی است و موضوع صفت ها و حالتهای گوناگون قرار می گیرد جوهر می نامند و صفات و حالاتی را که به آن شی وابسته هستند و از نظر منطقی بر آن موضوع حمل می شوند عرض می خوانند.

 

حکمای پیشین بر این عقیده بودند که حرکت و تحول در جوهر اشیاء نامعقول و نا ممکن است و تنها صفات و اعراض اشیا دچار دگرگونی می شوند.اگر تغییری در جوهر شی رخ دهد هویت شی دستخوش زوال می شود.

 

تکه یخی ذوب می شود یا نوزادی به جوانی تبدیل می شود؛در این مثالها متحرکی وجود دارد که در مسیری حرکت می کند در ذوب یخ چیزی داریم به نام آب (جوهر آب) که به حالت انجماد درآمده است و از آن به حالت مایع درآمده است همچنین جوهر انسان است که کودکی را پشت سر می گذارد و به جوانی می رسد. حکما تاکید بر این داشته اند که هر شی جوهری دارد که در آن تغییری بوجود نمی آید و ثابت است و تنها اعراض هستند که تغییر می کنند.

 

در هر لحظه از حرکت ما با متحرک جدیدی روبرو هستیم که با لحظه ی گذشته خود متفاوت است به قولی دوبار نمی توان از یک رودخانه گذشت چراکه همواره آبهای جدید جای خود را به آبهای دیگری می دهند.

 

هر نفس نو می شود دنیا و ما                     بی خبر از نو شدن اندر بقا

 

پس لازمه ی فرض حرکت در جوهر ظاهرا قبول تباهی و نابودی شی متحرک است؛هر حرکتی به متحرک نیازمند است و اگر متحرک تباه شود دیگر چیزی نیست که حرکت کند؛بنابراین حرکت در جوهر ظاهرا نه تنها متحرک را گم می کند بلکه اصل حرکت را هم زیر سوال می برد.به عبارت دیگر حرکت در اعراض در سایه ی ثبات در جوهر امکان پذیر خواهد بود.

 

تئوری صدرا

 

ملاصدرا انکار حرکت جوهری را از آثار عقیده به اصالت ماهیت می داند. در نگرش اصالت ماهوی هر چیزی دارای ماهیت و جوهر معینی است و همین جوهر و ماهیت است که واقعیت و عینیت دارد.واقعیت هر چیز در گرو ماهیت آن است و تغییر و تبدیل ماهیت موجب نفی واقعیت شی خواهد شد.

 

طبق این دیدگاه انسان چه کودک باشد یا جوان و سال خورده همان انسان است؛ماهیتی واحد است که صفات گوناگون مانند کودکی و جوانی و کهولت بر او وارد شده و دست روزگار از جوهر و نهاد او به کلی کوتاه است.

 

حکمت متعالیه اندیشه اصالت ماهیت را کنار گذارد و به جای آن بینشی نو ایجاد نمود. از نظر ملاصدرا چون وجود اشیا اصیل است و ماهیت آنها امری اعتباری است هر تغییر و دگرگونی باید در متن واقعیت یعنی در وجود اشیا ایجاد شود. ملاصدرا از منظر اصالت وجود موجودات را به دو بخش تقسیم می کند:

 

موجود ثابت

موجود متغیر

موجود ثابت

 

 

موجود ثابت موجودی است که در مرتبه ی معینی از وجود قرار گرفته و نزول و صعودی ندارد و به اندازه ی ظرفیت خود از نعمت وجود برخوردار است. موجود ثابت آن است که کمال وجودی ممکن خود را دریافت کرده و بدین جهت از قوه و قابلیت مبراست؛به عبارتی استعداد تغییر و شدن ندارد بلکه فعلیت محض است.چنین موجودی از عالم ماده و طبیعت برتر است. طبیعتی که سراپا آکنده از قوه و استعداد و تغییر و شدن است.موجودات ثابت همان فرشتگان هستند که به عالم ماورای طبیعت تعلق دارند و شدت وجودی آنها از موجودات طبیعت بسی افزون تر است.

 

موجود متغیر

 

موجود متغیر وجودی سیال و جاری دارد و به جهت ضعف مرتبه وجود از ثبات و قرار محروم است. وجود این موجود در بستر حرکت پخش و پراکنده است و برای تقریب آن به ذهن می توان از ابعاد سه گانه ی اجسام مدد گرفت. جسم دارای سه بعد است؛ طول،عرض و ارتفاع به بیان دیگر وجود هر جسم،وجودی است ممتد که در سه جهت کشیده شده است. هرجا جسمی باشد بعد و امتداد از ذات آن جدا نشدنی است؛یعنی وجود جسم در ابعاد مکانی پخش و گسترده است.

 

وجود جسم طبیعی علاوه بر ابعاد سه گانه مکانی یک بعد و امتداد زمانی هم دارد؛ یعنی در زمان هم جاری است.به کشش وجود جسم مادی در امتداد زمان حرکت و تغییر گفته می شود.موجود متغیر که با قوه و فعلیت آمیخته است،در امتداد زمان سیر می کند و جزیان می سابد. در واقع وجود آن در طول زمان به فعلیت بیشتر می رسد و کاملتر می شود.

 

بنابراین همانطور که گسترش جسم در ابعاد سه گانه ی هویت و وحدت آن را به خطر نمی اندازد بلکه عین هویت آن است.تغییر و حرکت و سیلان نیز هویت و وحدت موجود را به خطر نمی اندازند بلکه عین وجود تدریجی و جریان دار آن است.پس از گم شدن متحرک نباید هراسی داشت.

 

 

منبع

فرشاد نوروزی   انجمن احیاگران فلسفه نو

 

http://irmeta.com/meta/b748/t7025/


این مطلب در تاریخ: پنجشنبه 19 تیر 1399 ساعت: 22:58 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,
نظرات(0)

قضا و قدر به زبان ساده

بازدید: 276

1- با توجه به اینکه همهٔ رخدادهای جهان، تحت اراده خداوند است، نقش اختیار انسان در

این نظام جهانی چیست؟

2- آیا این نظام که با علم و ارادهٔ الهی اداره می شود مانع اختیار انسان است یا بستری مناسب

برای آن؟

3- قضا و قدر به زبان ساده

4- اثبات اختیار در قرآن

5- قضا و قدر در قرآن

اختیار، حقیقتی وجدانی  و مشهود

میان حرکات قلب یک فرد برای گردش خون و حرکات پای وی به هنگام قدم زدن، تفاوت اساسی

وجود دارد، همچنان که تفاوت است میان حرکات دستی که بر اثر بیماری لرزش دارد با حرکت دستی

که خود شخص برای غذا خوردن بالا و پایین می آورد. ضربان قلب و حرکت دستی که لرزش دارد

اختیاری نیست؛ ولی حرکات پا برای رفتن به سوی یک مقصد و حرکات دست در هنگام غذا خوردن

اختیاری و تابع اراده انسان است.

اختیار که به معنای توانایی بر انجام یک کار و یا ترک آن است، یک حقیقت وجدانى است و هر

انسانی آن را در خود میی ابد و می بیند که شبانه روز در حال تصمیم گرفتن برای انجام یک کار یا ترک

آن است. حتى کسى که اختیار را در سخن یا بحث انکار مى کند، در عمل از آن بهره مى برد و آن را

اثبات می کند. مولوى این حقیقت را در قالب یک مثال این گونه یادآورى مى کند:

آن یکی می رفت بالای درخت می فشاند آن میوه را دزدانه سخت

صاحب باغ آمد و گفت ای دَنی از خدا شرمت، بگو چه می کنی؟

گفت: از باغ خدا بندهٔ خدا می خورد خرما که حق کردش عطا

پس ببستش سخت آن دَم بر درخت می زدش برپشت و پهلو چوب سخت

گفت: آخر از خدا شرمی بدار می کُشی این بی گنه را زار زار

گفت: کز چوبِ خدا این بنده اش می زند بر پشت دیگر بنده اش

چوبِ حق و پشت و پهلو، آنِ او من غلام و آلت فرمان او

گفت توبه کردم از جبر ای عیار اختیار است، اختیار است، اختیار 2

البته باید توجه داشته باشیم که بسیاری از امور اختیاری نیست و ما در وقوع آنها نقشی نداریم.

به عنوان مثال، هیچی ک از ما در عملکرد دستگاه های مختلف بدن خود، مانند دستگاه گوارش و یا گردش

خون و همچنین در قوانین حاکم بر طبیعت مانند قانون جاذبه زمین، توالی فصل ها و… نقشی نداریم و

این امور خارج از اختیار ما و به صورت طبیعی انجام می شود. در عین حال، باید توجه داشت که همین

اختیار محدودی که داریم، مبنای تصمیم گیری های ما و تعیین کنندهٔ سرنوشت ماست.

با وجود روشن بودنِ اختیار و بی نیازی آن از استدلال، همهٔ ما شواهدی بر وجود آن را در خود

میی ابیم که عبارت اند از:

١ تفکر و تصمیم:

هرکدام از ما همواره تصمیم هایی می گیریم و برای این تصمیم ها ابتدا اندیشه

می کنیم و جوانب آن را می سنجیم و سپس دست به عمل می زنیم. گاهی نیز دچار تردید می شویم که از

میان چندین راه و چندین کار، کدامی ک را انتخاب کنیم. دست آخر، پس از بررسی های لازم، یکی را

برگزیده و عمل می کنیم.

این که فردا این کنم یا آن کنم خود دلیل اختیار است ای صنم

2 احساس رضایت یا پشیمانی:

هرگاه در کاری موفق شویم، احساس رضایت و خرسندى

وجودمان را فرا مى گیرد. این احساس رضایت نشانهٔ آن است که آن کار را از خود و نتیجهٔ اراده

و تصمیم عاقلانهٔ خود مى دانیم. گاه نیز در کارى مرتکب اشتباه مى شویم و به خود یا دیگرى زیان

می رسانیم. در این هنگام احساس پشیمانى می کنیم و با خود می گوییم ای کاش آن کار را انجام

نمی دادم. این احساس پشیمانی نشانگر آن است که من توان ترک آن کار را داشته ام.

گر نبودی اختیار این شرم چیست این دریغ و خجلت و آزرم چیست؟

وان پشیمانی که خوردی زان بدی ز اختیار خویش گشتی مهتدی 

3 مسئولیت پذیری: هرکدام از ما خودمان را مسئول کارهای خود می دانیم. به همین جهت آثار

و عواقب عمل خود را می پذیریم و اگر به کسی زیان رسانده ایم، آن را جبران می کنیم. عهدها و پیمان ها

نیز بر همین اساس استوارند. بنابراین، اگر کسی پیمان شکنی کند و مسئولیتش را انجام ندهد خود را

مستحق مجازات می داند.

هیچ گویی سنگ را فردا بیا ور نیایی من دهم بَد را سزا؟

هیچ عاقل مر کلوخی را زند؟ هیچ با سنگی عتابی کس کند؟ 

٭٭٭

خدای متعال، متناسب با همین قوّهٔ اختیار، بشر را راهنمایی کرده و او را مختار گذاشته است که از راهنمایی خداوند استفاده کند و سپاسگزار باشد، یا ناسپاسی کند و از هدایت و لطف الهی بهره نبرد و

مسیر شقاوت را بپیماید:

اِنّا هَدَیناهُ السَّبیلَ اِمّا شاکِرًا وَ اِمّا کَفورًا 

 

قَد جاءَکُم بَصائِرُ مِن رَبِّکُم             به راستی که دلایل روشن از جانب پروردگارتان

                                      به سوی شما آمد.   

 فَمَن اَبصَرَ فَلِنَفسِه                    پس هر کس که بینا گشت، به سود خوِد او

وَ مَن عَمِیَ فَعَلَیها                     و هر کس کور دل گردد، به زیان خوِد اوست...

ذٰلِکَ بِما قَدَّمَت اَیدیکُم                 این عقوبت، به خاطر کردار پیشین شماست

وَاَنَّ اللّٰهَ لَیسَ بِظَلّمٍ لِلعَبیدِ              و نیز به خاطر آن است که خداوند هرگز به

                                     بندگان ستم نمی کند.

قانونمندی جهان، زمینه ساز شکوفایى اختیار

خداوند، قدرت اختیار و اراده را به ما عطا کرده و از ما خواسته است با استفاده از آن، برای

زندگی خود برنامه ریزی کنیم و به قله های کمال برسیم و تا آنجا پیش برویم که جز خداوند عظمت آن

را نمی داند.

ممکن است در اینجا این سؤال به ذهن برسد که ما در جهانی زندگی می کنیم که خداوند امور آن را

تدبیر می کند و قوانین مشخصی را بر آن حاکم کرده و جهان هستی مطابق با آن قوانین عمل می کند و

به پیش می رود، پس در این صورت، آیا مشیّت خداوند و قوانین حاکم بر هستی مانع اختیار ما نیست؟

پاسخ به این پرسش را در دو بخش توضیح می دهیم:

١- همهٔ رخدادهای جهان، تحت یک برنامهٔ سامان دهی شده و غایتمند انجام می گیرد و نه اتفاقی

و بی هدف؛ زیرا پروردگار این جهان، حکیم است. کسی که معتقد به حاکمیت چنین خدایی است،

هر چند خودش از شناخت علت بسیاری از حوادث و رخدادهای جهان عاجز است، اما مطمئن است

که هر حادثه ای، هدف معین و مشخصی دارد و از سر تصادف، غفلت یا ندانم کاری رخ نمی دهد.

همچنین اعتقاد به خدای حکیم، این اطمینان را به آدمی می دهد که جهان خلقت حافظ و نگهبانی

دارد که در کار او اشتباه نیست و کشتیِ جهان به خاطر داشتن چنین ناخدایی، هیچ گاه غرق و نابود

نخواهد شد.

قرآن کریم در این باره می فرماید:

اِنَّ اللّٰٰهَ ىُمسِكُ                     همانا که خداوند نگه مى دارد

السَّماواتِ وَ الاَ رضَ              آسمان ها و زمىن را

اَن تَزولا                             از اینکه نابود شوند؛

وَ لَئِن زالَتا                         و اگر بخواهند نابود شوند،

اِن اَمسَكَهُما                      کسی نمی تواند آنها را حفظ کند،

مِن اَحَدٍ مِن بَعدِه                 مگر خود خداوند... ..

٢- در نتیجهٔ اعتقاد فوق، انسان می داند که فقط با زندگی در یک جهان قانونمند است که امکان

انتخاب، حرکت و فعالیت وجود دارد؛ زیرا اگر وقایع و رخدادهای جهان قانونمند نبود و همه چیز

بی هدف و اتفاقی رخ می داد، انسان نمی دانست باید دست به چه انتخابی بزند، اما با زندگی در چنین

جهان قانونمندی است که او می تواند قوانین حاکم بر جهان هستی و خلقت را بشناسد و برای رفع

نیازهای خود از آنها استفاده کند و به هدف های خود برسد. به عبارت دیگر، او در جهانی زندگی

می کند که قدر و قضای الهی بر آن حاکم است. اکنون لازم است این دو اصطلاح قرآنی را بیشتر

بشناسیم و در معنا و مفهوم آنها عمیق تر تأمل کنیم.

است. » اندازه گرفتن « به معنای » تقدیر « و » اندازه « به معنای » قَدۡر « و » قَدَر « : قدر و قضای الهی

است. » حتمیّت بخشیدن « و » حکم کردن « ،» پایان دادن « ،» به انجام رساندن « نیز به معنای » قضا «

مخلوقات جهان، از آن جهت که خدای متعال با علم خود، اندازه، حدود، ویژگی، موقعیت مکانی و

زمانی آنها را تعیین می کند، مقدَّر به تقدیر الهی هستند و از آن جهت که با فرمان و حکم و ارادهٔ الهی

ایجاد می شوند، به قضای الهی وابسته اند 1؛ پس اینکه می گوییم قدر و قضای الهی بر جهان حاکم است،

به این معناست که نقشهٔ جهان با همهٔ موجودات و ریزه کاری ها و ویژگی ها و قانون هایش از آنِ خدا و

از علم خداست )قدر( و اجرا و پیاده کردن آن نیز به ارادهٔ خداست )قضا(. به همین دلیل، نه در نقشهٔ

جهان نقصی هست و نه در اجرا و پیاده کردن آن.

اگر وضع جهان غیر از این می بود، یعنی تحت نظام قدر و قضای الهی قرار نداشت، آیا می توانستیم

با همین اطمینان خاطری که اکنون داریم، دست به انتخاب زده و در این جهان کار و فعالیت کنیم؟ آیا

علومی همچون فیزیک، شیمی، زیست شناسی و… می توانستند معنا پیدا کنند؟

آبی که برای رفع تشنگی می نوشیم، به سبب اعتماد به همین تقدیر و قضاست؛ یعنی می دانیم که

خداوند آب را با این ویژگی ها آفریده که سبب رفع تشنگی می شود. امّا اگر کسی این تقدیرها را نبیند

و نظم فعلی جهان را یک اتفاق از میان میلیاردها اتفاق ممکن دیگر تلقی کند، اگر واقعاً بخواهد همین

تلقی را مبنای عمل خود در زندگی قرار دهد، چه خواهد کرد؟ نسبت به فردای جهان چه تصوری

خواهد داشت؟ آیا داشتن اراده و اختیار در چنین جهانی را خواهد پذیرفت؟ اصولاً این فرد با چه

روحیه ای زندگی را سپری خواهد نمود؟

 

خداوند، دربارهٔ تقدیر الهی و این قانونمندی تخلف ناپذیر و استوار، مثالی می زند و می فرماید:

لَا الشَّمسُ یَنبَغی لَها               نه خورشید را سزد

اَن تُدرِکَ القَمَرَ                        که به ماه برسد،

وَ لَ الَّیلُ سابِقُ النَّها ر              و نه شب بر روز پیشی جوید،

وَ کُلٌّ فی فَلَکٍ یَسبَحونَ            و هر یک در مداری در گردشند.

 

اصلاح یک پندار

برخى چنین پنداشته اند که قضا و قدر الهى با اختیار انسان ناسازگار است و تصور مى کنند تقدیر،

چیزى غیر از قانونمندى جهان و نظم در آن است که وقتى به حادثه اى تعلق گرفت، هر قانونى را لغو و

هر نظمى را برهم مى زند؛ درحالى که دیدیم معنای قدر و قضای الهی این است که هر چیزی مهندسی

و قاعدهٔ خاص خود را دارد و تمام جهان بر آن قواعد بنا شده است و این قواعد، توسط انسان قابل

یافتن و بهره گیری است. بدون پذیرش قدر و قضای الهى هیچ نظمى برقرار نمى شود و هیچ زمینه اى

براى کار اختیارى پدید نمى آید.

با جمعى از یاران خود در سایهٔ دیوارى نشسته بود. آن حضرت متوجه  روزى امیرمؤمنان على

کجى و سستى دیوار شد و براى اینکه مبادا دیوار روى او و یاران خراب شود، از آنجا برخاست و زیر

سایهٔ دیوارى دیگر نشست. یکى از یاران به آن حضرت گفت:

 یا امیرالمؤمنین آیا از قضاى الهى مى گریزى؟

3». نه، بلکه از قضاى الهى به قَدَر الهى پناه مى برم « : امام فرمود

یعنی از نوعی قضا و قدر الهی، به نوع دیگری از قضا و قدر الهی پناه می برم.

برداشت نابجای آن شخص چنین بود که ما هیچ اختیاری در تعیین سرنوشت خود نداریم و اگر قرار

باشد دیوار بر سرمان خراب شود حتما این اتفاق خواهد افتاد و ما نمی توانیم تغییری در آن ایجاد کنیم؛

 بنابراین، حرکت و تغییر مکان و تصمیم گیری بر اساس دستور عقل بی فایده است. اما امیرالمؤمنین

با رفتار و سپس گفتار خود، نگرش صحیح خود از قضا و قدر را نشان داد و به آن شخص و دیگران

آموخت که اعتقاد به قضا و قدر، نه تنها مانع تحرک و عمل انسان نیست، بلکه عامل و زمینه ساز آن

است. در واقع، فرو ریختن دیوار کج یک قضای الهی است، اما این قضا متناسب با ویژگی و تقدیر

خاص آن دیوار، یعنی کجی آن است. اما اگر دیوار، ویژگی دیگری داشته باشد، مثلا محکم باشد، قضای

دیگری را به دنبال خواهد آورد و انسانى که این دو تقدیر و این دو قضا را بشناسد تصمیم مى گیرد و دست

به انتخاب مناسب تر می زند.

حال جهانى را درنظر بگیرید که هیچ گونه تقدیر و اندازه اى بر پدیده هاى آن حاکم نباشد؛ آیا در چنین

جهانى جایی براى اراده و اختیار انسان وجود دارد؟ و آیا اصلاً چنین جهانى معنا دارد و مى تواند

واقعیت خارجى پیدا کند؟

اختیار انسان، یک تقدیر الهى

وقتى از تقدیر جهان به وسیلهٔ خداوند سخن مى گوییم، منظورمان فقط تعیین طول، عرض، حجم،

مکان و زمان یک موجود نیست. اینها ساده ترین و آشکارترین تقدیرها هستند. تقدیر الهى شامل همهٔ

ویژگى ها، کىفىت ها و کلیهٔ روابط میان موجودات مى شود. اینکه آب در چه درجه ای به جوش آید،

تعداد الکترون هاى هر عنصر چه تعداد باشد، ماه در کدام مدار دور زمین گردش کند، بدن انسان از چه

اعضایی تشکیل شود، هر عضوى کدام کار را انجام دهد، همه و همه از تقدیرات الهى است. یکى از

تقدیرات الهى براى انسان این است که او داراى اختیار باشد؛ یعنی همان طور که مثلاً به آب، ویژگى

مایع بودن را داده است، به انسان نیز ویژگی مختاربودن را عطا کرده است.

و کسى » با اختیار انجام دهد « به تعبیر دیگر، خداوند این گونه تقدیر کرده که انسان کارهایش را

نمى تواند از اختیار که ویژگى ذاتى اوست، فرار کند؛ حتى اگر بخواهد آن را انکار کند و از آن فرار

کند، باز هم این کار اختیارى بوده، چون همین کار را با خواست و ارادهٔ خود انجام داده است.

رابطۀ اختیار انسان با ارادۀ خداوند

در اینجا ما با یک مسئله دیگر روبه رو می شویم. آن مسئله این است که: چگونه می توان هم به قضا

و ارادهٔ الهی اعتقاد داشت و گفت همهٔ کارها با ارادهٔ خداوند انجام می شود و هم انسان را موجودی

مختار دانست که کارهایش را با ارادهٔ خودش انجام می دهد؟

براى پاسخ به این پرسش لازم است ابتدا با علت هایی که در پیدایش یک پدیده دخالت دارند، بیشتر

آشنا شویم. این علل، بر دو دسته اند:

1 علل عرضى: در پیدایش هر پدیده ممکن است چند عامل به صورت مجموعه و با همکارى

یکدیگر مشارکت کنند؛ مثلاً براى رویش یک گل، مجموعه اى از باغبان، خاک، آب، نور و حرارت

دست به دست هم مى دهند و با مشارکت یکدیگر گل را پدید مى آورند؛ یا مثلاً وقتی دو نفر دسته های

یک گلدان بزرگ را می گیرند و جابه جا می کنند، هر کدام از این دو نفر نیروی خاصّی را وارد می کند که

باعث جابه جایی گلدان می شود. در هر دو مثال، هریک از این عوامل و عناصر اثر خاصی را، مستقل

از دیگری، اعمال می کند تا گل بروید یا گلدان جابه جا

مى گویند. در علل » علل عرضى « شود. این گونه علل را

عرضی، هر عامل به طور مستقیم نقش خاصی را برعهده

دارد که با نقش دیگرى متفاوت است.

2 علل طولى: گاهى تأثیر چند عامل در پیدایش یک پدیده این گونه است که یک عامل در عامل

دوم اثر مى گذارد و عامل دوم در عامل سوم تأثیر مى کند تا اثر عامل اول را به معلول منتقل کند. براى

مثال، به هنگام نوشتن، چند عامل در طول هم در انجام این کار دخالت دارند:

 نفس یا روح که ارادهٔ نوشتن می کند؛

 ساختار عصبى بدن که با ارادهٔ نفس، موجب حرکت دستمان مى شود؛

 دست که قلم را به حرکت در می آورد؛

 قلم که با حرکت خود در صفحه، جملات را مى نگارد.

کل کار نوشتن را به هر یک از این عوامل مى توان نسبت داد؛ بدین معنا که اگر هریک از این عوامل

نبود، عمل نوشتن ممکن نمى شد، اما هر علتى، به ترتیب، علت بودن خود را از عامل بالاتر مى گیرد. قلم

مى نویسد، اما حرکت آن ناشى از حرکت دست است. حرکت دست به نوبهٔ خود محصول کار دستگاه

» علل طولى « عصبى است. این کار هم ناشى از اراده ای است که برآمده از نفس شماست. این علت ها را

مى گویند. در مثال پرورش گل، علت ها در عرض هم قرار داشتند )در یک ردیف و هر کدام مستقل از

دیگری بودند(، اما در مثال نوشتن، علت ها در طول هم هستند )در یک ردیف و مستقل نیستند بلکه نسبت

به هم در مرتبه های مختلف قرار دارند و علت مرتبه پایین، وابسته به علت مرتبهٔ بالایی است.(

وجود اختیار و اراده در انسان ناشی از ارادهٔ الهى و خواست خداست. به عبارت دیگر، خداوند

اراده کرده است که انسان موجودى مختار و داراى اراده باشد. در فعل اختیارى، تا زمانى که ما

ارادهٔ کاری را نکرده ایم، آن کار انجام نمى گیرد؛ در عین حال، وجود ما، ارادهٔ ما و عملى که از ما

سر مى زند همگى وابسته به ارادهٔ خداوند است؛ یعنى ارادهٔ انسان در طول ارادهٔ خداست و با آن

منافات ندارد.

 

منبع: دین و زندگی سال دوازدهم درس 5

 

 


این مطلب در تاریخ: پنجشنبه 07 آذر 1398 ساعت: 23:45 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
نظرات(0)

فلسفه کامل حجاب

بازدید: 240

 

 

0. استدلال بنده: قوانین و احکام اسلام زنده هستند و برای همه ی دوران ها پاسخ گوی بشر هستند، اما گاهی اوقات بشر به دلیل اینکه به آن پختگی کامل عقلی و علمی از فلسفه ی قوانین نرسیده است، و نمی تواند آن علت آن قوانین را کشف کند، گاهی اوقات در انجام آنها سستی کرده و می گویید تا دلیل این امر را ندانم انجام نمیدهم، اما خالق بشر که کاتولوگ انسان را نوشته و میداند، قطعا در پس همه ی دستوراتش حکمتی است که عقل محدود بشر ممکن است هنوز جکمت بعضی از احکام آن را کشف نکند، برای مثال چندین سال پیش انسان نمیدانست که چرا گوشت خوک برای انسان در اسلام حرام شده است، تا این که پژوهش های علمی نشان داد گوشت خوک حاوی انگل هایی است که حتی اگر در دمای بالا پخته شود آن انگل ها از بین نمیرود, و یا اینکه چندین سال پیش واقعا برای افراد عجیب بود چرا ناخن گرفتن شب ها کراهت دارد، تا اینکه کشف شد بیشتر کلسیم در شب در ناخن جمع میشود، و یا اینکه مثلا با پای چپ وارد دستشویی نشدن! که کشف شد در جلوگیری از بیماری نقش دارد، اگر قرار بود تمامی قوانین احکام الهی کشف بشود که مجال تحقیق برای آیندگان نمیمامند و اسلام نمیتوانست نو و کامل با توجه به زمان آینده جلوه کند, برای مثال امکان دارد در آینده کشف بشود که حجاب در زنان از بروز بیماری خاصی جلوگیری میکند! و... همانطور که کشف شد طلا برای مردان مضر و برای زنان مفید است و اسلام 1400 سال قبل آن را برای مرد حرام و برای زن مستحب کرد ولی مهم ترین استدلال برای حجاب تفاوت خلق جسمی مرد و زن است به طوری که مرد تمایل به چشم چرانی و زن تمایل به خود نمایی دارد(این لازمه ی کشش زن و مرد به سمت یکدیگر است) ولی نباید در محیط اجتماعی باشد، حال به استدلال های خوب بعضی سایت های دیگر میپردازیم و پیشنهاد میشود کتب زیرا مطالعه کنید تا کامل پذیرای این قانون الهی باشید:

 

برای مطالعه بیشتر:

1. آیت الله احمد محسنی گرگانی ، "در ناب در صدف حجاب " انتشارات علوم اسلامی.

2. محمدی اشتهاردی ؛محمد؛حجاب بیانگرشخصیت ،چاپ اول نشر معاونت مبارزه با مفاسداجتماعی ناجا.

3. رزاقی،احمد،عوامل فساد وبد حجابی وشیوه های مقابله با آن ،چاپ چهارم ،نشر سازمان تبلیغات اسلامی ،1371ش.

4. شجاعی ،محمد درّوصدف،چاپ سوم ،نشرــ 1378ش.

5. مطهر ی،مرتضی ،مسئله حجاب ،نشر صدرا.

6. قرائتی ،محسن ،پوشش زن دراسلام ،چاپ نهم ،نشر ناصر ،1370ش.

7. جوادی آملی ،زن درآئینه جلال وجمال ،چاپ دوم ،نشر فرهنگی رجاء 1371ش.

8. فتاحی زاده ،فتحیه ،حجاب از دیدگاه قرآن وسنت ،چاپ دوم ،نشر دفتر تبلیغات اسلامی ،1376ش.

 

 

1. زنان و مردان از جهاتی مانند؛ خلقت از یک ذات و گوهر، و بهره مندی از حقوق اجتماعی همچون؛ ازدواج، تعلیم و تربیـت، احقاق حقوق، آزادی اندیشه، بیان و قلم و ... مساوی هستند.

2. زن و مرد در عین این که از جهات متعدد مساویند از جهات متعدد دیگر با هم اختلاف دارند.

علامه طباطبایی در این مورد چنین می فرمایند :«زن در عین دارا بودن مشترکات، از جهاتی با مرد اختلاف دارد، چون ویژگی های ساختمانی متوسط زنان نظیر: مغز ، قلب ، شریانها ، اعصاب ، قامت و وزن ، طبق آن چه که در کالبد شناسی توضیح داده شده است از متوسط مردان در همان ویژگی ها مؤخرتر است و این مسئله موجب شده است که جسم زن لطیفتر و نرم تر از مرد باشد و در مقابل، جسم مرد درشت تر و سخت تر باشد. و احساساتی لطیف نظیر: دوستی ، رقت قلب ، زیباگرایی و آرایش جویی در زن بیشتر و اندیشه گرایی در مرد فزون تر شود . بنابر این؛ زندگی زن « احساس گرا » و زندگی مرد « اندیشه گرا » است».

3. اصل پوشش مخصوص خانمها نیست و بر مردان نیز تا حدودی لازم است.

4. به نظر ما فلسفه پوشش برای بانوان به چند چیز برمی گردد. بعضی از آنها جنبه روانی دارد و بعضی جنبه خانوادگی و بعضی دیگر جنبه اجتماعی.

الف). از جنبه روانی حجاب به بهداشت روانی اجتماع کمک می‏کند.

ب). از جنبه خانوادگی‏ حجاب سبب تحکیم روابط افراد خانواده و برقراری صمیمیت کامل بین زوجین می‏گردد.

ج). از جنبه اجتماعی حجاب موجب حفظ و استیفای نیروی کار و فعالیت اجتماع می‏گردد.

به عبارت دیگر اسلام می‏خواهد انواع التذاذهای جنسی، چه بصری و لمسی و ...، به محیط خانوادگی و در کادر ازدواج قانونی اختصاص یابد، و اجتماع منحصرا برای کار و فعالیت ‏باشد. بر خلاف سیستم غربی عصر حاضر که کار و فعالیت را با لذت جوییهای جنسی به هم می‏آمیزد اسلام می‏خواهد این دو محیط را کاملا از یکدیگر تفکیک کند.

5. دلیل لزوم پوشش بیشتر و کامل برای زنان علاوه بر نکات گفته شده ویژگی های خاصی است که در خانم ها وجود دارد؛ زیرا زن مظهر جمال و مرد مظهر شیفتگی است. قهرا به زن باید بگویند خود را در معرض نمایش قرار نده نه به‏ مرد. لذا با این که دستور پوشیدن برای مردان (مثل زنان) مقرر نشده است عملا مردان پوشیده‏تر از زنان از منزل بیرون می‏روند، زیرا تمایل مرد به نگاه کردن و چشم چرانی است نه به‏ خودنمایی، و بر عکس تمایل زن بیشتر به خودنمایی است نه به چشم چرانی.

تمایل‏ مرد به چشم چرانی، بیشتر زن را تحریک به خودنمایی می‏کند و به همین جهت ‏«تبرج‏» (بزک نمودن) از مختصات زنان است.»

نکته ی پایانی این که پوشش بیشتر زن، سبب می‏گردد تا ارزش زن در برابر مرد بالا رود. حریم نگهداشتن زن میان خود و مرد یکی از وسائل مرموزی بوده است که زن برای حفظ مقام و موقع خود در برابر مرد از آن استفاده کرده است. اسلام زن را تشویق کرده است که از این وسیله استفاده کند. اگر اسلام تاکید کرده است که زن متین‏تر و با وقارتر و عفیف تر حرکت کند و خود را در معرض نمایش برای مردان نگذارد برای آن است که بر احترام زن افزوده ‏شود و همچون کالای بی ارزشی تلقی نگردد که به راحتی در اختیار همگان است.

بعبارت دیگر؛ پوشیده بودن زن ، در همان حدودی که اسلام تعیین کرده، موجب کرامت واحترام بیشتر اوست؛ زیرا او را از تعرض افراد جلف و فاقد اخلاق مصون می دارد، پس حجاب محدودیت نیست بلکه مصونیت است هم مصونیت زن را در پی دارد و هم مصونیت جامعه را در آلوده شدن به گناه.

 

6. زن مظهرزیبایی است و زیبایی او مظهر جلب توجه مردان است. و مرد در ساختارش شیفته شدن به زن نهفته شده است. و ما به این نکته پی می بریم که زن به خاطر این زیبایی که نسبتا در وجودش هست و جلب توجه می کند باید پوشش او در جامعه کامل باشد.

از نظر روان شناختی، زن شکارچی است و مرد شکار. زن مایل به جلوه گری و جذب مرد به خود است. این قدرتی فوق العاده است که آفریدگار دانا در وجود او نهاده است تا با استفاده از این قدرت همسر خود را جذب و بنیان خانواده را استوار و محکم سازد. او باید از این قدرت خدادادی در خانه استفاده نماید و در جامعه با سر کردن چادر مشکی، قدرت جذب خود را کنترل نماید تا خود و دیگران و جامعه را به تباهی نکشاند.

زن در وجودش این نهفته شده است که دوست دارد دیگران او را  زیبا ببینند. و مرد می خواهد شیفته زیبا باشد و می خواهد مظهر زیبایی را ببیند.

اگر این مسئله را که برایتان گفتم بپذیریم و پذیرفتیم این صغری را، می رویم بر سر کبرای قضیه. کبرای قضیه این است که زن و مرد باید این شیفته شدن و شیفته کردن دیگران به خود را در محدوده قانون و محدوده خانواده انجام دهند. اگر بخواهیم محدود به قانون کنیم باز چادر مشکی پشتوانه اش دلیل عقلی است.

 

چه ارتباطی میان علم نوروبیولوژی و حجاب وجود دارد؟

 

استاد دکتر هدایت صحرایی در پاسخ به این سوال که چه ارتباطی میان علم نوروبیولوژی که علمی ‌است تجربی و حجاب و عفاف که بحثی است کلامی ‌و دینی پاسخ دادند: «هرجا از انسان صحبت می‌شود بحث نوروبیولوژی مطرح است و حجاب هم یک رفتار انسانی است که در علم نوروبیولوژی وجود دارد. در مغز مراکز مهمی در ارتباط با پروسه عفاف و حجاب وجود دارد که از مهمترین آن ها می توان به مرکز کنترل هیجانات (آمیگدالا)، مرکز کنترل تصمیم­گیری و قضاوت (پری فرونتال) و مرکز تشکیل حافظه (هیپوکمپ) اشاره کرد، تمام عملکرد مغز تحت تأثیر فعالیت این مراکز است و رفتارهایی که از فرد بروز می­ یابد در واقع برآیند عملکرد این مراکز می باشد.

در اسلام از مردان خواسته شده که چشم های خود را از دیدن نامحرم نگه داشته و زنان نیز خودشان را بپوشانند و طوری که باعث جلب توجه آقایان می‌شود حرکت نکنند؛ این مسأله دقیقا علت آناتومی دارد و به ساختار و آناتومی مغز مرد ارتباط دارد.

 

 

بزرگتر بودن آمیگدال در مردان و تحریک پذیری بیشتر آن ها

وقتی چشم توسط محرک های بینایی که بین ۶۸ تا ۸۱ درصد از ورودی­ های انسان را تشکیل می­ دهند، تحریک می‌شود برای تفسیر آن فقط به قشر بینایی نمی‌رود، بلکه قسمتی از آن به یک ناحیه به نام آمیگدال که مرکز هیجانات در مغز بوده و در آقایان به لحاظ اندازه بزرگتر و همراه با پاسخ های شدیدتری است می رود. علاوه بر این آمیگدال دارای قسمتی است به نام آمیگدال میانی کهرفتارهای جنسی جنسِ نر را کنترل می‌کند و دارای تعداد گیرنده ­های هورمون­ های جنسی بیشتری نسبت به زنان است و اگر قشر مخ به این ناحیه دستور ندهد این ناحیه خاموش نمی‌شود، بلکه فعالیت آن بیشتر هم می‌شود. همچنین آمیگدال یک مدیر اجرایی نیز دارد به نام هیپوتالاموس که می تواند ترشح برخی هورمون­ ها از جمله کورتیزول را موجب شود، هیپوتالاموس نیز در آقایان بزرگتر است؛ در نظر بگیرید یک فرمانده به جای یک گردان ۱۰ گردان زیر دستش باشد زمانی که فرمان می­ دهد اجرای فرمان خیلی قوی­تر اتفاق می افتد.

 

آیا محرک‌ های بینایی بر روی خانم ها به اندازه مردان اثر دارد؟

 

در خانم ها نیزآمیگدال وجود دارد. ولی قدرت و تاثیر آن به اندازه مردان نیست. خانم زینب اختری عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات علوم و اعصاب دانشگاه بقیه الله(عج)، دکترای تخصصی فیزیولوژی و یکی از گردآورندگان این کتاب در این رابطه بیان داشت: «ممکن است خانمی بگوید من با دیدن صحنه های نامناسب یا همان ورودی های حسی جنسی هیچ مشکلی برایم پیش نمی آید و مثل یک آقا تحریک نمی شوم. پاسخ این سوال را می توانیم دربخش جانبی «کمپلکس آمیگدالا» که قابلیت تشکیل حافظه هیجانی را دارد و در خانم ها گسترده تر و بزرگتر است جستجو کنیم، این حافظه در خانم ها بهتر تشکیل شده و ماندگاری بالاتری را داراست. مثلا خانمی با آقایی به سفر ماه عسل می­ روند پس از چند سال بویی در فضا پخش شده است که یادآور خاطرات آن زمان برای خانم است؛ اما چون چنین حافظه ای در مرد تشکیل نشده است، نسبت به آن بی اعتنا است. این موضوع به دلیل حافظه هیجانی بویایی است که در آمیگدالای خانم تشکیل شده است. که ممکن است در ارتباط با طعم و مزه غذاها هم اتفاق بیفتد. یا با دیدن صحنه و یا شنیدن صدایی باز هم خاطره ای را برایشان تداعی کند. و این به دلیل حافظه هیجانی قوی است که خانم ها دارند.

 

آمیگدال و علت افسردگی بیشتر زنان نسبت به مردان

 

وی در ادامه این مطلب تصریح کرد: «این حافظه تا کجا خوب است، تا زمانی که از حد طبیعیش خارج نشود اما مداومت بر ورودی­ های بینایی جنسی با استفاده از فیلم، عکس یا حضور در مکان های نامناسب که به شدت حافظه هیجانی ایجاد می کند، موجب فعالیت بیش از حد آمیگدالا می شود و روشن ماندن این بخش از مغز، اجازه فعالیت صحیح را به مرکز تشکیل حافظه یا هیپوکمپ نمی دهد و در نتیجه حافظه کلی دچار اختلال می شود. فعالیت بالا و بیش از اندازه آمیگدال موجب بیماری افسردگی در فرد می شود و این موضوع همان علت آمار افسردگی بالای خانم ها نسبت به آقایان است؛ میزان افسردگی خانم ها نسبت به آقایان ۲ برابر است؛ ممکن است در خانم ها به لحاظ جسمی اتفاقاتی که در آقا  رخ می دهد، به وجود نیاید اما  به خانم ها نیز آسیب جدی وارد می شود؛ به طور مثال خانم فکر و ذهنش جای دیگری است و مثلا می خواهد درس بخواند کتاب را باز می کند اما نمی تواند بر موضوع کتاب تمرکز پیدا کند.»

 

به جا ماندن کموسیگنال ها در محیط و تحریک شدن زنان و مردان

 

به گفته دکتر اختری: «سیستم بویایی در حیوانات قوی تر از انسان است و در انسان خیلی محدود شده است، اما وجود دارد و اثرات منحصر به فردی را نیز دارد، این کموسیگنال ها در زنان و مردان متفاوت است. این سیگنال ها توسط جنس مخالف جذب می شود؛ همچنین این کموسیگنال ها در جنس مخالف اثراتی را بر بدن و عملکرد آن دارد. به طور مثال دختری که به سن بلوغ نرسیده در مواجهه با کموسیگنال مردان می تواند دچار بلوغ زودرس شود، همانطور که شاهد هستیم امروزه سن بلوغ بچه ها پایین آمده است.

کموسیگنال ها دو جزء دارند، یک جزء فرار و دیگری غیرفرار، جزء غیرفرار در عرق و ادرار فرد می تواند در محیط باقی بماند، ممکن است شما وارد محیطی شوید که به صورت فیزیکی شخص نامحرمی را نمی بینید اما اثرات او یعنی جز غیر فرار کموسیگنال او آنجا وجود داشته باشد و اثرات خود را بگذارد، شاید این یکی از دلایلی باشد که در اسلام توصیه شده است که اختلاط بین محرم و نامحرم نباید صورت بگیرد. به طوری که در احادیث آمده که وقتی حضرت زهرا (س) در خانه بودند و مردی نامحرم و نابینا وارد خانه می‌شوند آن حضرت خود را می‌پوشانند که وقتی از ایشان سؤال می‌شود، می‌فرمایند من ترسیدم بوی من به مشام ایشان برسد.»

خانم دکتر اختری بیان داشت: «برای هر حکمی که در اسلام آمده است، حکمتی وجود دارد که انجام دادن آن به نفع انسان است و چنانچه فردی بخواهد در این دنیا زندگی سالم، آرام و بی تنشی داشته باشد و در کنارش احساس خوبی هم داشته باشد و احساس پشیمانی نکند می بایست این موارد را رعایت کند؛ در واقع رعایت این احکام به سود انسان است؛ چرا که هر انسانی برای آفریدگار مهم است و تأکیداتی که در دین آمده و علم هم آن را به اثبات رسانده است بر این امر صحه می گذارد.

حفظ بهداشت فردی مقدمه ای برای بهداشت عمومی.

یک روان شناس جسم را به روح تشبیه می کند و می گوید جسم نباید به گونه ای باشد که جذب میکروب به خودش بکند و این یک مسئله خیلی واضحی است. روح انسان هم باید کمترین میکروب نگاه را به سوی خودش جذب کند. از روان شناسی سوال می کنیم اگر خانمی بخواهد کمترین نگاه به سمت او باشد باید چه کند؟ او در پاسخ خواهد گفت که چادر مشکی به سر کند. چادر به لحاظ این که تمام بدن را از سر تا پا را می پوشاند، بهترین پوشش است و کمترین نگاه مردان را به خود معطوف می سازد.

رنگ مشکی هم که انشاءالله در نکته آخر اشاره خواهم کرد، رنگ سلامت است آن هم همین طور است و کمترین نگاه را به خود مایل می سازد.

 


این مطلب در تاریخ: جمعه 24 خرداد 1398 ساعت: 18:11 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

خداوند چگونه ماده را خلق کرد

بازدید: 271

چگونه خداوندی که ماده نیست و مجرد است ماده را خلق کرده؟

 

سلام بر متکلمين عزيز.

ببخشيد بنده سوالي دارم:

منشا ماده چيست؟

با توجه به اينکه خداوند متعال مجرد است و به قول امام صادق عليه سلام خداوند مفهوم ندارد چون هرچه مفهوم دارد به آن مفهومش محدود ميشود و ميدانيم خداوند متعال لايتنهي است و مجرد است و ماده و ... اينا نيست که ويژگي جسم داشته باشد و محدود بشود.

حال سوال بنده اين است پس منشا ماده از چيست؟ ماده را کي خلق کرده ؟ اگر خداوند خلق کرده، چطوري خالقي که از ماده نيست توانسته است ماده توليد کند؟ 

ماده از ماده به وجود مي آيد، و جهان مادي چگونه توسط حق تعالي که ماده نيست خلق شده است؟ و در ديدگاهي کلي تر منشا نواقص از کجا هستند؟ شايد بگيد نواقص اگر نباشد کمالات مفهومي ندارد؛ بله حرفتان درست ولي منشا خودت نواقص چيست؟

در اينکه خداوند به موجودات وجود داده شکي نيست، ولي چطوري بهشون وجود مادي داده درحالي که خودش ماده نيست؟ 

 

جوابي مشابه به پاسخ به مسئله ي شر در وجود جهان نميخواهم، چون پاسخ به مسئله ي شر برام روشن شده است.

 

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

 

اين بحث ارتباط نزديکي با بحث «ربط حادث و قديم» داشته و مي توانيد با اين کليد واژه به مقالات و کتب فلسفي نيز سري بزنيد. سوالي که در اينجا مطرح است اين است که در سير پيدايش موجودات چگونه مي توان رابطه بين خدا و مخلوقات را فهميد بويژه در نخستين مرحله اي که حادث از قديم خلق مي شود، چگونه اين خلق نخستين - و به اصطلاح شما ماده - موجود شده و در کنار خداوندي قرار گرفته است که مجرد از ماده است.

خداوند موجودي است مجرد و غير مادي، از اين رو آنچه مي آفريند بايد با او سنخيت داشته باشد؛ يعني از خداوند تنها ممکن است موجودي مجرد صادر شود نه موجودي مادي و غير مجرد، چرا که در خداوند ماده اي نيست تا از داشته هاي خود بدان دهد. آنچه را خداوند داراست تجرد و غير مادي بودن است و هيچ مولفه مادي در او راه ندارد، حال سؤال اين است: خداوندي که فاقد ماده است چگونه آنچه را که خود ندارد به ديگري مي دهد و در واقع خداوندي که مجرد است چگونه موجودي مادي را خلق مي نمايد؟!!

در اينجا در مقام بحث و گفتگو بايد به چند نکته اشاره کرد:

۱. اول اينکه آنچه خداوند مي آفريند وجود است چرا که خداوند خود موجودي محض و مطلق است و از او جزء وجود چيزي صادر نمي شود.

۲. نکته ديگر اينکه از خداوندي که وجود محض و واجب الوجود در تمام جهات خود است و هيچ جهت امکاني - که باعث ترکيب و نيازمندي او گردد- در وي راه ندارد، از چنين خداوندي تنها يک موجود و مخلوق خلق مي شود، موجودي که درصفات و کمالات، بيشترين شباهت و سنخيت را با خالق خود دارد، موجودي که داراي وجودي مجرد و کامل است، چرا که مخلوقي نماينده و تمام نماي خالق خود است و از اين رو موجودي را که خداوند خلق مي کند داراي وجودي مجرد و کامل است، مخلوقي که يکي است و کثير نيست چرا که موجودات کثير توانايي خالق خود را کاملا جلوه گر نيستند. فرق چنين موجودي با خالقش در اين است که خالق او موجودي واجب و علتي قادر است اما اين، موجودي ممکن و معلول است، صفاتي که خبر از نيازمندي و وابستگي مي دهند. در اينجا مي توان از قاعده اي که فلاسفه آن را قاعده «الواحد» مي نامند نيز سخن گفت، اما از بحث در مورد آن در اينجا صرف نظر مي کنيم و شما را براي آگاهي يافتن از آن به کتاب «قواعد کلي فلسفي در فلسفه اسلامي»، دکتر ديناني، ج ۲، ص ۶۱۱، ارجاع مي دهيم. 

۳. نکته ديگر که ذکر آن لازم است اين است که با توجه به مطالب قبل، آنچه از خداوند خلق مي شود در يک سلسله وجودي و طولي است. سلسله اي که از کامل ترين و قوي ترين موجود شروع مي شود و به ضعيف ترين موجود ختم مي يابد، چرا که چنين امري لازمه هر سلسله طولي است.

۴. و آخر اين که وجود مجرد داراي وجودي کامل است و وجود مادي، داراي وجودي ضعيف است. و همواره وجود مجرد، شريف تر و اشرف و مقدم بر وجود مادي است.

حال با توجه به اين مقدمات بايد گفت که در نظام آفرينش، عالم ملکوت و مجرد است قبل از عالم ناسوت و ماديات خلق شده است و آن هم بدين صورت که اولين مخلوقي که از خداوند صادر و خلق مي شود چون مخلوق است نسبت به خالق خود داراي وجودي ضعيف تر است و پس از آن خداوند به واسطه مخلوق اول (به قول فلاسفه عقل اول) موجود ديگري را خلق مي کند به نام عقل دوم که او هم نسبت به مخلوق اول داراي وجودي ضعيف تر است و همين طور اين روند ادامه دارد تا اين که سرانجام به موجودي بسيار ضعيف برسيم، موجودي که مجرد نيستT بلکه موجودي مادي است، موجودي که داراي وجود بسيار ضعيف است و لذا محدود مي باشد و اسير مکان و زمان شده است. که چنين موجودي، ماده است و عالم او نيز عالمي مادي است.

و اين گونه است که خداوند که مجرد است موجودي خلق مي کند که مادي است. خداوند علت همه اينهاست علت ماده است چون خالق واسطه ايي است که بدان سبب ماده آفريده شده است.

در نتيجه «مادي بودن» ناظر به حيثيت فقدان و عدمي دريک وجود بوده و چنين خصوصيتي به جهت نظام طولي خلقت و ترتب موجودات حاصل گشته است. چرا که هيچ معلولي نمي تواند در کمالات، عين علت خود باشد و هر علتي به هر حال وجودي متکامل تر از معلول خود دارد، حال اگر سلسله اين معاليل به نحو طولي گسترده گردد، طيفي را مي سازد که در سر طيف وجود کاملي است که نقصي در آن راه ندارد (واجب الوجود بالذات) و در انتهاي طيف هر چه پايين تر بياييم به موجوداتي بر مي خوريم که حيثيت فقدان و حدود وجودي در ايشان بيشتر بوده که ما از اين ويژگي با عنوان «مادي بودن» ياد مي کنيم. حال که اين وصف، وصفي عدمي است، نياز به خالق نيز در آن نخواهد بود تا گفته شود، خالقي که ماده در او راه ندارد، چگونه ماده را آفريده است.

 ایراد بنده نسبت به پاسخ قبلی و پاسخ مجدد

با سلام مجدد ودرود
پاسخ خوب و جالبي داد اما دو سال ديگر راجع پاسختان

1- اين که ميگوييد اينقدر تضعيف صورت گرفته، تا تبديل به ماده شده، سوالي مطرح ميشود و آن اين است:
درست، حق باشما، اما وقتي هر چيزي ضعيف بشود حتي تا نهايت ضعف هم پيش برود وجود و ذاتش تغيير نمي کنه، ولي تبديل مجرد به ماده تغيير ذات دارد، و اين مسئله براي بنده حل نشد.


در خصوص سوال اول شما چند نکته قابل بيان است که تقديم مي گردد:
آنچه شما به عنوان وجه استحاله بدان اشاره فرموديد، مسئله «انقلاب ذات» است که «از قديم اين بحث مطرح بوده است كه آيا انقلاب ذات و به تعبير ديگر انقلاب ماهيت محال است يا خير؟ حكماء نوعاً مي گويند انقلاب ذات يعني اينكه شي ء ذات و ماهيتي داشته باشد و بعد اين ذات و ماهيت تبديل به ماهيت ديگري شود محال است. اگر شي ء، ذاتي داشته باشد و بعد معدوم شود و ذات ديگري از نو موجود شود اين حرف ديگري است، اما اينكه همان شي ء اول تبديل به شي ء ديگري شود كه ذات و ماهيت آن غير آن است محال است.» (1) 
تا زمان ملاصدرا تفکر استحاله انقلاب ذات ادامه داشت، ولي پس از آن تا حدودي ورق برگشته و عده‌اي از انديشمندان و محققين معتقد شدند که اين امر نه تنها محال نيست و بلکه اتفاقا در جهان به دفعات زياد روي مي‌دهد.
ملاصدرا معتقد است که محال دانستن انقلاب ذات، بر اساس انديشه اصالت دادن به ماهيت است. بنابر اصالت ماهيت، اين حرف درست است؛ زيرا بر اين اساس، هر چه در خارج و واقعيت هست، همان ذات و ماهيت است و وجود امري اعتباري است. بنابر اين انديشه، اگر انقلاب روي بدهد، چون ماهيت، عوض و تبديل شده است ديگر چيزي وجود ندارد تا بخواهيم بگوييم که اين شيء تبديل به آن شيء شده است. ديگر چيزي در ميان نيست تا بگوييم ذاتي را رها کرده و ذات ديگري را از نو دارا شده است. هر چه هست، همان ذات است که حالا از بين رفته و ذات ديگري را به دست آورده است.(2) 
اما بنابر اصالت دادن به وجود، انقلاب ذات، محال نيست. يک شيء مي‌تواند در دو زمان ، داراي دو ذات، دو ماهيت، دو جنس و فصل باشد. و يا لااقل مي‌تواند فصلهاي يک جنس تغيير بکند و بدين ترتيب اين شيء از مقوله‌اي که در آن است خارج نشود ولي نوعيتش عوض شود و از نظر فلسفي تبديل به نوعي ديگر شود. بر اين اساس، تبديل ذات و يا نوع ، نه تنها محال نيست، واقع هم شده است؛ يعني هر کجا که اشتدادي روي مي‌دهد و حرکتي اشتدادي رخ مي‌دهد، تبديل و تبدلي در ذات و يا نوع روي مي‌دهد.(3) 
بنابراين، چون نوعيت‌ها همه ماهيات هستند و از حقيقت وجود انتزاع مي‌يابد و از سوي ديگر، وجود در هر مرحله از مراحل حرکت اشتدادي (حرکت در کم و کيف که موجب شدت در کيف و يا در کم مي‌شود) مصداق يک ماهيت از ماهيات است و در مرحله بعد، ماهيت ديگري از آن انتزاع مي‌گردد؛ يعني در مرحله قبل تحت يک نوع و يک ذات بود و يک جنس و فصل داشت در مرحله دوم يک جنس و فصل ديگر و يک ماهيت ديگري دارد.(4) 
بنابراين ايراداتي که حکماي قبل از ملاصدرا در باب حرکت در جوهر و تبديل و تغيير در جوهر و ذات شيء، بيان داشته‌اند و گفته‌اند که لازمه اش اين است که ماهيت شيء تغيير بکند و ذاتش مرتب تبديل به ذات ديگر بشود و اين امر محالي است، بدين صورت جواب داده مي‌شود که خود اين افراد نيز وقوع حرکت اشتدادي را قبول دارند و حرکت اشتدادي چيزي نيست جز تبديل ذوات به يک ديگر.(5) 

نکته دوم:
به فرض آنکه ما نيز همچون حکماء متقدم، بر مبناي اصالت ماهيت، راي بر استحاله انقلاب ذات دهيم و بگوييم که به هيچ وجه چنين چيزي ممکن نيست، ولي آنچه در پاسخ پيشين خدمت شما عرض شد، اساسا ربطي به موضوع انقلاب ذات ندارد تا مورد اشکال شما واقع شود و به کلي مطلب چيز ديگري است!
دقت بفرماييد که در پاسخ پيشين عرض شد، وجود ماده، نتيجه نظام طولي خلقت و تقدم موجودات اشرف بر موجودات اخس بوده و اين حقيقت نيز از ساختار علت و معلول پديدار گشته است. چرا که هر علتي اعلي و اشرف از معلول خود بوده و هر معلولي نسبت به علت داراي حيثيت فقدان و ضعف است. در نتيجه در اينجا از سلسله اي از موجودات سخن به ميان آمده که در سر طيف وجود کاملي است که نقصي در آن راه ندارد (واجب الوجود بالذات) و در انتهاي طيف هر چه پايين تر بياييم به موجوداتي بر مي خوريم که حيثيت فقدان و حدود وجودي در ايشان بيشتر بوده که ما از اين ويژگي با عنوان «وجود مادي» ياد مي کنيم.
در نتيجه در اينجا اساسا صحبت از يک موجود نيست تا گفته شود چگونه موجود مجرد به موجود مادي بدل گشته است، بلکه صحبت از يک سلسله وجودي است که هر موجود حتي اگر بپذيريم ماهيت ثابت داشته و هيچ تبدلي در ذات آن پديدار نگردد، باز نسبت به علت خود اخس و نسبت به معلول خود اشرف است. اين در حالي است که استحاله انقلاب در ذات، حتي اگر هم پذيرفته شود، در خصوص يک موجود است نه سلسله موجودات و در اينجا ما با سلسله اي از موجودات روبرو هستيم نه يک موجود!

پي نوشت ها:
1. مجموعه آثار شهيد مطهري . ج11، ص 400.
2. شرح المنظومة، سبزواري، ملاهادي، ج۴، ص۳۱۵، تصحيح و تعليق از آيت‌الله حسن زاده آملي و تحقيق و تقديم از مسعود طالبي، تهران، ناب، ۱۳۶۹ش، اول
3. الحکمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، ملاصدرا شيرازي، صدرالدين محمد، ج۸، ص۳۶۸.
4. حرکت و زمان در فلسفه اسلامي، مطهري، مرتضي، ج۱، ص۴۳۹، تهران، حکمت، ۱۳۶۹ش، سوم.
5. همان، ص440.

منبع: پاسخگو

مجموعه سوالات مهدی محمد حسین زاده و پاسخ های سایت پاسخگو

 


این مطلب در تاریخ: چهارشنبه 22 خرداد 1398 ساعت: 21:58 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,
نظرات(0)

علت فلسفی تعدد زوجات پیامبر

بازدید: 455

نمی‎خواهی یک بار هم که شده کمتر از 10 دقیقه وقت بگذاری و این مسأله را برای خودت حل کنی؟ فقط 10 دقیقه!

 

 

يكى ديگر از اعتراضاتى كه (از سوى كليسا) بر مسأله تعدد زوجات رسول خدا (ص) شده اين است كه (اصحاب كليسا) گفته اند: تعدد زوجات جز حرص در شهوترانى و بى طاقتى در برابر طغيان شهوت هيچ انگيزه ديگرى ندارد و رسول خدا (ص) براى همين جهت تعدد زوجات را براى امتش تجويز كرد و حتى خودش به آن مقدارى كه براى امت خود تجويز نموده (چهار همسر) اكتفاء ننموده و عدد همسرانش را به نه نفر رسانيد.(1)

 

اين مساله به آيات متفرقه زيادى از قرآن كريم ارتباط پيدا می كند كه اگر ما بخواهيم بحث مفصلى كه همه جهات مساله را فرا گيرد آغاز كنيم، على القاعده بايد اين بحث را در تفسير يك يك آن آيات بياوريم و به همين جهت گفتگوى مفصل را به محل مناسب خود می گذاريم و در اينجا بطور اجمال اشاره اى می نمائيم:

 

ابتدا لازم است كه نظر ايراد و اشكال َكننده را به اين نكته معطوف بداريم كه تعدد زوجات رسول خدا (ص) به اين سادگی ها كه آنان خيال كرده اند نبوده و انگيزه آن جناب از اين كار زياده َروى در زن دوستى و شهوترانى نبوده است، بلكه در طول زندگى و حياتش هر يك از زنان را كه اختيار می كرده، به طرز خاصى بوده است.

 

اولين ازدواج آن حضرت با خديجه كبرا عليها َالسلام بوده، و حدود بيست سال و اندى از عمر شريفش را (كه تقريبا يك ثلث از عمر آن جناب است) تنها با اين يك همسر گذراند و به او اكتفاء نمود، كه سيزده سال از اين مدت بعد از نبوت و قبل از هجرتش از مكه به مدينه بوده.

 

آن گاه -در حالى كه- هيچ همسرى نداشت، از مكه به مدينه هجرت نموده و به نشر دعوت و اعلاى كلمه دين پرداخت و آن گاه با زنانى كه بعضى از آنها باكره و بعضى بيوه و همچنين بعضى جوان و بعضى ديگر عجوز و سالخورده بودند ازدواج كرد و همه اين ازدواج ها در مدت نزديك به ده سال انجام شد و پس از اين چند ازدواج، همه زنان بر آن جناب تحريم شد، مگر همان چند نفرى كه در حباله نكاحش بودند. و معلوم است كه چنين عملى با اين خصوصيات ممكن نيست با انگيزه عشق به زن توجيه شود، چون نزديكى و معاشرت با اينگونه زنان آن هم در اواخر عمر و آن هم از كسى كه در اوان عمرش ولع و عطشى براى اين كار نداشته، نمیتواند انگيزه آن باشد.

 

علاوه بر اينكه هيچ شكى نداريم در اينكه بر حسب عادت جارى، كسانى كه زن دوست و اسير دوستى آنان و خلوت با آنانند، معمولا عاشق جمال و مفتون ناز و كرشمه اند كه جمال و ناز و كرشمه در زنان جوان است كه در سن خرمى و طراوتند و سيره پيامبر اسلام از چنين حالتى حكايت نمی كند(2) و عملا نيز ديديم كه بعد از دختر بكر، با بيوه زن و بعد از زنان جوان با پيره زن ازدواج كرد، يعنى بعد از ازدواج با عايشه و ام حبيبه جوان، با ام سلمه سالخورده و با زينب دختر جحش، كه در آن روز بيش از پنجاه سال از عمرشان گذشته بود ازدواج كرد.

 

از سوى ديگر زنان خود را اختیار داد بين بهره ورى و ادامه به زندگى با آن جناب و طلاق و در صورت ادامه زندگى با آن حضرت، آنان را بين زهد در دنيا و ترك خود آرايى و تجمل مخير نمود- اگر منظورشان از همسرى با آن جناب، خدا و رسول و خانه آخرت باشد- و اگر منظورشان از آرايش و تمتع و كام گيرى از آن جناب دنيا باشد. آيه زير شاهد بر همين داستان است:

 

« يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلًا وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً »

 

« هان اى نبى به همسرانت بگو اگر زندگى دنيا و زينت آن را می خواهيد بيائيد تا شما را از دنيا بهرمند كنم و بخوبى و خوشى طلاقتان دهم، و اگر خدا و رسول و خانه آخرت را می خواهيد بدانيد كه خداى عز و جل براى زنان نيكو كار شما اجرى عظيم آماده كرده است. »  سوره احزاب، آيه 29

 

و اين معنا هم بطورى كه ملاحظه می كنيد با وضع مرد زن دوست و جمال پرست و عاشق وصال زنان، نمی سازد!

 

پس براى يك دانشمند اهل تحقيق اگر انصاف داشته باشد، راهى جز اين باقى نمی ماند كه تعدد زوجات رسول خدا (ص) و زن گرفتنش در اول بعثت و اواخر عمر را با عواملى ديگر غير زن دوستى و شهوترانى توجيه كند.

 

 

و اينك در توجيه آن می گوئيم دلایل ازدواج های پیامبر اسلام را:

رسول خدا (ص) با بعضى از همسرانش به منظور كسب نيرو و به دست آوردن اقوام بيشتر و در نتيجه به خاطر جمع آورى يار و هوادار بيشتر ازدواج كرد.

 

و با بعضى ديگر به منظور جلب نمودن و دلجويى و در نتيجه ايمن شدن از شر خويشاوند آن همسر ازدواج فرمود

 

و با بعضى ديگر به اين انگيزه ازدواج كرد كه هزينه زندگيش را تكفل نمايد و به ديگران بياموزد كه در حفظ ارامل و پير زنان از فقر و مسكنت و بى كسى كوشا باشند، و مؤمنين رفتار آن جناب را در بين خود سنتى قرار دهند

 

و با بعضى ديگر به اين منظور ازدواج كرد كه با يك سنت جاهليت مبارزه نموده و عملا آن را باطل سازد

 

كه ازدواجش با زينب دختر جحش به همين منظور بوده است، چون او نخست همسر زيد بن حارثه (پسر خوانده رسول خدا (ص)) بود و زيد او را طلاق داد و از نظر رسوم جاهليت ازدواج با همسر پسر خوانده ممنوع بود، چون پسر خوانده در نظر عرب جاهلى حكم پسر داشت، همانطور كه يك مرد نمیتواند همسر پسر صلبى خود را بگيرد، از نظر اعراب ازدواج با همسر پسر خوانده نيز ممنوع بود، رسول خدا (ص) با زينب ازدواج كرد تا اين رسم غلط را بر اندازد، و آياتى از قرآن در اين باب نازل گرديد.(3)

 

و ازدواجش با سوده دختر زمعه به اين جهت بوده كه وى بعد از بازگشت از هجرت دوم از حبشه همسر خود را از دست داد و اقوام او همه كافر بودند و او اگر به ميان اقوامش برمی َگشت يا به قتلش می رساندند و يا شكنجه اش می كردند و يا بر برگشتن به كفر مجبورش می كردند لذا رسول خدا (ص) براى حفظ او از اين مخاطر با او ازدواج نمود.

 

و ازدواجش با زينب دختر خزيمه اين بود كه همسر وى عبد اللَّه بن جحش در جنگ احد كشته شد و او زنى بود كه در جاهليت به فقرا و مساكين بسيار انفاق و مهربانى می كرد و به همين جهت يكى از بانوان آبرومند و سرشناس آن دوره بود و او را مادر مساكين ناميده بودند، رسول خدا (ص) خواست با ازدواج با وى آبروى او را حفظ كند (و فضيلت او را تقدير نمايد).

 

و انگيزه ازدواجش با ام سلمه اين بود كه وى نام اصليش «هند» بود و قبلا همسر عبد اللَّه بن ابى سلمه پسر عمه رسول خدا (ص) و برادر شيرى آن جناب بود و اولين كسى بود كه به حبشه هجرت كرد، زنى زاهده و فاضله و دين دار و خردمند بود، بعد از آنكه همسرش از دنيا رفت رسول خدا (ص) به اين جهت با او ازدواج كرد كه زنى پير و داراى ايتام بود و نمی توانست يتيمان خود را اداره كند.

 

و ازدواجش با صفيه دختر حى بن اخطب بزرگ يهوديان بنى النضير به اين علت صورت گرفت كه پدرش ابن اخطب در جنگ بنى النضير كشته شد و شوهرش در جنگ خيبر به دست مسلمانان به قتل رسيده بود و در همين جنگ در بين اسيران قرار گرفته بود، رسول خدا (ص) او را آزاد كرد و سپس به ازدواج خودش در آورد، تا به اين وسيله هم او را از ذلت اسارت حفظ كرده باشد و هم داماد يهوديان شده باشد. و يهود به اين خاطر دست از توطئه عليه او بردارند.

 

و سبب ازدواجش با جويريه كه نام اصليش «برة» و دختر «حارث»، بزرگ يهوديان بنى المصطلق بود، بدين جهت بود كه در جنگ بنى المصطلق مسلمانان دويست خانه وار از زنان و كودكان قبيله را اسير گرفته بودند، رسول خدا (ص) با جويريه ازدواج كرد تا با همه آنان خويشاوند شود، مسلمانان چون اوضاع را چنين ديدند گفتند: همه اينها خويشاوندان رسول خدا (ص) هستند و سزاوار نيست اسير شوند، ناگزير همه را آزاد كردند و مردان بنى المصطلق نيز چون اين رفتار را بديدند تا آخرين نفر مسلمان شده و به مسلمين پيوستند و در نتيجه جمعيت بسيار زيادى به نيروى اسلام اضافه شد و اين عمل رسول خدا (ص) و آن عكس العمل قبيله بنى المصطلق اثر خوبى در دل عرب به جاى گذاشت.

 

و ازدواجش با ميمونه كه نامش «بره» و دختر حارث هلاليه بود، به اين خاطر بود كه وى بعد از مرگ شوهر دومش ابى رهم پسر عبد العزى، خود را به رسول خدا (ص) بخشيد تا كنيز او باشد، رسول خدا (ص) در برابر اين اظهار محبت او را آزاد كرد و با او ازدواج نمود و اين بعد از نزول آيه اى بود كه در اين باره نازل شد.(4)

 

و سبب ازدواجش با ام حبيبه (رمله) دختر ابى سفيان اين بود كه وقتى با همسرش عبيد اللَّه بن جحش در دومين بار به حبشه مهاجرت نمود، شوهرش در آنجا به دين نصرانيت در آمد و خود او در دين اسلام ثبات قدم به خرج داد. و اين عملى است كه بايد از ناحيه اسلام قدردانى بشود، از سوى ديگر پدرش از سر سخت ترين دشمنان اسلام بود و همواره براى جنگيدن با مسلمين لشكر جمع می كرد، رسول خدا (ص) با او ازدواج كرد تا هم از عمل نيكش قدردانى شود، و هم پدر او دست از دشمنى با او بردارد و هم خود او از خطر محفوظ بماند.

 

ازدواجش با حفصه دختر عمر نيز بدين جهت بود كه شوهر او خنيس بن حذافه در جنگ بدر كشته شد و او بيوه زن ماند.

 

و تنها همسرى كه در دختريش با آن جناب ازدواج كرد عايشه دختر ابى بكر بود.(5)

 

بنا بر اين اگر در اين خصوصيات و در جهاتى كه از سيره آن جناب در اول و آخر عمرش در اول بحث آورديم و در زُهدى كه آن جناب نسبت به دنيا و زينت دنيا داشت و حتى همسران خود را نيز بدان دعوت می كرد دقت شود، هيچ شكى باقى نمی ماند در اينكه ازدواج هاى رسول خدا (ص) نظير ازدواج هاى مردم نبوده، به اضافه اينكه رفتار آن جناب با زنان و احياى حقوق از دست رفته آنان در قرون جاهليت و تجديد حرمت به باد رفته شان و احياى شخصيت اجتماعيشان، دليل ديگرى است بر اينكه آن جناب زن را تنها يك وسيله براى شهوترانى مردان نمی دانسته و تمام همش اين بوده كه زنان را از ذلت و بردگى نجات داده و به مردان بفهماند كه زن نيز انسان است حتى در آخرين نفس عمرش نيز سفارش آنان را به مردان كرده و فرمود:" الصلاة الصلاة و ما ملكت ايمانكم لا تكلفوهم ما لا يطيقون، اللَّه اللَّه فى النساء فانهن عوان فى ايديكم" (6)، (تا آخر حديث).

 

و سيره اى كه آن جناب در رعايت عدالت بين زنان و حسن معاشرتشان و مراقبت حال آنان داشت مختص به خود آن جناب بود كه ان شاء اللَّه در مباحث آينده كه در باره سيره آن جناب بحث خواهيم كرد، رواياتى و اشاره اى به اين جهت نيز می آوريم، و اما اينكه چرا براى آن جناب بيش از چهار زن جايز بوده، پاسخش اين است كه اين حكم مانند روزه وصال يعنى چند روز به يك افطار روزه گرفتن، از مختصات آن جناب است و براى احدى از امت جايز نيست، و اين مساله براى همه امت روشن بود و به همين جهت دشمنانش مجال نداشتند كه به خاطر آن و به جهت تعدد زوجات بر آن جناب خرده بگيرند، با اينكه همواره منتظر بودند از او عملى بر خلاف انتظار ببينند و آن را جار بزنند.

 

برگرفته از:

 

ترجمه تفسیر المیزان (علامه طباطبایی ره)، ج 4 صفحه 307 تا 311.

 

 

پی نوشت ها:

 

توجه: متن پاورقی ها در تفسیر المیزان نیامده است و برای تفیهم بیشتر مطلب است.

 

1. لازم به ذکر است که رسول گرامی اسلام تنها 9 زن دائم داشته اند و این سیره مختص خود ایشان بوده است نه کس دیگری.

 

2. یعنی با توجه به زندگی نامه حضرت، چنین اعمالی هیچ گاه از او دیده نشده و در تاریخ ثبت نگردیده است.

 

3. در این مورد خاص گفته اند پیغمبر این ازدواج بسیار برایش سخت و سنگین بود، لذا آیه نازل شد و به او دستور داده شد که باید این ازدواج صورت گیرد تا این سنت غلط شکسته شود.

 

4. در این مورد اصطلاحاً می گویند آن زن، خود را به پیامبر حبه کرد! یعنی خود را به او بخشید و اظهار کنیزی کرد، آیه آمد و گفت که حالا که خود را به رسول ما بخشیده، با او ازدواج کند.

 

5. پيامبر اسلام (ص) در سال دهم بعثت و دوم هجرت عايشه را به همسري گرفت. وى، دختر ابوبكر است و در اواخر سال دوم هجرت به خانه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله آمد ؛ هرچند كه در ماه هاى پايانى پيش از هجرت، به عقد درآمده بود (سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 435 ). دو مسئله اى كه در بين مردم مشهور است، از نظر تاريخى ثابت نيست ؛ يكى 9 ساله بودن عايشه هنگام ازدواج و ديگرى حسن جمال او! بسيارى از مورخان، سن عايشه را در هنگام ازدواج، 17 يا 18 سال ثبت كرده اند و از نظر كمالات و زيبايى نيز او را ضعيف شمرده اند. ازدواج با عايشه، يك حركت سياسى محسوب مى شد ؛ چون پيامبر پس از درگذشت ابوطالب و خديجه، زير فشار فراوان از طرف دشمنانى سرسخت چون ابولهب و ابوجهل بود و به شدّت به حمايت قبايل مختلف ديگر نياز داشت. ابوبكر نيز نفوذ قبيله اى بسيارى داشت و نيز خودش از پيامبر تقاضاى ازدواج با عايشه كرد ؛ از اين رو، رد تقاضاى او به مصلحت نبود ؛ زيرا محكم ترين رابطه در ميان عرب جاهلى، رابطه خويشاوندى بود و پيامبر، براى شكستن اتحاد دشمنان و جلب حمايت قبايل، به اين كار اقدام نمود. تفاوت سن ميان مرد و زنى كه با هم ازدواج مى كنند، در جوامع بدوى، قابل قبول بوده، هيچ قباحت و زشتى نداشته است و آن را يك عمل غير اخلاقى نمى دانستند. به طور كلى، رسوم و قواعد اجتماعات قبيله اى آن دوران را نبايد با جوامع مدنى و پيشرفته امروز مقايسه كرد. در اين باره بايد دانست با توجه به فرهنگ آن روزگار، گاهي براي اداي احترام به يک شخصيت و يا براي ابراز علاقه يک قبيله به قبيله ديگر ازدواج هايي صورت مي پذيرفت به طوري که اگر طرف مقابل نمي پذيرفت به عنوان رد احترام و گاهي در حد اعلام تنفر و اعلان جنگ بود. به اين نکته هم توجه کنيد که عايشه قبلا شوهر داشته است نه اينکه بي شوهر باشد .اين نکته را در الصحيح من سيره النبي آورده است .

 

6. نماز، نماز و بردگانى كه در ملك شمايند زنهار كه ما فوق طاقتشان بر آنان تحميل نكنيد، خدا را خدا را در زنان كه آنان مقهور و زير دست شمايند. (سيره حلبى ج 3 ص 473)

 

اگر مي خواهيد بيشتر از اين درباره اين موضوعات اطلاعات به دست بياوريد مي توانيد به اين كتاب ها مراجعه كنيد:

1. ازواج النبي(ص)، دكتر موسي شاهين لاشين. 2. ازواج النبي(ص) و اولاده، ابوعبيده معمر بن مثني. 3. همسران رسول خدا، عقيقي بخشايشي. 4. تعدد نساء الانبياء، احمد عبد الوهاب. 5. نگرشي كوتاه به زندگي پيامبر، مؤسسه در راه حق. 6. نساء النبي(ص) و اولاده، محمد جواد سعيدي. 7. الميزان، ج 4 عربي. 8. تفسير نمونه، ج 17، ص 381. 9. الصحيح من سيره النبي الاعظم، سيد جعفر مرتضي عاملي.

 

به کوشش: http://mohammadwomen.blogfa.com/

 

اللهم صل الی محمد و آل محمد


این مطلب در تاریخ: چهارشنبه 07 فروردین 1398 ساعت: 21:26 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,
نظرات(0)

علامه طباطبایی کیست

بازدید: 530

علامه طباطبایی کیست؟

 

دوستان امروز میخواهم درباره ی مردی پست بگذارم که بیشترین تاثیر را روی زندگی من گذاشته است و با اینکه بیش از 6 سال است درباره ی اسلام و مسائل فلسفی و اینا تحقیق میکنم، علامه طباطبایی برای من مثل اقیانوسی است که قطره ای اورا میشناسم و اگر آتئیست و یا پوچ گرا هستید و به دینو واینا اعتقاد ندارید بهتون پیشنهاد میکنم برید دنبال آثار علامه طباطبای و حتی اگر شده بگردید دنبال استادی که آثار ایشان را تدریس کنند چون آثار ایشان درکش برای فیلسوفان هم دشوار است چه برسد به ماها، ولی بدونید اگر قطره ای ازین اقیانوس بردارید به یقین میرسید- ذره ای از بزرگی ایشان را برایتان ذکر میکنم و پیشنهاد میکنم برای رسیدن به یقین با شخصیت های علامه طباطبایی و علامه حسن زاده آملی و ملاصدرا و این سینا و سهروردی و این فیلسوفان آشنا شوید

 

 

 

سید محمدحسین طباطبایی مشهور به علامه طباطبایی(۱۲۸۱- ۱۳۶۰ش)، مفسر، فلیسوف، اصولی، فقیه، عارف و اسلام‌شناس قرن ۱۴ق. وی از عالمان تأثیرگذار شیعه در فضای فکری و مذهبی ایران در قرن ۱۴ش بود. وی نویسنده تفسیر المیزان، و کتاب‌های فلسفی بدایة الحکمة و نهایة الحکمة، و اصول فلسفه و روش رئالیسم است،.

 

علامه، در حوزه علمیه قم به جای اشتغال به فقه و اصول، درس تفسیر قرآن و فلسفه برقرار کرد. این کار او موجب رونق دانش تفسیر در حوزه قم شد. روش تفسیری او تفسیر قرآن به قرآن بود. در دوران تعطیلی درس فلسفه، با برقراری جلسات هفتگی با شاگردان خاص خود تدریس مبانی فلسفی ملاصدرا و حکمت متعالیه را ادامه داد. بسیاری از مدرسان بعدی فلسفه در حوزه علمیه قم شاگردان او بودند.

 

شاگردان او هم چون مطهری، جوادی آملی، مصباح یزدی و بهشتی را می‌توان جزو مؤثرترین و معروف‌ترین روحانیان شیعه در ایران در چهار دهه پایانی قرن ۱۴ش دانست. نشست‌های علمی او با هانری کربن فیلسوف و شیعه‌شناس فرانسوی زمینه‌ساز معرفی تشیع به اروپاییان شد.

 

درباره شخصیت او کتاب‌های متعددی منتشر شده و چندین همایش برای معرفی اندیشه‌های او برگزار شده است. یک مجموعه مستند تلویزیونی با نام حدیث سرو نیز با هدف شناسایی شخصیت او ساخته شده است. در تهران یک دانشگاه به نام او نامگذاری شده است. شهید علی قدوسی داماد اوست.

 

تولد و نسب

علامه، در پایان سال (آخرین روز ماه ذیحجه) ۱۳۲۱ق مصادف با ۱۲۸۱ش[۱] در شادآباد تبریز به دنیا آمد. اجدادش تا ۱۴ پشت، دانشمند و عالم بودند.

 

اجداد پدری علامه طباطبایی از فرزندان امام حسن مجتبی (ع) و ابراهیم بن اسماعیل دیباج هستند و نیاکان مادری وی از سادات حسینی می‌باشند.

 

سید محمدحسین، در ۵ سالگی، مادر، و در ۹ سالگی پدرش را از دست داد. برادر کوچکتر او سید محمدحسن، معروف به سید محمدحسن الهی، است.

 

س از اتمام اولین مراحل علمی در تبریز، در سال ۱۳۰۴ش راهی نجف شد. ۱۰ سال در حوزه علمیه نجف به تکمیل معلومات خود در شاخه‌های مختلف علوم اسلامی پرداخت. فقه و اصول را نزد نایینی و کمپانی، فلسفه را نزد سید حسین بادکوبه‌ای که خود از شاگردان جلوه و آقاعلی مدرس بود، ریاضیات را نزد آقا سید ابوالقاسم خوانساری، و اخلاق و عرفان را از سید علی قاضی طباطبایی آموخت.

 

شهرت علامه طباطبایی در تهران و حوزه‌های دیگر علمی ایران، هنگامی آغاز شد که در اثر حوادث سیاسی جنگ دوم جهانی و عواقب بعد از آن از تبریز به قم مهاجرت کرد. او از سال ۱۳۲۵ش در قم ساکن شد و مجالس درس خود را در تفسیر و حکمت آغاز کرد. او به تدریج، تدریس سطوح اساسی حکمت مانند کتاب شفاء و اسفار را متداول ساخت. در کنار این دروس، علامه به تربیت شاگردانی در حوزه اخلاق و عرفان اسلامی نیز توجه داشت. حسن حسن‌زاده آملی، عبدالله جوادی آملی، عزیزالله خوشوقت و علی سعادت‌پرور و... از این دسته شاگردان او هستند.

 

جلسات علمی تهران

در دوران سکونت در قم یکی از فعالیت‌های علامه طباطبایی شرکت در جلساتی علمی و فلسفی در تهران بود. این جلسات با حضور هانری کربن، سید حسین نصر، داریوش شایگان و... با محوریت علامه طباطبایی درباره مسائل فلسفی، عرفانی، ادیان و اسلام‌شناسی برگزار می‌شد. او در سفرهای پیاپی به تهران داشت، با علاقه‌مندان به حکمت و معارف اسلامی تماس داشت و ‌گاه با مخالفان دین و حکمت نیز به بحث می‌پرداخت. در برخی از این نشست‌ها موضوع بحث، تفسیر عرفان شرقی با محوریت اوپانیشادها و گات‌ها بوده است. مطالب این کتاب‌ها توسط داریوش شایگان به فارسی ترجمه می‌شد و سپس علامه طباطبایی درباره آن مطالب توضیح می‌داد.[نیازمند منبع]

 

جلسات بین او و کُربَن به مدت ۲۰ سال (۱۳۷۸ تا ۱۳۹۹ق) هر پاییز[۵] با حضور جمعی از اهالی فلسفه تشکیل می‌شد که در آن مباحث اساسی دین و فلسفه و... مطرح می‌شد. به گفته دکتر سید حسین نصر چنین جلساتی در سطحی آن چنان بالا و با افقی آن چنان وسیع در جهان اسلام امروز بی‌نظیر بوده است و حتی می‌توان گفت که از دوره قرن وسطی که تماس فکری و معنوی اصیل بین اسلام و مسیحیت قطع شد، چنین تماسی بین شرق اسلامی و غرب حاصل نشده است.

 

از ایشان آثار علمی بسیار به جا مانده که قسمتی از آن‌ها بدین قرار است:

 

تفسیر المیزان

اصول فلسفه و روش رئالیسم

حاشیه بر اسفار صدرالدین شیرازی

سنن النبی (ص)

مصاحبات با استاد کربن

شیعه در اسلام

حاشیه بر کفایه الاصول

رساله در قوه و فعل

رساله در اثبات ذات

رساله در صفات

رساله در افعال

رساله در وسائط

الانسان قبل الدنیا

الانسان فی الدنیا

الانسان بعد الدنیا

رساله در نبوت

رساله در ولایت

رساله در مشتقات

رساله در برهان

رساله در مغالطه

رساله در تحلیل

رساله در ترکیب

رساله در اعتبارات

رساله در نبوت و مقامات

منظومه در رسم خط نستعلیق

علی والفلسفة الالهیه (به فارسی ترجمه شده است)

قرآن در اسلام

رساله در حکومت اسلامی، که به فارسی و عربی و آلمانی چاپ شده است.

مقالات متعددی که در نشریات گوناگون مانند مکتب تشیع و درس‌هایی از مکتب اسلام و راهنمای کتاب و... به انتشار رسیده است.[

علامه طباطبایی از حدود سال ۱۳۳۳ش/۱۳۷۴ق نوشتن تفسیر المیزان را آغاز کرد و تا سال ۱۳۵۰ش/۱۳۹۲ق آن را در ۲۰ جلد به زبان عربی به اتمام رساند. در این تفسیر از روش تفسیر قرآن به قرآن استفاده شده است و علاوه بر تفسیر آیات و بحث‌های لغوی در بخش‌هایی جداگانه با توجه به موضوع آیات مباحث روایی، تاریخی، کلامی، فلسفی، علمی و اجتماعی نیز دارد.[۸] ترجمه این اثر به دو شکل منتشر شده است. نخست در ۴۰ جلد و سپس در ۲۰ جلد. این اثر توسط سید محمد‌باقر موسوی همدانی به فارسی ترجمه شده است.

 

علامه، دارای ذوق شعری بوده و اشعاری سروده که بعدها خودش آن‌ها را از بین برده است. پاره‌ای از اشعار باقی‌مانده‌اش در کتابی با نام «ز مهر افروخته» چاپ شده است. در برخی از سروده‌های او، واژه غیر فارسی به کار نرفته است. معروف‌ترین غزل علامه طباطبایی «کیش مهر» است. این شعر در ۱۳۶۵ ه.ش توسط شهرام ناظری و علیرضا افتخاری، به آواز درآمد.

 

سید احمد قاضی از قول علامه نقل می‌ کند که: پس از ورودم به نجف به بارگاه امیرالمؤمنین(ع) رو کرده و از ایشان استمداد کردم. در پی آن آقای قاضی نزدم آمد و گفت: «شما به حضرت علی(ع) عرض حال کردید و ایشان مرا فرستاده ‌اند. از این پس، هفته ‌ای دو جلسه با هم خواهیم داشت» .

 

شهید مطهری:

 

علامه طباطبايي ما چند نظريه در فلسفه دارند، نظرياتي در سطح جهاني كه شايد 50 تا 60 سال ديگر ارزش آنها روشن شود ولي ما خودمان ارزش خودمان را نمي دانيم!

 

استاد غلامحسين ديناني يكي از شاگردان علامه مي‌گويد: «من كه خودم يكي از شاگردانش بودم. هيچ وقت در هيچ سوالي خودم را كنترل نمي‌كردم، چون مي‌دانستم ايشان آنقدر بزرگوار است كه هر چه دلت خواست مي‌تواني بگويي. در مقابل سوال رو ترش نمي‌كرد و به همين جهت ما احساس آزادي مي‌كرديم و هر چه در دل داشتيم مي‌گفتيم. ايشان هم با كمال بردباري با ما هم‌نفسي مي‌كرد و كنار مي‌آمد و جواب مي‌داد.

 

علامه پشتكار عجيبي داشت. چندين سال براي تفسير زحمت كشيد و اصلا احساس خستگي نكرد، شب و روز نمي‌شناخت، از صبح زود تا ساعت 12 مشغول مطالعه و تحقيق و تاليف بود و بعد از نماز و صرف غذا و استراحت مختصر، تا غروب كار مي‌كرد. ايشان روزي 14 ساعت كار مي‌كرد و از روزهاي سال فقط يك روز را تعطيل مي‌كرد؛ آن هم روز عاشورا.

 

علامه طباطبايي در زندگي‌نامه خويش مي‌گويد: «در اوايل تحصيل كه به صرف و نحو اشتغال داشتم علاقه زيادي به ادامه تحصيل نداشتم و از اين روي هر چه مي‌خواندم نمي‌فهميدم و چهار سال به همين نحو گذرانيدم، پس از آن يك باره «عنايت خدايي» دامن‌گيرم شد و عوضم كرد و در خود يك نوع شيفتگي و بي‌تابي نسبت به تحصيل كمال حسن نمود به طوري كه از همان روز تا پايان تحصيل كه تقريبا هجده سال طول كشيد، هرگز نسبت به تعليم و تفكر احساس خستگي و دلسردي نكردم و زشت و زيباي جهان را فراموش كردم، بساط معاشرت با غيراهل علم را به كلي برچيدم و در خورد و خواب و لوازم ديگر زندگي به حداقل ضروري قناعت نموده باقي را به مطالعه مي‌پرداختم، بسيار مي‌شد (به ويژه در بهار و تابستان) كه شب را تا طلوع آفتاب به مطالعه مي‌گذارندم و هميشه درس فردا شب را از پيش مطالعه مي‌كردم، اگر اشكالي پيش مي‌آمد با هر خودكشي بود حل مي‌نمودم. وقتي كه به درس حضور مي‌يافتم از آن چه استاد مي‌گفت قبلا روشن بودم. هرگز اشكال و اشتباه درس را پيش استاد نبرده‌ام.»

 

آيت‌الله حسن‌زاده آملي در رابطه با پيگيري و استمرار روحيه تحقيق در علامه طباطبايي مي‌فرمايد: «حضرت علامه طباطبايي شب قدر را به بحث و تحقيق آيات قرآني احياء مي‌كرد و تفسيرش در اين شب فرخنده به پايان رسيد.»

 

*صرفه‌جويي در وقت؛

 

از ويژگي‌هاي علامه طباطبايي دقتي بود كه در صرفه‌جويي در وقت داشت. ايشان تفسيرالميزان را كه مي‌نوشت، چرك نويس نداشت. ابتدا بي‌نقطه مي‌نوشت بعد كه مرور مي‌كرد مجددا آن را نقطه‌گذاري مي‌كرد، سوال شده بود « آقا چرا اول بي‌نقطه مي‌نويسيد؟» فرموده بود: «من حساب كرده‌ام اول كه بي‌نقطه مي‌نويسم و بعد در مرور نقطه مي‌گذارم، چند درصد در وقتم صرفه‌جويي مي‌شود.»

 

اسلام، دين عقل‌محور؛

 

« ... اسلام ديني است كه احكامش را بر اساس ويژگي‌هاي انسان و در راستاي ارضاي غرايز و فطريات وي بنيان نهاده و در عين حال، در تنظيم و پي‌ريزي احكام و قوانينش «عقل محور» است و احساسات و عواطف را بر آن اساس مورد توجه قرار مي‌دهد... اسلام به جامعه بشري نمي‌گويد من خير و صلاح شما را در پيروي از دعوت من و به كار بستن مواد آن مي‌بينم، شما نيز به تشخيص من ايمان آورده و آن را بپذيريد، بلكه مي‌گويد از هوس‌بازي و خرافه‌پرستي دست برداريد، آنچه را واقعا و حقا صلاح و خير جامعه شما در آن است و به حسب فطرت خدادادي، خير و صلاح بودن آن را درك مي‌كنيد و تشخيص مي‌دهيد، به كار بنديد و بالاخره اسلام، اعتقاد حق و عمل حق است، نه اسم يك سلسله اعتقادات و اعمال كه كوركورانه بايست به حقانيت آن‌ها ايمان آورد...»

 

*دنيا براي انسان؛

 

اسلام مي‌گويد: « حق اين است كه دنيا براي انسان خلق شده، نه انسان براي دنيا. در اين صورت انسان، اول بايد ذات خود را بشناسد و با نيروي تعقل و واقع‌بيني، صلاح خود و جامعه خود را تشخيص دهد، سپس دست به كار بزند، نه اينكه به هر جلوه فريبنده‌اي دل بازد و خود را فراموش كند، تسليم سيل عواطف شود و اختيار مقصد حقيقي را از دست بدهد؛ زيرا انسان جزء دستگاه عظيم آفرينش است و هيچگونه استقلالي ندارد و در نتيجه راهي را بايد در پيش گيرد كه سير دستگاه آفرينش برايش نشان مي‌دهد.»

 

*مقام زن؛

 

« ... اين زن بود كه مرا به اينجا رساند. او شريك من بوده است و هر چه كتاب نوشته‌ام نصفش مال اين خانم است... اگر زن اهميت نداشت، خدا نسل دوازده امام را از نسل حضرت زهرا(س) قرار نمي‌داد. واقعا اگر زن خوب باشد مي‌تواند عالم را گلستان كند و اگر بد باشد، عالم را جهنم مي‌كند.»

 

*معاد يا رستاخيز؛

 

« .... همه اديان و مذاهبي كه به پرستش خداي يگانه دعوت مي‌كنند و بشر را به نيكوكاري امر و از بدكاري نهي مي‌نمايند، براي انسان معاد و زندگي ديگري پس از مرگ قائلند؛ زيرا آن‌ها بر اين باورند كه نيكوكاري وقتي ارزش دارد كه پاداش نيكي به دنبال خود داشته باشد و چون اين پاداش در اين جهان مشهود نيست، ناگزير پس از مرگ در جهان ديگر و با زندگي ديگر خواهد بود.

 

يت‌الله جوادي آملي؛

 

«علام طباطبايي، عارف كامل بود، عارفي بود كه خداي متعال مهم‌ترين آرمان و آمال او بود. علامه طباطبايي عصاره شرح صدر بود... اگر استاد علامه طباطبايي را فارابي عصر بنامين سخني به گزاف نگفته‌ايم.»

 

دكتر علي شريعتي؛

 

«در تهران جلسات هفتگي‌اي تشكيل مي‌شد با حضور پروفسور هانري كربن استاد دانشگاه سوربن و اسلام‌شناس معروف و متخصص منحصر به فرد فرهنگ شيعي در غرب، و شركت آقاي سيدمحمدحسين طباطبايي مدرس حكمت و مفسر قرآن در قم و ديگر فضلا و دانشمندان قديم و جديد. طباطبايي گويي سقراط است كه نشسته و گرداگردش را شاگردان گرفته‌اند و كربن نيز فاضل خوش ذوقي كه مي‌كوشد تا از اين اقيانوس عظيم افكار و عواطف گونه‌اي كه فرهنگ اسلام و شيعي را ساخته است، جرعه‌هايي بنوشد.»

 

آيت‌الله حسن‌زاده آملي؛

 

«به محضر مبارك جناب آيت‌الله حاج شيخ محمدتقي آملي - رضوا‌ن‌الله تعالي عليه - مشرف شدم كه سخن از علامه طباطبايي، ‌به ميان آوردم. مرحوم آقاي آملي به من فرمودند: آقا اگر كسي بايد در تحت تصرف و تعليم كاملي به جايي برسد و قدمي بر دارد، من براي شما بهتر از جناب آقاي طباطبايي، كسي را نمي شناسم...»

 

آيت‌الله جعفر سبحاني؛

 

«از نظر علمي و فرهنگي نبايد مرحوم علامه طباطبايي را يك فرد به حساب بياوريم، چرا كه ايشان به تنهايي خود يك امت بود... از نظر اشاعه فرهنگ اسلامي و تحكيم آن در اين عصر كار امتي را انجام داد. مرحوم علامه طباطبايي، فلسفه را از آن حالت عرضي به حالت فرشي درآورد و به اصطلاح آن را عموميت بخشيد.»

 

سه خاطره جالب دکتر صدوقی‌سُها از علامه طباطبایی

 

دکتر صدوقی‌سُها استاد فلسفه و عرفان اسلامی:

تاکنون سه‌بار به محضر ایشان رسیدم؛ دو بار در بیداری و یکبار در خواب!

 

1️⃣ اولین باری که به محضر ایشان در قم رفتم زمانی که به در منزل ایشان رسیدم به محض اینکه دق‌الباب کردم خودشان به در خانه آمدند. به ایشان عرض کردم که مشغول تدوین تاریخ حکمای اسلام هستم و به محضر شما آمده‌ام تا شرح حالی بفرمائید تا در این اثر درج کنم. ایشان فرمودند: «برو از آقای نصر بگیر» و به داخل خانه تشریف بردند.

 

2️⃣ دومین بار هم که به نزد ایشان رفتم، به محض اینکه در زدم در را باز کردند. پس از سلام و احوالپرسی به ایشان گفتم که تنها برای زیارت شما آمده‌ام. خدا را گواه می‌گیرم که با شنیدن این سخن چنان ناراحت شدند که هندسه صورت ایشان شکست و با ناراحتی و چهره شکسته رفتند.

 

3️⃣ سومین بار یکبار در عالم خواب مرحوم جلال‌الدین آشتیانی را دیدم که در آن زمان در قید حیات بودند. ایشان نشسته بودند؛ به ایشان گفتم عالم و آدم می‌دانند که من به شما چقدر ارادت دارم، اما آقای طباطبایی، و ما ادراک آقای طباطبایی! این خواب حتما رؤیای صادقه بوده است.

 

آیت الله تحریری (حفظه‌الله):

 

🔸مرحوم پدر بنده از شاگردان اولیه علامه بودند و ایشان آقایانی چون شیخ رجبعلی خیاط، انصاری همدانی و سید رضا دربندی را دیده‌اند ولی به بنده می‌فرمودند: «وقتی علامه را دیدم سرم به سنگ خورد و حتی مرحوم علامه امینی با برجستگی خاص خودش از محضر ایشان استفاده می‌کردند و می‌فرمودند: ایشان چیزی دارند که در جای دیگری یافت نمی شود.»

 

دکتر دینانی:

🔸آن مرد بزرگ همواره در حال اندیشیدن بود: در شب و روز، در سفر و حضر، در راه رفتن و نشستن، در خواب و بیدارى؛ همیشه مى‏اندیشید...

 

آیت الله مجد هاشمی، شاگرد علامه طباطبایی:

 

خاطره دیگر هم مربوط به دیدار علامه طباطبایی و هانری کربن است. مرحوم هانری کربن یک سری سوالاتی در زمینه اسلام از آیت‌الله بروجردی داشت، آیت‌الله بروجردی هم ارجاع داده بود به مرحوم علامه طباطبایی، ایشان چند هفته روزهای پنج‌شنبه می‌آمدند  تهران و جلسات دو سه ساعته با هانری کربن داشتند. من هم ساعت تهران آمدنم  را تطبیق دادم به ساعت‌شان که در اتوبوس کنار ایشان حضور داشته باشم. حدود 4،5 جلسه شد که از قم تا تهران در خدمت استاد بودیم، البته ایشان خیلی هم کم صحبت می‌کردند، مثلا من یکبار از ایشان سوالی کردم و گفتم "آخرین مرحله‌ی علم چیست؟" ایشان از قم تا تهران چیزی نگفتند تا نزدیک تهران، ایشان فرمودند که آخرین مرحله‌ی علم این است که انسان بفهمد که هیچ چیزی نفهمیده! بعدش فرمود که همین که بفهمید چه خبر است، خودش آخرین مرحله علم است.

 

 آیت الله حسن زاده آملی:

 

چشم برزخی علامه طباطبایی و برادر بزرگوارشان(رحمه الله علیهما) باز بود!

 

 

✅ خاطره سید عبدالباقی، فرزند علامه طباطبایی

 

🔸يك‌ روز بدون‌ اينكه‌ ما سؤالي‌ از پدر كرده‌ باشيم‌ رو به‌ ما كرد و با بشاشت‌ و نشاط‌ خاصّي‌ گفت‌: اين‌ پروفسور كربن‌ به‌ اسلام‌ مؤمن‌ شده‌ ولي‌ رويش‌ نمي‌شود كه‌ ايمانش‌ را بر زبان‌ بياورد! 

چند صباحي‌ از اين‌ گفتۀ پدر گذشت‌ و يك‌ روز پروفسور كربن‌ در يك‌ كنفرانس‌ در خارج‌، سخنراني‌ جنجالي‌ كرد و دربارۀ امام‌ زمان‌ عجَّل‌ اللهُ تعالَي‌ فرجَه‌ سخنان‌ پرشوري‌ ايراد كرد و ضمن‌ آن‌ گفت‌ كه‌: «من‌ بخاطر بحث‌ دربارۀ اسلام‌ و رسيدن‌ به‌ اين‌ حقائق‌، نزديك‌ بود پست‌ تحقيقي‌ خودم‌ را از دست‌ بدهم‌، يعني‌ كليسا مرا از اين‌ پست‌ خلع‌ كند.» پدر وقتي‌ از اين‌ موضوع‌ مطّلع‌ شد، بسيار مسرور و مشعوف‌ شد و گفت‌: نگفتم‌ اين‌ پروفسور كربن‌ مؤمن‌ به‌ اسلام‌ شده‌ ولي‌ رويش‌ نمي‌شود كه‌ صريحاً اعتراف‌ كند؟!

 

دکتر  دینانی:

 

🔻تنها کسی که در  جلسات خصوصی علامه شرکت می‌‌کرد بنده بودم و لاغیر که سال‌ها در خدمت ایشان بودم. آقای طباطبایی(ره) در عصر ما فیلسوف بزرگ و بی‌نظیری بود. البته استادان دیگری نیز بودند و بنده نیز اساتید فلسفه ایران از آقای قمشه‌ای تا سیدابوالحسن رفیعی در قزوین و آقای شعرانی و ... را دیده بودم، اما در این بین آقای طباطبایی را بر همه ترجیح می‌دهم...

 

 

از صدای تسبیح موجودات خوابم نمی‌برد !

 

قدوسی نجفی، مدیردارالقرآن علامه طباطبایی:

🔸علامه طباطبایی وضعیت مالی مناسبی نداشتند و از زمانی که در قم آمدند چندین سال اجاره نشین بودند تا اینکه ملکی بی ارزشی که در تبریز داشتند از نزدیکی آن ملک خیابانی می گذرد و آن ملک ارزش پیدا کرد و آشنایان ایشان آن ملک را فروختند و از محل فروش آن، اینجا را خریداری کردند و مهندسی این خانه را هم خودشان انجام دادند زیرا ایشان ریاضیدان بودند و حتی مدرسه حجتیه که برای طلاب خارجی است از آثار مهندسی برجای مانده از این استاد عظیم الشان است.

 

🔸این بیت ۸۵۰ متر است که ایشان به صورت بیرونی و اندرونی با سه درب طراحی می کنند و از روزی که این بیت خریداری و بازسازی شد مورد توجه بزرگان حوزه و مراجع عظام تقلید قرار گرفت و سنگین ترین مراسم های حوزوی در این مکان برگزار می شود.

 

🔸بزرگانی مانند آیت الله سبحانی معتقدند که این خانه از مصادیق آیه ۳۶ سوره نور«فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه»(خانه هایی که خداوند متعال اذن داده که از این خانه ها نام و یاد الهی بالا رود) است لذا این آیه را در کاشی کاری دور این خانه نصب کردیم.

 

🔸علامه طباطبایی فرد بی نظیری بودند که ۱۳ سال آخر عمر خود را در این بیت، به مطالعه و تفکر مشغول بودند و همسر علامه نقل می کنند که شبی دیدیم که آقا استراحت نمی کند و قدم می زند عرض کردم مشکلی پیش آمده یا کسالتی دارید؟ گفتند نه؛ پرسیدم پس چرا استراحت نمی کنید؟ ایشان یک جمله عجیب می فرمودند که از صدای تسبیح موجودات خوابم نمی برد و من هم بلند شدم و با آن ها همراه شدم.

🔸 تردد مکرر مراجع خاص بیت علامه است که هر کدام از مراجع مکررا تشریف فرمایی داشتند که این نشان می دهد که چقدر به محضر علامه طباطبایی ارادت دارند و آیت الله حسن زاده آملی هر زمان از این کوچه رد می شد به علامه سلام می داد.

 

علامه علاوه بر درس عمومی، یک درس‌های خصوصی هم برای برخی از اعاظم شاگردان خودشان داشتند. در آن جلسات خصوصی که معمولاً در آخر هفته برقرار می‌شد، علامه بحث‌های مختلفی ارائه می‌کردند. برخی از شاگردان ایشان از ایشان درخواست کردند که برخی از متون عرفانی را در همان جمع خاص برایشان تدریس کند. از جمله متونی را که از ایشان درخواست کردند که تدریس بکنند شرح فصوص بود که متنش از ابن عربی است و شرحش از قیصری. و این کتاب به عنوان یک کتاب درسی برای کسانی که می‌خواهند با عرفان نظری آشنا بشوند مطرح بوده است و محل بحث بوده است. اما علامه نپذیرفت که این کتاب را تدریس کند. فرموده بودند کتابی که نتوان با استدلال درباره محتوا و مضمونش صحبت کرد و نظر داد و فقط یکسری از ادعاها مورد بحث واقع شود، من چنین کتابی را تدریس نمی‌کنم. ما چگونه می‌توانیم این جور متن را بخوانیم، مگر اینکه فقط تسلیم باشیم و تعبد داشته باشیم لذا حاضر به تدریس این کتاب نشد. به جای آن، تمهید القواعد را تدریس کردند که در باب توحید، یک کتاب کاملاً استدلالی است.

 

 دکتر #نصر: 20 سال نزد علامه درس خواندم

 

چند سال بود که به علامه برای نوشتن یک کتاب مقدماتی در فلسفه اسلامی که بتواند جای شرح منظومه سبزواری را به عنوان کتاب اولیه تدریس فلسفه اسلامی بگیرد، اصرار می‌کردم. البته نمی‌گویم که من تنها بودم و شاید دیگران هم بر این قضیه اصرار داشتند. من احترام بسیار زیادی برای شاگردان ایشان قائل بودم. مانند آقایان آملی‌ها و همچنین مصباح یزدی که از دانشمندان بزرگ مملکت ما هستند و من به آنها افتخار می‌کنم. آنها از شاگردان برجسته علامه طباطبایی بودند و ممکن است که آنها یا دیگران هم درباره نوشتن این کتاب با علامه صحبت کرده باشند ولی من دائماً به علامه راجع به این موضوع غر می‌زدم. من 20 سال نزد علامه درس می‌خواندم. در جلسات ایشان با کربن، مترجم اصلی حرف‌های ایشان و کربن بودم.

 

روزی که علامه فهمید یک کلمه از اسفار را هم ‌نفهمیده!

 

🔹آقای طباطبایی می‌فرمودند: من اوایل که اسفار می‌خواندم خیلی کار می‌کردم و خیلی فکر می‌کردم و خیلی هم تجزیه و تحلیل می‌کردم. بعد کم کم در من این غرور پیدا شده بود که خود آخوند [ملاصدرا] هم اگر بیاید دیگر بهتر از این نمی‌تواند این مطالب را تجزیه و تحلیل کند. 

 

🔸تا بعد می‌روند نزد استادشان مرحوم آقای قاضی که استاد سیر و سلوک و معنویت بوده است. آقای طباطبایی می‌فرمودند وقتی که ایشان وارد بحث مسائل وجود شد یک‌مرتبه معتقد شدم که من تا به حال یک کلمه از اسفار نمی‌فهمیدم. 

 

🔹اگر کسی بخواهد واقعاً حکمت متعالیه را بخواند باید زمینه قلبی و روحی و زمینه معنوی آن را هم فراهم کند و الّا «ظلمات بعضها فوق بعض» می‌شود.

 

یا مرگ یا فهم! 

 

مرحوم حاج شیخ صدر الدین حائری:

من خدمت مرحوم علاّمه طباطبایی عرض کردم: آقا! شنیده‌ام که زمانی شما سر به سجده گذاشته، گفته‌اید: یا مرگ یا فهم. و بعد از آن، خدا به شما چنان فهمی عنایت کرده است که دیگر مسائل پیش شما مجهول نمی‌ماند. من می‌خواهم این مطلب را از خود شما بشنوم. 

مرحوم علاّمه طباطبایی فرمودند: 

من مشغول خواندن کتاب سیوطی بودم که استاد از من امتحان گرفت، اما من در امتحان موفق نبودم. استاد رو به من کرده و گفت: وقت من و خودت را تلف کردی!

این حرف بر من بسیار ناگوار آمد، آن گاه عملی را انجام دادم که از آن موقع به بعد مورد عنایت خداوند سبحان قرار گرفتم. 

پرسیدم: از آن به بعد مجهولی نداشته‌اید؟ 

فرمودند: به عنایت خدا تاکنون چنین بوده است.

 

 عالمی که بعد از نماز صبح با انبیاء جلسه داشت! 

 

آیت الله فاطمی‌نیا:

🔸خدا رحمت کند مرحوم آقا سیّد محمّد حسن الهی، برادر کوچک‌تر علامه‌ی طباطبایی؛ ایشان خیلی بزرگ بود، یک زمان یکی از مجتهدین معاصر ما (دامه برکاته) ایشان در رادیو این مطلب را بیان کرد و پخش هم شد، الآن آن مجتهد بزرگوار شاهد این قضیه است و من هم می‌گویم که برای شما یادگار باشد. 

🔸بارها گفتیم، نمی‌گوییم همین امشب عمده العارفین بشوید نه، این فضای پرواز بشریت را ببینید، تا کجا برای آن میدان دادند؛ این بشری که خیلی ارزان خود را می‌فروشد. سر یک مسئله‌ی جزئی معصیت می‌کند، یک تقلّبی می‌کند معصیت می‌کند، خود را ارزان می‌فروشد. خلاصه این است که علامه‌ی طباطبایی فرمودند که ایّها النّاس دیدم برادر خود سیّد محمّد حسن الهی را که گاهی وقت‌ها بعد از نماز صبح با پیامبران گذشته جلسه داشت. آقای طباطبایی شهادت داد، این حرف بسیار بزرگی است.

 

 استاد جوادی آملی:

« وقتی ما کتب مختلف فلسفی را نزد اساتید تهران (علامه شعرانی، فاضل تونی و الهی قمشه‌ای) خواندیم، به قم که آمدیم، فکر می‌کردیم دیگر از فلسفه خواندن مستغنی هستیم. وقتی با علامه طباطبایی رو برو شدیم، همینکه دهان به دهان شدیم، تازه فهمیدیم اول فلسفه خواندن ماست! »

 

دکتر خسروپناه:

 

🔸اگر علامه،مفسر قرآن نبود و از روش گفتگوی عقل و وحی استفاده نمی‌کرد نمی‌توانست تقریری از برهان صدیقین ارائه دهد که بدون هیچ مقدمه، صرفا با طرد سفسطه و پذیرش واقعیت، بتواند خدا را اثبات کند.

 

شما کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم مرحوم علامه طباطبائی را با حاشیه مرحوم آقای مطهری در نظر بگیرید، کاری این کتاب در معارضه و مقابله با توده‌ای‌ها در آن زمان کرد، که هیچ رساله عملیه‌ای نمی‌توانست بکند؛ طبیعی است که خودبخود فلسفه جای خود را باز کرد. هر قدر ما با دنیای مغرب زمین ارتباطمان بیشتر شد و در آینده هم بیشتر خواهد شد، به همان اندازه جایگاه فلسفه و حتی عرفان بازتر می‌شود؛ زیرا شما با هیچ ملحدی یا با هیچ غیرمسلمانی نمی‌توانید از طریق تعبدیات شرع و از طریق حدیث یا حتی قرآن کریم وارد شوید؛ باید با یک مسلمیات مورد قبوط طرفین گفتگو کرد. این است که فلسفه خود به خود جای خودش را باز کرد و باید هم باز کند.

 

 فیلسوفی که منتقد فلسفه بود!

 

علی‌ اکبر #رشاد، رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی:

🔸علامه به تمام معنا یک فیلسوف بود و مشخصه اصلی فیلسوف بودن، آزاداندیشی، استقلال فکر و به تعبیر دیگر، نگاه نقادانه و مواجهه عقلانی و فرانگر با هستی و حیات و اندیشه و علم است. 

 

🔸ما علامه طباطبایی را بدین جهت خصوصاً در آثار فلسفی و حکمی او به عنوان یک فیلسوف تام و تمام می‌نامیم، چرا که برخی از افراد چندان تمایل و یا شاید جرأت نقد فلسفه را ندارند اما علامه طباطبایی این‌گونه نبود. 

 

🔸در دهه بیست که نسل تحصیل کرده و نخبگان جوان ایرانی در معرض شبهات فلسفی بسیار و متأثر از امواج مارکسیسم قرار گرفت، علامه طباطبایی مانند استوانه‌ای، یک تنه در برابر هجمه‌ها و حمله‌های مارکسیستی ایستاد و ضمن مقابله و مواجه با این موج و طبعاً به تاثیر شرایط خود تحولی را در فلسفه اسلامی به وجود آورد و #فلسفه را گویی به نقد کشید و طرحی نو در این گستره در انداخت.

 

تا به كجا!

 

آخرين #عيد_غدير علامه بود؛ استاد روي تخت خوابيده بود و چند روزي بود كه چشمانش را باز نكرده بود. يكي از شاگردانش گوشه اتاق ايستاده بود و به ايشان نگاه مي‌كرد و زار زار مي‌گريست. ناگهان علامه چشمانش را باز كرد و با شادي و نشاط خاصي رو به شاگردش لبخند زد. شاگرد اشك‌هايش را پاك و به او سلام كرد. بعد براي اين‌كه بيشتر با آقا صحبت كرده باشد، پرسيد: «حضرت آقا! شرط حضور قلب در نماز چيست؟» و با خودش گفت: «چه‌قدر خوب مي‌شود اگر آقا به اين سوال من براي يادگاري جواب بدهد، حيف كه ايشان...» اما ناگهان علامه لب‌هاي لرزانش را حركت داد و آهسته گفت: «توجه و مراقبه، توجه و مراقبه، توجه و مراقبه،...»

 

باورش نمي‌شد، انگار دنيا را به او داده بودند، يك بار ديگر گفت: « آقا! از اشعار حافظ چيزي در نظر نداريد؟» علامه سرش را تكان داد و زيرلب خواند: « صلاح كار كجا و من خراب كجا... بقيه‌اش را بخوان! / ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا...» و علامه آرام‌تر از قبل گفت: «تا به كجا!»

 

 

کلیدی برای گشودن قفل چند سوال

 

آیت الله ممدوحی:

یکی از ویژگی‌های خاص تدریس علامه طباطبایی که در کمتر کسی دیده می‌شود، این است که وقتی سؤالی را جواب می‌داد مانند کلیدی بود که به چند سوال جواب می‌داد؛ یعنی معیار به دستشان می‌داد. وقتی حرف می‌زد، بابی به روی انسان باز می‌شد. 

یکی دیگر از خصوصیات تدریس ایشان این بود که سؤال را خوب می‌فهمید. برخی وقتی سؤالی را می‌شنوند، سراغ مقدمات بعیده می‌روند به‌گونه‌ای که اصل سؤال فراموش می‌شود. مرحوم آقای طباطبایی گره را می‌شناخت و خیلی مختصر و مفید گره را باز می‌کرد. وقتی گره را باز می‌کرد معلوم می‌شد که چندین سؤال ذهنی شما پاسخ داده شده است. ایشان بسیار مسلط بود.

 

ويژگي‌هاي درس علامه طباطبایی از نگاه آیت الله ابراهیم امینی

 

1️⃣ در فلسفه بسيار دقيق و اهل ‌نظر بود. به عمق مطالب رسيده بود و از روي بصيرت سخن مي‌گفت.

 

2️⃣ با اينكه در فلسفه اهل‌ نظر و ابتكار بود، ولي مطالب بسيار عالي را بدون هياهو و خودنمايي در اختيار علاقه‏مندان قرار مي‏داد.

 

3️⃣ آرام و بدون طمطراق درس مي‌گفت و غالباً روي كتاب نگاه مي‌كرد.

 

4️⃣ خارج درس و عبارت‌خواني غالباً با هم و مخلوط بود، چنان نبود كه اول همه‌ي مطالب درس را از خارج بگويد و سپس به تطبيق با كتاب بپردازد.

 

5️⃣ در بيان مطالب پراكنده‌گويي نمي‌كرد، بلكه بر بيان مطالب كتاب و احياناً نظرهاي خودش تمركز داشت. به عبارتي ديگر كوتاه سخن مي‌گفت و فراتر از مطالب سخن نمي‌گفت. به همين جهت درسش پيشرفت داشت.

 

6️⃣ به فلسفه‌ي صدرالمتألهين شديداً علاق‏مند بود و از آن دفاع مي‌كرد ولي به فلسفه‌ي مشّاء نيز ايمان داشت و در بيان مطالب غالباً از آن روش استفاده مي‌كرد.

 

7️⃣ درس ايشان در حدود يك ساعت طول مي‌كشيد. چون پراكنده‌گويي و نداشت، درسش دشوار مي‏نمود. ولي اگر كسي خوب گوش مي‏داد مطالب را مي‏فهميد.

 

8️⃣ در بيان مطالب فلسفي گاهي به آيات و احاديث مربوطه نيز اشاره مي‌كرد.

 

بالاخره کُربن شیعه شد یا نه؟ 

 

 آیت الله دکتر محقق داماد :

🔸اثری که رابطه علامه طباطبایی برشخص کربن گذاشت بسیار است تا آنجا که من خودم در جلسه ای در قم حاضر بودم که مرحوم استادم آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری یزدی از مرحوم علامه طباطبایی پرسیدند: «سرانجام کربن شیعه شد یا خیر؟» علامه طباطبایی جواب دادند: «او شیعه از دنیا رفت» 

 

🔸البته در برخی جملات او شاهد این مطلب وجود دارد که در جریان آن مذاکرات گفته است. من به خاطر بحث دربارۀ شیعه و رسیدن به حقایق این مذهب، نزدیک بود پست تحقیقاتی خود را در دانشگاه سوربن از دست بدهم. تا قبل از این اقدامات و این روابط علمی تشیع در دنیای غرب به هیچ وجه یک مذهب، یک مکتب و یک قرائت از اسلام شناخته نمی شد و فقط یک گرایش به صورت یک بدعت و یک انحراف شناخته می شد.

 

 آمریکا #علامه_طباطبایی را شناخت ولی ما ....

 

✍🏻... جای تاسف است که #آمریکا علامه طباطبایی را شناخت و ما نشناختیم! و آن هم در حدود سالیان درازی قبل از این، آمریکا برای آنکه علامه را بدانجا برد، به ( عنوان لزوم تدریس #فلسفه_شرق در آمریکا ) به شاه  ایران، محمدرضا متوسل شد و شاه ایران از حضرت آیةالله العظمی بروجردی - رضوان الله علیه- این مهم را خواستار شد و آیةالله بروجردی هم پیغام شاه را به حضرت علامه رسانیدند، ولی علامه قبول نکردند!

 

 

✅ علامه را درست معرفی کنیم کمونیست‌ها هم جذبش می‌شوند

 

مجتبی راعی، تهیه کننده مستند #حدیث_سرو و کارگردان فیلم «ترنج»:

🔸من همان ابتدا کار تدوین را قبول کردم چون کار به علامه طباطبایی تعلق داشت و اصلا فکر می کنم یکی از جاهایی که من احساس مفید بودن داشتم همین کار بود. حتی در طول تدوین با شخصیت علامه طباطبایی بیشتر آشنا شدم و اینکه وی چه شخصیت عظیمی دارد. می گویم شخصیت عظیم چون به نظرم «بزرگ» برای علامه کافی نیست.

 

🔸واقعیت این است که فطرت انسان ها از جنس سالم و درست استقبال می کند. اگر تمام کمونیست های دنیا را جمع کنند و بعد شخصیت علامه طباطبایی را برایشان تشریح کنند من فکر نمی کنم یک نفر بماند که جذب این شخصیت نشود چون فطرت انسان عاشق چنین ویژگی هایی است و اگر من هم به این شخصیت علاقمند شده ام هنر نکرده ام بلکه این جاذبه علامه است که شما به تدریج به شخصیت و اخلاص وی در روحش پی می برید.

 

✅ تصرف استاد علامه طباطبایی در تکوین برای تدریس توحید افعالی!

 

🔻مرحوم علامه طباطبایی می‌فرمودند: 

يك روز در داخل حجره نشسته بوديم؛ مرحوم قاضى هم نشسته و شروع كردند به صحبت كردن درباره توحيد افعالى؛ ايشان گرم سخن گفتن درباره توحيد افعالى و توجيه كردن آن بودند؛ كه در اين اثناء مثل اينكه سقف آمد پائين؛ يك طرف اطاق راه بخارى بود؛ از آنجا مثل صداى هارّهارّى شروع كرد به ريختن، و سر و صدا و گرد و غبار فضاى حجره را گرفت. 

جماعت شاگردان و آقايان همه برخاستند؛ و من هم برخاستم؛ و رفتيم تا دم حجره كه رسيديم ديدم شاگردان دم در ازدحام كرده و براى بيرون رفتن همديگر را عقب مى‌زدند. 

در اين حال معلوم شد كه اين‌جورها نيست؛ و سقف خراب نشده است؛ برگشتيم و نشستيم؛ همه در سر جاهاى خود نشستيم؛ و مرحوم آقا هم (قاضى) هيچ حركتى نكرده و بر سر جاى خود نشسته بودند؛ و اتّفاقا آن خرابى از بالا سر ايشان هم شروع شد. 

ما آمديم دوباره نشستيم آقا فرمود: بيائيد اى موحّدين توحيد افعالى!

 

دلداده‌ی علامه

 

نجفی قدسی مدیر دارالقرآن علامه طباطبایی:

 

🔸دکتر احمدی (که به تازگی از میان ما رخت بربسته)، خاطرات زیادی از علامه داشت، اما دلدادگی او به علامه کم نظیر بود و یادم می‌آید که وقتی شنید خانه مرحوم علامه را خریداری کرده‌ایم و قصد داریم آن را دارالقرآن کنیم بسیار خوشحال شد و گفت می‌خواهم به آنجا بیایم، من عرض کردم فعلا در حال بازسازی هستیم و انشاءالله بعد ازتمام شدن بنایی‌ها تشریف بیاورید که نمی‌توانست صبر کند و با عجله و اشتیاق روزی به منزل علامه آمد و از بدو ورود درب آهنی را بوسید و در داخل هم با اشک ریزان بر دیوارها بوسه زد و گفت شما نمی‌دانید چه شخصیتی در این مکان زندگی می‌کرد، من در عین حال که سالهاست حضرت علامه از دنیا رفته است ولی علامه برای من همیشه زنده است و با او زندگی می‌کنم!

 

🔸بنده مکرر شاهد بودم که ایشان هرگاه به ذکر خاطراتی از حضرت علامه طباطبایی(رض) می‌پرداخت، دستمالش را از جیبش درمی‌آورد و اشک‌هایش را پاک می‌کرد و نمی توانست از علامه سخن بگوید و چشمانش اشکبار نشود!

 

توصیف آیت الله حسن زاده آملی از علامه طباطبایی

 

🔸موقعیت جناب علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه در عرفان عملی این بود که دریافته بود و به این باور رسیده بود که: «ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم» راه این است و جز این نیست. و دقیقاً بدین جهت، رفتار او، گفتار او، سکوت او، قلم او و مطلقاً آثار وجودی او حکایت کننده از وارستگی او و عظمت ذخائر علمی و عملی او بود.

انسان وقتی حضرت علامه طباطبایی را زیارت می کرد، به یاد این حدیث شریف می افتاد که جناب کلینی در کتاب فصل العلم کافی، به اسنادش از حضرت امام صادق علیه السلام نقل می کند و فرموده است:

«من تعلم العلم و عمل به دعی فی ملکوت السموات عظیماً فقیل تعلم لله و عمل لله و علم لله»

آن کسی که دانش تحصیل کند و بدان عمل کند و به دیگران برای خدا تعلیم بنماید، در ملکوت سماوات و عالم اله [که خودش عالم عظیم است] او را به عظیم صدا می کنند [ای بزرگ، ای آقا] ای کسی که برای خدا تحصیل علم کرده ای، برای خدا بدان عمل کرده ای، برای خدا به دیگران تعلیم داده ای، [تو آقا بزرگ و عظیمی].

 

خاطره شنیدنی علامه طباطبایی درباره #شیخ_وهابی

 

🔻علّامه طباطبائى رضوان الله عليه نقل كردند كه: 

🔸روزى سرتيپ قريب گفت: در سالى كه من به حجّ مشرّف شدم(سفر ما) با كشتى بود؛كشتى بيش از يك هفته بر روى آب بود، شيخى در كشتى بود كه او هم عازم حجّ بود، تنها بود، و پيوسته مراقب و ساكت و به حال خود مشغول. ما روزهاى اوّل ساعتى نزد او مى رفتيم، و از مسائل مورد نياز مى پرسيديم، و در روزهاى بعد بيشتر... و در حقيقت بر رفقاى همسفرى ما يك نفر اضافه شد.

به مدينه منوّره رسيديم، و ديگر هر جا مى رفتيم، همه با هم بوديم، و شيخ هم با ما بود، و از وجود او بسيار بهره مند و خوشحال بوديم؛ یک روز در معيّت شيخ، همه با هم براى ديدار كتابخانه معروف مدينه رفتيم، رئيس و عالم كتابخانه، پيرمردى نابينا بود، كه شيخ و عالم و وهّابى مذهب بود.

 

🔸ما همگى نشستيم، و آن عالم سنّى، با ما از هر جا سخن مى گفت؛ از هر طرف در ردّ شيعه، و توبيخ، و توهين، واهانت و نسبت شرك، و يهوديّت، و مجوسيّت، خوددارى نمى كرد. مى گفت: شيعه قرآن را نمى داند و نمى خواند، و معانى را تأويل مى كند، اين خراب كردن قرآن است، قرآن را بايد روى معناى ظاهر معنى كرد، و اصولا نبايد معنى كرد، و فقطّ به ظاهر بايد اكتفا نمود.

 قرآن صريحا مى گويد: وَ جاءَ رَبُّكَ «خدا مى آيد»، شيعه مى گويد: منظور اين است كه و جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ، «أمر خدا مى آيد»، اين معنى غلط است.

 

🔸 بالأخره مدّتى مفصّل، در اين باره بحث كرد، و اين شيخ همراه ما هم ساكت بود، و چيزى نمى گفت. ما هم همه كسل شديم، و ناراحت، كه چرا شيخ ما جواب نمى دهد؟ اين شيخ ما كه تا به حال اين طور نبود، به نظر ما مرد دانشمندى بود، چرا اينجا محكوم شد؟ و حتّى بعضى از ما مى خواستيم بگوييم: اين گفتار شما تهمت است، و غلط است، و آيه نور وَ جاءَ رَبُّكَ را اين طور معنى كردن، معنايش جسميّت خداست، و اين غلط است؛  ولى أوّلا درست به زبان عرب وارد نبوديم، و ثانيا از شيخ خودمان كه عالمى جليل و بزرگوار بود، ملاحظه مى كرديم، كه با وجود او سخن گفتن ما غلط است، و تصميم گرفتيم كه چون بيرون آئيم، ديگر با شيخ خودمان رفاقت نكنيم.

 

🔸خلاصه آن شيخ وهّابى، آن قدر إطاله سخن داد، تا خسته شد، و دهانش كف كرده بود، و شيخ ما هم آرام گوش مى داد، و حتّى يك جمله هم چيزى نگفت.

 

🔸در اين حال كه او سخنانش را به پايان رسانيد، شيخ ما رو به او كرد و گفت: لا بدّ اين همه شما خود را عصبانى مى كنيد، و زحمت مى كشيد، و از ساحت قرآن و پيغمبر اسلام دفاع مى كنيد، براى اين جهت است كه در روز قيامت به خدمت پيغمبر مشرّف گرديد! و او را زيارت كنيد! و اعمال شما مقبول و مشكور واقع شود؟!

 

🔸شيخ وهّابى گفت: آرى! آرى! شيخ ما گفت: ولى من متأسّفم كه: شما در روز قيامت، رسول الله را أبدا نخواهيد ديد! شيخ وهّابى با حال عصبانيّت گفت: به چه جهت؟! به چه علّت؟!

 

🔸شيخ ما گفت: براى اين كه شما كور هستيد! و طبق تفسير و معنائى كه خودتان مى فرمائيد: كسى كه در اين جهان كور باشد در آن جهان هم كور است و گمراه: وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى  فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى  وَ أَضَلُّ سَبِيلًا و بنابر اين شما كه كوريد! در آخرت هم كوريد و گمراه! و نور نداريد! فلهذا پيغمبر خدا را أبدا نخواهيد ديد! اين جمله را شيخ ما گفت و ديگر چيزى نگفت.

 

🔸شيخ وهّابى چنان مضطرب و مشوّش شد، و چنان ناراحت و بى تاب شد كه گوئى مانند مرغ سر بريده اى بر خود مى پيچد، و ديگر چيزى نگفت، و سكوت محض اختيار كرد، و هى با خود غرّش مى كرد، و بدنش را تكان مى داد.

 

🔸از اين جمله شيخ خودمان، ما آن قدر مسرور و مبتهج شديم كه در پوست نمى گنجيديم، برخاستيم و برگشتيم و در راه دائما شيخ را مى بوسيديم و بعضى از دوستان ما بى اختيار مى خواست شيخ را در حين عبور از خيابان و كوچه در آغوش بگيرد، و بغل كند، و به او گفتيم: تو از شدّت سكوت خود، ما را خسته كردى و گفتيم: مفحم و محكوم شده اى! ولى تنها و تنها فقطّ با اين يك جمله ات، تمام سخنان طويل و عريض او را باطل كردى جزاك الله عن الإسلام و القرآن خيرا.

 

 

خاطره #مرحوم_شایگان از علامه طباطبایی

 

🔸مهارت ایشان در درک عرفان هندی و ادیان چینی، برای من شگفت انگیز بود...

 

 

 نظر دکتر شفیعی کدکنی درباره علامه طباطبایی

 

سیدتقی آل‌یاسین:

در یکی از مباحثات صمیمی که در محضر استاد شفیعی کدکنی داشتیم؛ یک بار با این مضمون فرمودند: «اگر قرار بر مباحثات و مناظرات علمی از لحاظ فقاهت و مسایل دینی باشد؛ بنده یک سر و گردن از این آقایان مدعی بالاترم!»

کسانی که با پیشینه علمی و استوار این استاد بی نظیر آشنایی دارند؛ به خوبی می دانند که استاد شفیعی در حدود سی سالگی؛ سرآمد تمام دروس حوزوی و دینی رایج در نیشابور بودند. 

🔸در آن محفل خصوصی تا بحث ایشان به اینجا رسید؛ بنده جرات کردم و نظرشان را درباره مقام علمی صاحب کتاب سترگ «المیزان»، حضرت علامه؛ سید محمد حسین طباطبایی پرسیدم! لحظاتی سپری شد. 

🔸استاد اندکی به فکر فرو رفت و با نوعی شرمساری معنوی و البته از روی تواضع به بنده گفتند: 

«من منظورم ایشان یعنی علامه طباطبایی نبود! ایشان کجا و ما کجا! علامه طباطبایی انسانی « واحدٌ کالاَلف» هستند! یعنی از هر هزار سال در عرصه علم و دانش یک مرد متولد می شود و مرد این هزار سال استاد علامه طباطبایی است!»

🔸این نکته و این اقرار صحیح و متواضعانه هرگز از مقام شامخ علمی استاد شفیعی نمی کاهد ولی درباره نظریه این استاد درباره علامه باید کمی تامل کرد! در دانشگاه الازهر مصر که مهد علوم دینی و عربی جهان اسلام به شمار می رود؛ در عین تسنن بودن مذهب رسمی مصریان؛ دو کتاب از کتاب های اصلی و منبعی دانشگاه به شمار می رود که اکثر دانشجویان ملزم به سپری ساختن واحدهای درسی آنها هستند: کتاب سترگ نهج البلاغه حضرت علی و کتاب تفسیری المیزان از علامه طباطبایی!

 

وسیقی دان متعهد 

 

علامه طباطبایی:

«برادر[م]، راجع به تاثير صدا و كيفيت آهنگ‌ها و تاثير آن در روح و تاثير لالايي براي كودكان كه آنها را به خواب مي‌برد و به طور كلي از اسرار علم موسيقي و روابط معنوي روح با صداها و طنين‌هاي وارده در گوش، كتابي نوشتند كه انصافا رساله نفيسي بود و تا به حال در دنياي امروز، بي‌نظير و از هر جهت بديع و بي‌سابقه بود، ليكن بعد از اتمام رساله خوف آن را پيدا كرد كه به دست نااهل از ابناي زمان و حاكم جائر بيفتد و از آن حكومت‌هاي غيرمشروع دنياي امروز استفاده و بهره‌برداري كنند؛ لذا آن را به كلي مفقود كردند.»

 

 

آقابزرگ تهرانی:

 

"المیزان"، دایره المعارف بزرگی در تفسیر قرآن مجید می باشد چون با استدلال های فلسفی و برهانی جالب تالیف شده، من با مطالعه آن از مضامین و محتوای آن به شگفت آمدم!

 

سید جلال الدین آشتیانی:

 

ابعاد گوناگون شخصیت علامه طباطبایی آنقدر گسترده و دامنه دار است که شاید در عصر ما نتوان به بررسی کامل آن ها رسید.

 

 

 

 قند و شکری که تمام نمی شود!

 

حاج خانم! در این 14 سال و نیم، یک مرتبه که از دست علامه عصبانی شدید و دیگر کارد به استخوان رسیده بود، کی بود و چه چیزی گفتید؟

 

همسر علامه:

یک روز حاج آقا مشغول نوشتن بود. خادممان، مقدار کمی قند آورد و گفت: این هم سهم شماست. گفتم: این؟ گفت: بله. دیگر من چه کار کنم؛ همین را داده اند. 

به حاج آقا گفتم: حاج آقا ببین این جیره ماست؛ این خانه با این قند و شکر! 

حاج آقا گفت: برکت با خداست. اگر برکت است، می رسد؛ ناراحت نباش! 

من هم از عصبانیت هیچ چیز نگفتم. این ماجرا گذشت و باور کنید از آن روز تا به حال، قند و شکر در خانه ما تمام نمی شود.

 

 

من آذربایجانی هستم و این کار را می کنم

 

🔻پروفسور سید حسین نصر استاد ایرانی برترین دانشگاه های آمریکا در قسمتی از کتاب "در جست و جوی امر قدسی"-ص ۱۲۹- که در مورد علامه طباطبایی(ره) و نبوغ و شخصیت عظیم عرفانی اوست، بعد از برشمردن ویژگی های منحصر به فرد این ابر مرد فلسفه و عرفان دنیای اسلام، در مورد شهامت و شجاعت مثال زدنی ایشان در برابر افکار مارکسیستی و التقاطی توده ای های آن زمان که از قضا بسیار فعال و تشکیلاتی بودند، می گوید:

 

🔸در آن روزگار حزب توده در ایران بسیار نیرومند بود. توده ای ها همه جا بودند و می توانستند ذهن جوانان باهوش ایرانی را به ویژه در حوزه ادبیات تسخیر کنند...من در آن زمان در ایران نبودم اما علامه طباطبایی کل داستان را برایم شرح دادند.ایشان گفتند که هیچ کدام از علما از ترس اینکه مبادا ترورشان کنند، جرأت رویارویی فکری با مارکسیست ها را ندارند. قضیه به همین سادگی بود. اما علامه طباطبایی بسیار شهامت داشتند و گفتند:

 

"من آذربایجانی هستم و این کار را می کنم"

 

 

آیت الله #خوشوقت، از شاگردان سلوکی علامه طباطبایی:

 

مرحوم علامه طباطبایی (در آثار خود)، وکیل پایه یک خدا در اثبات #توحید است»

 

به نقل از: حجت الاسلام استاد عابدینی(حفظه الله)

 

 

 نامه نگاری های علامه به #یونسکو 

 

🔻مهندس عبدالباقی طباطبایی:

مرحوم پدرم در طول نوشتن تفسير گه‎گاه به نکاتي برمي‎خوردند که لازم بود شرايط زماني در آن رعايت شود، لازم بود تفکر در آن لحاظ شود. به همين دليل ايشان شروع کردند به نامه نوشتن براي يونسکو.

 

❓نامه به يونسکو مربوط به چه سالي است؟

از سال 1327 و 1328 شروع شد و تا سال 1350 ادامه داشت. يعني وقتي به نکاتي برمي‎خوردند، به يونسکو نامه مي‎نوشتند و آمارهاي جهاني را در مورد موضوع خاص مطالبه مي‎کردند.

 

❓ايشان زبان انگليسي مي‎دانستند؟

خير، نامه‎ها را به فارسي مي‎نوشتند و خود من نامه‎ها را پست مي‎کردم. از سوي يونسکو هم آمارها را براي ما مي‎فرستادند. آن‎ آمارها در تحرير و تفسير الميزان دخالت داشت. در يونسکو اداره‎اي وجود دارد به نام يونيسف که آمارهاي جهاني در آن‎جا ثبت است.

 

❓مي‎توانيد عيني‎تر مثال بزنيد که مثلا شرايط زماني دنيا را در کجاي تفسير استفاده مي‎کردند؟

مثلا در مورد زن‎ها و مسئله بکارت. موضوعي بود که هرج و مرج جنسي در مغرب‎زمين شايع بود. در حالي‎که جامعه ما آن معضل را نداشت. ما بکارت را محترم مي‎دانيم و دخترها بکارت را براي عروسي‎شان نگه مي‎دارند. در غرب اين موضوع مطرح نيست. بکارت به‎زودي ازاله مي‎شود. اين از موضوعاتي بود که ايشان از يونسکو پرسيده بودند. پدرم به من مي‎گفتند: در آمريکا دوازده درصد دختران توسط محارم ازاله بکارت مي‎شوند.

 

❓پس مي‎توان چنين گفت که اطلاعات علامه در آن زمان يعني سال 1327 تا 1350 اطلاعات روز دنيا بود.

بله، همين‎طور بود. راجع به ارث، عبادات، اخلاق، روابط زن و شوهر، اموال عمومي و... نامه مي‎نوشتند و سئوال مي‎کردند که بدانند اوضاع در دنيا چه‎جور است؟ تفسير علامه مدرن بود. ايشان به من گفتند: بيست سال عمر من صرف اين تفسير شده، اما مع‎ذلک هر دو سال يک‎بار يک تفسير الميزان جديد براي مردم لازم است؛ يعني تفسيري نوشته شود که شرايط هر دو سال در آن لحاظ شده باشد.

 

⁣علامه حسن حسن زاده آملی (حفظه الله):

 

 ⁣«17 سال شب و روز در خدمت علامه طباطبایی بودم اما یک مکروه از ایشان ندیدم»

 

 علامه، مهندس و نقشه کش مدرسه معروف حجتیه بود

 

آیت الله سید محمد حسین حسینی تهرانی:

در سنه یکهزار و سیصد و شصت و چهار هجریه قمری، این حقیر برای طلبگی و تحصیل علوم دینی به بلده طیبه قم مشرف شدم، و در مدرسه ی مرحوم آیت الله حجت، که بعدها به مدرسه ی حجتیه معروف شد، حجره ای گرفته، و به درس و بحث و مطالعه ادامه دادم. بنای این مدرسه کوچک بود؛ و آیت الله حجت چندین هزار متر از زمین مجاور را تهیه و در نظر داشتند مدرسه را توسعه دهند و بنای عظیمی که به سبک همان مدارس اسلامی می باشد، و حاوی حجرات بسیار و مدرس و مسجد و کتابخانه و سرداب و آب انبار و سایر مایحتاج طلاب باشد، به طرز صحیح و بهداشتی و با فضای بزرگ و روح افزا برای طلاب بسازند. 

هر چه مهندسین از تهران و غیر تهران آمدند و نقشه های متنوع و مختلفی کشیدند، مورد نظر آیت الله واقع نشد، تا بالاخره شنیدیم، سیدی از تبریز آمده و نقشه ای کشیده است که مورد نظر و تصویب ایشان قرار گرفته است. 

ما بسیار شایق و مترصد بودیم که این سید را ببینیم، و از طرفی نیز بسیار شایق بودیم که درس فلسفه بخوانیم، و در آن اوان، عالم جلیل فخر الحکما و الفلاسفه آیت الله حاج میرزا مهدی آشتیانی (قدس الله نفسه) به قم شده، و قصد تدریس داشتند و چند ماهی توقف کردند؛ و به یکی از دوستان عزیز ما قول داده بودند که درس خصوصی فلسفه را از منظومه ی سبزواری برای ما بگویند؛ و ما در آستانه ی شروع بودیم که ایشان بغتناً از اقامت در قم انصراف حاصل نموده؛ و به تهران بازگشتند. 

در همین احوال شنیدیم، آن سیدی که از تبریز آمده و نقشه ی ساختمانی را کشیده است، به نام قاضی معروف و در ریاضیات و فلسفه زبردست، و نیز درس فلسفه ای در حوزه شروع کرده است، اشتیاق ما برای دیدار و ملاقات با او زیاد شد؛ و مترصد بودیم به منزلش برویم و به بهانه ای از او دیدار کنیم؛ تا آن که یکی از دوستان ما که در مدرسه رفت و آمد داشت و فعلاً از علمای رشت می باشد یک روز به حجره آمده و گفتند: آقای قاضی از زیارت مشهد برگشته؛ بیا به دیدنش برویم! 

چون به منزل ایشان وارد شدیم؛ دیدیم که این رجل معروف و مشهور همان سیدی است که ما همه روزه در کوچه ها در بین راه او را می دیدیم، و ابداً احتمال نمی دادیم که او از اهل علم باشد، فضلاً از تبحر در علوم، با عمامه ی بسیار کوچک از کرباس آبی رنگ، و تگمه های باز قبا، و بدون جوراب با لباس کمتر از معمول، در کوچه های قم تردد داشت؛ خانه نیز بسیار محقر و ساده بود. 

ما معانقه کردیم و نشستیم و گفت وگو و سخن از اطراف و جوانب پیش آمد؛ دیدیم: نه، واقعاً این مرد جهانی است از علم و درایت ادراک و فهم! و برای ما خوب مشهود شد که: 

هر آنکو ز دانش بود توشه ای - جهانیت بنشسته در گوشه ای 

در همان مجلس، شیفتگی و ارادت به ایشان یک باره اوج گرفت؛ و تقاضا کردیم یک درس خصوصی فلسفه، برای ما بیان کنند، که آزادانه بتوانیم در بین درس به بحث و گفت وگو پرداخته، و اشکالی در مطلب باقی نماند. ایشان با کمال بزرگواری پذیرفتند. 

پس درس فلسفه را برای ما در مدرس مدرسه شروع کردند؛ و با آن که بنا بود خصوصی باشد، طلاب مطلع شدند؛ و در روز اول قریب یک صد نفر مدرس را پر کردند؛ و ایشان درس را شروع کردند. در عین حالی که در بین درس نیز به قدر کافی بحث و گفت وگو به عمل می آمد، ولیکن به علت تراکم جمعیت صلاح نبود که اشکالات و ایرادات از سطح معمولی درس بالا رود؛ بنابراین برای روشن شدن بعضی از مطالب، پیوسته ما پس از خاتمه ی درس تا در منزل به همراه ایشان می رفتیم؛ و در راه همواره گفت وگو بود.

 

 

 خاطره استاد فاطمی نیا از اوج لطافت علامه 

 

⁣◾️من اهل قسم نیستم ولی مجبورم، دلم می سوزد، یک کلمه می گویم: خانم ها، آقایان! بشنوید! به حضرت زهرا (س) قسم، اگر لطیف نباشید، چیزی گیرتان نمی آید، خودتان را معطل نکنید. هی روزی چند تا اوقات تلخی راه می اندازد، عصبانی می شود، از این طرف هم می خواهد بشود، زبده العارفین، عمده المکاشفین، یک بار این قسم را خوردم که تا لطیف نشوید چیزی گیرتان نمی آید.

◾️⁣آقای علامه طباطبایی (ره) سراسر لطافت بود، لطافت این مرد به جایی رسیده بود که به عمرش دعوا نکرده بود. زمانی که ما در قم بودیم این بچه های قم از هشت سالگی دوچرخه ٢٨ سوار می شدند، از بغل رکاب می زدند، یک بچه ای آمد، زد علامه را لت و پار کرد، افتاد رو زمین، حالا ما باشیم چه می گوییم، خیلی آدم خوبی باشیم یک چیزی می گوییم دیگر. این آقا بلند شد، خیلی راحت، اول رفت سراغ بچه، گفت: طوریت نشد؟! گفت: نه، گفت: الحمدلله، خداحافظ.

⁣◾️لطافت لازم است، تا لطافت حاصل نشده منتظر چیزی نباشی ها! ...

 

⁣دکتر دینانی، فیلسوف شهیر ایرانی:

 

«من درباره خودم می‌گویم، اگر علامه طباطبائی را درک نکرده بودم، آمدنم به این دنیا بیهوده بود!»

 

⁣دکتر دینانی، فیلسوف شهیر ایرانی:

 

«من درباره خودم می‌گویم، اگر علامه طباطبائی را درک نکرده بودم، آمدنم به این دنیا بیهوده بود!»

 

 ماجرای عمل علامه طباطبایی در لندن

 

آیت الله جاودان:

🔻مرحوم آقای طباطبایی رفته بودند لندن برای معالجه قلب؛ درون چشمانشان رگه‌های خونی بود. آن آقایان گفتند آقا اگر اجازه بدید این رگه‌های خونی را می توانیم از چشم شما در بیاوریم. فرمودند عیب نداره. گفتند مثلا فردا صبح تشریف بیارید بیمارستان فلان. 

دوستانشان اطرافشان بودند. ایشان رفتند بیمارستان. صبح آمدند. خب آقا اجازه بدید همین الان ما شما را بی‌هوش می‌کنیم، یک بی‌هوشی نیم ساعتی و شما را عمل می کنیم. 

ایشان فرمودند احتیاجی نیست من را بی‌هوش کنید. خب نمی‌شه آقا! چاقوی جراحی می خواهد در چشم شما عمل کند. چشم اجازه نمی دهد. فرمودند نه لازم نیست!

آقا چطور می‌شود لازم نیست؟ 

🔷فرمودند: «چشم من دست خودم است، پلک من دست خودم است. اختیار پلکم دست خودم است.»

 

عمل کردند دیدند بله ایشان می‌توانند نیم ساعت، سه ربع پلکشان را باز نگه دارند!

 

 

✅قهرمان حل هفت مساله مردافکن!

 

آیت الله صائنی، شاگرد خاص علامه طباطبایی:

 

🔻«در ایامی که در قم بودم، حدود سالهای 34-35، در لبنان مجمعی تشکیل شد از فلاسفه شرق و غرب و بنا بود راجع به فلسفه های غربی و شرقی صحبت شود.از استاد علامه طباطبائی هم دعوت کرده بودند.اما چون ایشان معذور بودند، لذا از ایشان خواستند که راجع به ملا صدرا و حکمت متعالیه مطالبی را بنگارند.ایشان این امر را به دو نفر دیگر محول کردند و چون یکی از آن دو نفر هم عذر خواستند، آن مقاله را نفر دوم که من بودم، به عهده گرفت.در آن مقاله، من ابتکارات ملا صدرا را جمع آوری کردم.مقاله را مرحوم علامه مطالعه کردند و فرمودند:

👈مسائلی که ابتکار صدر المتألهین است، متجاوز از هفت مسأله فلسفی است.

 

🔸آقایان بهتر می دانند، اینکه کسی بتواند، مسأله ای به مسائل فلسفه اضافه کند، خیلی مهم است آن هم، بعد از اضافاتی که نوابغ بزرگ بشری برای فلسفه آوردند و بعد از گذشت صدها سال از عمر فعال فلسفه، کاری صعب و نادر است. یعنی کسی  ابتکار بکند و بعد در فلسفه به عنوان یک اصل پذیرفته شود»

 

کمونیستی که به دست علامه طباطبایی، موحّد شد!

 

آیت الله جوادی آملی:

می ‌فرمودند تابستانی من در «دَرَكه» بودم، آن روز بحبوحه كمونيستی و كفر بود، يكي از آن سران كفر و الحاد كه منكر همه چيز بود، هشت ساعت مرحوم آقای طباطبایی از صبح تا غروب روزهای تابستان نشست و نشست، همين شخص كافر فردا در يكی از خيابان های تهران هم كيش خود را ديد گفت: طباطبایی مرا موحّد كرد که «كفي بذلك فخرا». اين در بحبوحه قدرت كمونيستي بود، ماركس و انگلس فضا را گرفته بودند، اصلاً عارشان می ‌آمد كه بگويند دين مسخره است، اصلاً اسم دين را نمی بردند تا بگويند دين مسخره و افيون است. آن قدر مسئله دين مضحكه شده بود كه اصلاً حاضر نبودند اسم آن را ببرند. هشت ساعت گفت ما نشستيم، صبح چهار ساعت، عصر هم چهار ساعت، بالأخره تا غروب، اين شخص را موحّد كرد و برگرداند. او يكي از سران كمونيست و سران حزب توده بود؛ اين شخص يقيناً جزء «اولوا الالباب» است، يقيناً جزء ﴿بَشِّر عِبَادِ﴾ است که ذات اقدس الهی، او و همفكران او و همه شما را مشمول رحمت ويژه‌ خود قرار دهد.

 

 

پیام افلاطون از عالم برزخ!

 

#یادکردی_از_مرحوم_آیت_الله_الهی_طباطبایی_برادر_مرحوم_علامه

#احضار_روح

 

يكي از شاگردان سيد محمد حسن الهي (برادر مرحوم علامه)، شيخ محمد علي ارتقايي ملقب به اديب العلماء تبريزي است، كه با كشيدن دست به چشم خود و نه از طريق آينه و ميز سه گوش با ارواح ارتباط برقرار مي‏كرد. روزي در حالي كه كتاب اسفار ملاصدرا در دستش بود به نزد ايشان آمد و گفت: آقاي الهي، من با روح ارسطو رابطه ايجاد كرده و از او تقاضاي تدريس كرده‏ام، او در جواب گفت: كتاب اسفار ملاصدرا را تهيه كرده و

برو خدمت آقاي الهي تا آن را به تو درس بدهد، از آن پس اين شاگرد به خدمت مرحوم الهي مي‏آمد و درس مي‏خواند8 و گاهي به تقاضاي استادش با ارواح ارتباط برقرار مي‏كرد، يك بار كه با افلاطون تماس گرفته بودند، اين دانشمند گفته بود: شما قدر و قيمت خود را بدانيد كه در روي زمين مي‏توانيد لا اله الاّ اللّه بگوييد، ما در زماني بوديم كه بت‏پرستي و ثنويت آن قدر غلبه كرده بود كه قادر نبوديم اين ذكر را بر زبان جاري نماييم.

علامه طباطبايي در خصوص مراتب فضل و كمال برادرش فرموده بود: از جهت فضل كمتر از اين آقايان فعلي قم نبود جز اين كه از بيت انزوا بوده است>

 

📚مجله پاسدار اسلام، شماره 182

 

علامه حسن زاده آملی:

 

علامه طباطبايي کليد را از جيبشان در آورده بودند و مي‌‌خواستند در منزل را باز کنند نگاهي کردند به من و فرمودند: آقا ما هر چه داريم از آخوند (يعني ملاصدرا) داريم

 

رس خداشناسی علامه به یک ماتریالیست 

 

آیت الله صائنی، شاگرد علامه طباطبایی:

یکی از فعالان فکری ماتریالیست به قم آمده بود تا با علامه طباطبایی درباره وجود خدا بحث کند. علامه از وی می‌پرسد: «شما واقعا اثبات وجود خدا را می‌پرسی؟» آن فرد پاسخ می‌دهد: «بله، من واقعا اثبات وجود خدا را می‌پرسم.» علامه دوباره می‌پرسد: «شکی ندارید که “شما” می‌پرسید؟» پاسخ می‌دهد: «نه هیچ شکی ندارم و “من” از جناب‌عالی می‌پرسم.» علامه باز می‌پرسد: «آیا شک نداری که از “من” می‌پرسی؟» آن فرد با بهت پاسخ می‌دهد: «نه» علامه می‌پرسد: «شما در کجا هستید؟» پاسخ می‌دهد: «من در قم هستم واقعا!»  علامه دوباره می‌پرسد: «الان کجا هستید؟» پاسخ می‌دهد: «در منزل شما» علامه باز هم می‌پرسد: «واقعا در منزل ما هستید؟» پاسخ می‌دهد: «بله!» علامه می‌پرسد: «آیا واقعیت را بدون این قیود و حدود «واقعیت من»، «واقعیت خانه» و «واقعیت قم» قبول دارید؟» آن فرد پاسخ می‌دهد: «بله من اصل واقعیت را قبول دارم.» علامه در نهایت می‌گوید: «ما به همان واقعیت اصیل، خدا می‌گوییم. واقعیت بی‌مرز و بی‌حد و مطلق  حاکم بر واقعیت‌های این جهان همان خداست.»

 

 

نظر آیت الله کشمیری در مورد علامه طباطبایی 

 

ایشان می فرمودند :چشم علامه طباطبایی همه اش توحید است. (توحیدی می بیند).

 

 

دینانی: هر وقت یاد آن صحنه می افتم گریه ام می گیرد !

 

⭕️"(در آستانه انقلاب) به من گفتند، بعضی دوستان جلسات شما اینطور و آنطورند و هانری کربن را هم نمی دانیم کیست؟! تشکیل این جلسات از اول هم درست نبود و ما تا حالا تحمل کردیم ولی الان که چیزی به انقلاب نمانده صلاح نیست این جلسات ادامه پیدا کند و شما این را به ایشان منتقل کنید...هر وقت یاد آن صحنه می افتم گریه ام می گیرد . وقتی به علامه گفتم،  ایشان یک دفعه حالش بد شد و رعشه ای که معمولا در درست داشت شدت گرفت. لب هایش می لرزید و صورتش قرمز شد. 5 دقیقه ای سکوت کرد و چند بار گفت: عجب عجب عجب! و بعد از کمی تامل گفت:" من شخصی هستم که گوشه ای نشسته ام و چیز می نویسم تنها راه من به جهان و تفکر جهانی و اینکه چه میگذرد این جلسات است، این را هم نمی توانند به من ببینند؟".

 

📚سرشت و سرنوشت، گفتگوی کریم فیضی با دکتر غلامحسین ابراهیمی

 #دینانی

 

 

نبع داستان: آیت الله شبیری زنجانی( در شصت -هفتاد سال قبل سه تا موسی در قم بوده اند دوست و رفیق.یکی سید موسی صدر. یکی سید موسی شبیری و دیگری شیخ موسی قمی فرزند شیخ علی زاهد قمی):

 

مرتاضی از هند به قم آمده بود و ادعاهای عجیبی داشت.از جمله اینکه می گفت می توانم انسان ها را با نیروی روحم از زمین بلند کنم. .. و راست می گفت.تعدادی از مردم را بلند کرده بود.

 

روزی در مجمع ما آمد. دوستم سید موسی صدر -بعدها:امام موسی صدر- گفت: اگر می توانی مرا از زمین بلند کن.مرتاض گفت درون آن سینی -که بزرگ هم بود- بنشین.ما با خود فکر کردیم سید موسی حالا وردی ذکری چیزی می گوید و جادوگری این مرتاض را باطل و ویران می کنم.اما مرتاض کمی تلاش کرد و آقا موسی را با سینی حدود یک متر به هوا برد.

 

وقتی قضیه تمام شد ما سید موسی صدر را-که جوانی نو خط بود- سرزنش کردیم که این چه کاری بود کردی؟ چرا آبروی ماها را بردی. سید گفت: می خواستم طلسمش را بشکنم. ولی هر چه تلاش کردم گویی مرا بسته بودند و نمی توانستم از روی سینی به زمین بپرم.

 

مرتاض را نزد استاد خود علامه طباطبایی تبریزی بردیم.

 

ما که جمعی از شاگردان علامه بودیم و برخی هایمان گویی خود را باخته بودند و بعضی با کمال وقار و اطمینان نفس به همراه این مرتاض به منزل علامه رفتیم.وارد اتاق علامه شدیم. با روی خوش از ما شاگردانش استقبال و برخورد کرد و در گوشه ای نشست. گفتیم که این مرتاض از هند امده و کارهای خارق العاده می کند و برخی نمونه هایش را هم ما دیده ایم.

 

علامه فرمود: مثلا چه کارهایی؟ گفتیم مثلا انسان را روی هوا بلند می کند. هیچ تعجبی در علامه بر انگیخته نشد و فرمودند خب نشان دهد. مرتاض گفت: به ایشان بگویید می خواهد تا ایشان را بلند کنم؟ وقتی به علامه گفتیم ایشان فرمود انجام دهد. من همینطور که مشغول نوشتن بودم به نوشتنم ادامه می دهم و او کار خودش را بکند.

 

مرتاض مقداری دم و دستگاهش را در اورد و اورادی می خواند و مدتی کارهایش طول کشید. علامه هم کماکان سرش روی کاغذ بود و کنار دیوار نشسته بود و مشغول نوشتن. مدتی گذشت یک دفعه علامه سر خود را بالا آورد و نگاهی به مرتاض کرد و دوباره سرش را پایین انداخته و مشغول نوشتن شد.

مرتاض در هم شد اما دوباره ادامه داد. اوراد و اذکاری می خواند که ما نمی فهمیدیم و اداها و اطواری هم در می اورد. مدتی گذشت دوباره علامه سرش را لحظه ای بالا اورده و نظری به چشمان مرتاض انداخت و دوباره مشغول نوشتن شد.

مرتاض که آثار ناراحتی در چهره اش موج می زد و عصبی هم شده بود که نتوانسته بود علامه را از زمین بلند کند باز هم ادامه داد و این بار کارهایش بیشتر طول کشید. علامه در مرحله سوم نگاهش را به او دوخت و اندکی طول داد. مرتاض پا شد و وسایل خود را جمع کرد و بیرون رفت.با سراسیمه گی و التهاب. برخی از ماها پی اش رفتیم و از وی پرسیدیم چه شد؟ نتوانستی؟

با عصبانیت گفت من تمام نیرو و توان خود را بکار گرفتم تا روح وی را تسخیر کنم و بعد او را از زمین بلند کنم ونهایتا ایشان نگاهی به من کردند و تمام اورادم باطل شد و کارهایم نقش بر آب . به علاوه نفوذ نگاهشان جوری بود که کم مانده بود قبض روح شوم. مثل اینکه کسی گلوی مرا گرفته و کم مانده بود خفه شوم. دفعه ی دوم سعی بیشتری کردم ولی ایشان با یک نگاه کوتاه دوباره کم مانده بود جان مرا بگیرد. دفعه ی سوم نهایت درجه ی تلاشم را و هر چه بلد بودم به کار بردم تا تسخیرش کنم ولی این بار هم جوری نگاه کرد که احساس خفگی و اینکه کسی گلوی مرا می فشرد از دو دفعه ی قبل بیشتر شد و این بود که فهمیدم این روح را نمی توان تسخیر کرد و خیلی عظمت دارد. 

مرتاض که از شکست خوردنش ناراحت بود و قدرت روحی یکی از پروردگان مکتب امام جعفر صادق و امام زمان علیهما السلام را دیده بود همان شب از قم رفت و تمام برنامه هایش به هم ریخت. ارادت ما هم به علامه ی طباطبایی-علیه الرحمه- بیشتر از قبل شد.

 

علامه طباطبایی یک امت بود!

 

آیت الله سبحانی:

اگر كسي مجموع خدمات ارزنده علامه طباطبايي را درباره تفسير قرآن، تحقيق در مفاهيم احاديث، تنظيم مسايل فلسفي و پي ريزي قواعد نو و ترتيب متخصصان و محققان در علوم اسلامي و پرورش افراد پاكدل كه توانايي عروج به مقامات معنوي را دارند مورد بررسي قرار دهد، خواهد ديد كه اين كارها از توان يك فرد بيرون است و اُمّتي لازم دارد كه به اين كار قيام كند.

 

دکتر دینانی، شاگرد علامه:

 

علامه طباطبایی از هیچ کدام از فقهای دوران خود کمتر نبود اما همیشه با تواضعش نگذاشت که این آثارش به چاپ برسد.

 

می‌گفتند: علامه نجس است!

 

آیت الله سید رضی شیرازی از شاگردان مرحوم علامه طباطبایی:

علامه طباطبایی را همه جهان در فلسفه می شناسند. بدایه و نهایه با ارائه مسیری مستقیم، راه شما را هموار می کند و راهی برای حکمت متعالیه و فلسفه اسلامی گشوده است. می گویند حرکت جوهری ملاصدرا به چه دردی می خورد؟ فسلفه شما را با حقیقت وجود با حقیقت هستی آشنا می کند. نهایت بی سوادی است که بگوییم حرکت جوهری ملاصدرا به چه دردی می خورد؟ این حرف ها را در زمان گذشته هم می زدند تا بزرگان را خراب کنند. به علامه طباطبایی هم تهمت زدند، همین جماعت زمانی بود به علامه طباطبایی می گفتند که (نعوذ باللَّه) «نجس» است. به آن عالم اهل عمل، به خدا رسیده، می گفتند تو بی دینی. . ! یا می گفتند اسلام فلسفه ندارد، حرکتی را که فلاسفه مسلمان در طول قرن ها زحمت کشیدند را زیر سؤال می بردند. این همه اندیشه های ابن سینا، سهروردی تا ملاصدرا، تلاش های فکری آنها که تا امروز کلی آدم را به دین وارد کردند، زیر سؤال می بردند. خود ما صدها نفر را با همین مباحث و کمک همین بحث های فلسفه اسلامی مسلمان و شیعه کردیم، چطور می گویند فسلفه راه دین را کند می کند؟

 

شهید مطهری:

آقاي طباطبايي از نظر كمالات روحي به حد تجرد برزخي رسيده‏اند و مي‏توانند صور عيني را که افراد عادي از مشاهده آن ناتوانند مشاهده كنند

جرعه‌های جانبخش، ص134

 

علامه طباطبایی:

روزی در باغ بودم، ناگهان متوجه شدم همه کلاغ‌های روی درخت، یکپارچه"الله! الله!" می گویند!

 

 

احضار روح عمرسعد و معاویه توسط برادر علامه طباطبایی

 

حاج سیدمحمد الهی فرزند آیت الله سیدمحمدحسن الهی طباطبائی، برادر حضرت علامه می‌گوید:

«یک روحانی بنام ادیب العلما در تبریز بود که به بنده نیز مأنوس بود و درعلوم غریبه نیز سر رشته داشت که اخیراً فوت نموده است. یک روز آمده بود به خانه‌مان و من نیز آن موقع در کبریت سازی مشغول بکار بودم عصر که به خانه برگشتم والده‌ام فرمودند که والد بزرگوارم (آیت الله سیدمحمدحسن الهی طباطبایی) حال خوشی ندارد خانه‌مان آن موقع در دانشسرا قرار داشت طبقه دوم پیش پدرم رفتم و جویای حالشان شدم فرمودند: چیزی نشده فقط حالم کمی منقلب شده بود که درست شد. بالاخره چیزی نگفتند و من هم نفهمیدم.

 

چند روز بعد که جناب ادیب العلما را دیدم ایشان از من در مورد اتفاقات آن روز پرسیدند گفتم بنده که بی خبرم. ادیب العلما برگشت گفت آن روز که آمده بودم خانه‌تان، پدرت در حالی که نشسته بود به این فکر می‌کرده که روح عمربن سعد را احضار نمایند ببینند که این ظالم چگونه تیپ و قیافه‌ای داشته و این غلط بزرگ غیرقابل بخشش را در مورد امام حسین (ع) و اهل بیت اش در صحرای کربلا مرتکب شده است.

 

ادیب العلما می‌گوید در یک لحظه خانه‌ای که در آن نشسته بودم به یک ظلمتکده تبدیل شدو همه جای خانه را تاریکی فرا گرفت من از ترس پا به فرار گذاشتم یک آن فهمیدم که در پل منجم هستم بعداً برگشتم و در مورد ماوقع سؤال پرسیدم آقا فرمودند که روح عمرسعد ترسید و پا به فرار گذاشت.

 

مادر بنده نیز به خیال اینکه فرار ادیب العلما از خانه به واسطه حال ناخوش پدرم بوده لذا با یکی از پزشکان تبریز به نام دکتر نقشینه برای مداوای پدرم تماس گرفته بود و دکتر پس از معاینه پدرم، حال پدرم خوب شده بود و بدین صورت همه چیز در خانه بهم خورده بود.

 

در یکی از روزها یکی از این افرادی که پدرم می‌خواست در حضور وی یکی از ارواح را احضار نماید حاج میرستارآقا میر محمدی نامی بود. وی تعریف می‌کرد که یک روز با پدرم تصمیم گرفتند روح معاویه را احضار نمایند که در حین این جریان یکی از دوستان از درب خانه می‌خواست وارد شود خطاب به ما گفت که در اینجا چه خبر است این بوی بد مشمئز کننده از کجا می‌آید چگونه در این فضای آلوده نشسته‌اید؟ در این حالت رفت و فوراً یکی از پنجره‌ها را باز نمود. در حالیکه در اتاق چیز خاصی نبود فقط بوی روح کثیف معاویه بود که بواسطه احضارش همه جا را دربرگرفته بود.

 

بله احضار ارواح یکی از کارهایی بود که پدرم می‌توانست آن را انجام دهد. در برابر احضار ارواح انسانهای ملعون، پدرم روح انسانهای بزرگ را نیز احضار می‌نمود مثلاً بارها خود شاهد بودم که چگونه روح مرحوم سیدعلی آقاقاضی را فرا می خواندو از ایشان پاسخ برخی از سوالاتش را می‌گرفت و با حاج سیدمحمد الهی طباطبائی فرزند حضرت آیت الله سیدمحمدحسن الهی طباطبائیاحضار ایشان، عطر و بوی خوشی در داخل اتاق می‌پیچید.

 

یکبار یک ضایعه‌ای پوستی روی پای پدرم ظاهر شده بود به هر دکتر مراجعه نمود نتوانست برای آن چاره‌ای بیابد یکبار اراده نمود تا روح شیخ ابوعلی سینا را بخواند و از او بخواهد تا پایش را در میان جمع مداوا نماید ابوی می‌گفت بنده سؤالات علمی زیادی از ارواح علما و دانشمندان بزرگی همچون بوعلی سینا، سقراط، افلاطون، ارسطو و... کرده‌ام سوالاتی که اصلاً در حد و اندازه آنها هم نبود ولی آنها به درستی به این سؤالات پاسخ داده و پدرم همه این سؤال و جواب‌ها را در یک دفترچه‌ای یادداشت نموده و ثبت کرده است و دانشگاه علامه طباطبایی هم اکنون بر روی سرگذشت پدرم حضرت آیت الله سیدمحمدحسن الهی طباطبائی برنامه ریزی جامعی انجام داده قرار بر این شده است تا بصورت کتابی چاپ و منتشر گردد و بنده همه این سؤال و جواب‌ها را در اختیار این عزیزان قرار داده‌ام و آقای دکتر اسماعیل زاده از ارومیه در این مورد کار جامعی شروع نموده است.»

 

برای شنیدن ناگفته هایی ناب از علامه طباطبایی به کانال کیش مهر بپیوندید:↙️

https://telegram.me/joinchat/BZ4K8DyI-h_P6CZingGB9Q

 

✅مدیریت عمر

 

آیت الله احمدی میانجی:

علامه طباطبایی میفرمود:

«من در شبانه‌روز، 6 ساعت را صرف خوردن و خوابیدن و عبادت می‌کنم و 18 ساعت هم مشغول تفکر هستم.» 

 

حقیقت ماجرای دکترای افتخاری شاه به علامه

 

دکتر مصطفی محقق داماد، نوه مؤسس حوزه علمیه قم و فرزند آیت‌الله محقق داماد از حقیقت ماجرای پیشنهاد دکترای افتخاری شاه به مرحوم علامه پرده برداشت:

«اواخر عمر علامه طباطبایی ارتباط من با ایشان نزدیک‌تر شد، علامه ابتدا در قم خانه نداشت و پس از فروش زمین خود در تبریز موفق به خرید خانه‌ای در قم شد. (پس از رحلت علامه، این خانه با واسطه‌گری بنده توسط آیت‌الله سبحانی خریداری شد و اکنون دارالقرآن است) منزلی که علامه طباطبایی(ره) خرید، در همسایگی منزل بنده بود.آیت‌الله مطهری از تهران به من زنگ زدند و گفتند شاه به پیشنهاد برخی تصمیم گرفته به دو نفر، یکی علامه طباطبایی در قم و دیگری حاج میرزا رحیم ارباب در اصفهان، دکترای افتخاری بدهد، تا مقدمات تأسیس یک دانشگاه اسلامی را به ریاست علامه فراهم کند. شما بروید به علامه طباطبایی بگویید مصلحت نیست قبول کنید. من آمدم خدمت علامه. ماجرا را به آقای طباطبایی گفتم، ایشان گفت: اگر آقای مطهری مصلحت نمی‌بینند، چشم! شما بگویید حالا من چه کنم؟ گفتم: به نظرم شما از منزل خارج شوید و مسافرت کنید. ایشان از قم به تهران رفتند. آقایان آمدند، هر چه در زدند، کسی خانه علامه طباطبایی نبود که در را باز کند و بالتبع، دکترای افتخاری هم به ایشان داده نشد. بعدها عده‌ای به دروغ گفتند که علامه دکترای افتخاری از شاه دریافت کرد که این کذب محض است!»

 

 

جوادی آملی:

علامه در ریاضیات بسیار قوی بود. تحریر اقلیدس، ثاوذوسوس و مالاناوس را خوانده بود و به لهجه ظریف آذری‌ می‌گفت: مقاله دهِ اقلیدس گویا انسان عزرائیل را از نزدیک می‌بیند!

 

 روح متلاطم هانری کربن در ساحل علامه طباطبایی آرام می گرفت

 

دکتر منصوری لاریجانی در آئین رونمایی از کتاب: «زینب، پیامبر عاشورا» با ذکر خاطره ای از علامه طباطبایی گفت:

«روزی با علامه طباطبایی از قم به تهران آمدیم و به خانه هانری کربن رفتیم. آنجا کربن به علامه گفت: من وقتی خودم را با معارف اهل بیت (ع) آشنا کردم و نظرات افرادی مثل ملاصدرا و سهروردی را دیدم در من تلاطمی ایجاد شد که باعث شد همه مرزها و سلیقه‌ها در نگاهم از بین برود. تنها با سخنان شماست که تلاطم روح من آرامش می‌یابد. آیت‌الله جوادی آملی نیز می‌گفت شنیده است که هانری کربن به علامه طباطبایی گفته که من سر معرفت‌الله را در امامت شیعی پیدا کردم.»

 

 حل مشکل فلسفی علامه به دست یک جوان دهاتی!

 

آیت الله فاطمی نیا از قول یکی از فرزانگان اهل علم می گوید:

«یک وقت، مرحوم استاد طباطبایی، با آن پایگاه رفیع علمی و فلسفی، با مشکلی فلسفی رو به رو شدند و کسی هم نبود که پاسخ ایشان را بداند. همان روزها، همراه خانواده، به یکی از آبادی‌های کوچک اطراف تهران مسافرت می‌ کنند. در آن جا فرزندان خردسال استاد، از پدر درخواست توت می ‌کنند؛ استاد هم با کمال سادگی و تواضع، کاسه ‌ای به دست گرفته و برای خرید توت از خانه خارج می ‌شوند. به وسط روستا که می ‌رسند، جوانی در لباس اهل همان ده، ایشان را می ‌بیند و بی مقدمه به علامه می ‌گوید: آن مشکل فلسفی شما راه حلی دارد؛ بیایید به شما بگویم. و همان جا با چند جمله، اشکال علامه را حل می ‌کند، اما استاد طباطبائی در آن لحظه غافل از این بودند که این جوان از کجا می ‌داند؟ ایشان درگیر این سؤال است و اصلاً او کیست؟! و ... 

به هر حال، جوان خداحافظی می ‌کند و می ‌رود. فردای آن روز، علامه به همان جا رفته و از بقالی می ‌پرسند: «شما جوان با سوادی با این شکل و سیما دارید؛ او کجاست؟» بقال می ‌گوید: «چنین کسی در این روستا نیست و اصلاً یک نفر هم در این جا الفبا نمی ‌داند!!» 

باری، روشن نشد که آن جوان که بود و از کجا بود و ...، اما آن عالم ادامه داد: «این از تواضع استاد بود که مشکلشان این گونه حل شد.»

 

 

 

آزاداندیش تر از علامه طباطبایی ندیدم

دکتر دینانی، از شاگردان علامه طباطبایی:

تاکنون با انسانی ملاقات نکردهام که آزاد فکرتر و در حریّت فکری آزاد اندیشتر از علامه طباطبایی باشد. عظمت علامه طباطبایی برای مندر همین جمله خلاصه میشود. در اینکه مفسری کبیر است، شک نیست. همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. به اینکه فیلسوفی بزرگ است، همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. بهاینکه عارف و زاهد و مؤدب است، همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. علاوه بر ایشان، عارف و فیلسوف و فقیه و مفسر باز هم داریم و فراوان هم داریم؛ اما آزاداندیش و دارای حریّت واقعی فکری، کم انسان داریم. شاید هم باشد، من ندیدهام. منکسی را به رتبه ایشان در آزادفکری ندیدهام.

آن مرد بزرگ همواره در حال اندیشیدن بود: در شب و روز، در سفر و حضر، در راه رفتن و نشستن، در خواب و بیداری؛ همیشه میاندیشید؛ آن هم به مسائلی که روزمره نبود و من به عنوان شاگردی که بسیار به او نزدیک بودم، میدیدم چه در میان طلاب و چه در جلساتی که با هانریکربن داشت و بسیاری از اساتید دانشگاه در آن حضور داشتند، مسئلهای مطرح نمیشد، مگر اینکه احساس میکردم ایشان قبلاً دربارهاش فکر کرده است و برایش تازه نیست. برداشت من این بود که ایشان قبلاً به آن اندیشیده و آن مسئله هر چهباشد، با وی بیگانه نبود و هر اندازه هم که آن سؤال یا مسئله مخالف نظریاتش بود، روی ترش نمیکرد و برای فکر کردن و پاسخ گفتن آماده بود و حاضر بود که درباره هر مسئلهای از نو بیندیشد. هم قبلاً اندیشیده بود و هم آمادگی برای اندیشه درباره آن مسئله را داشت. هرگز نمیگفت که این مسئلهخلاف مذاق و رشته من است، یا کفر است!

 

دو کرامت عجیب از علامه طباطبایی(ره)

 

مرحوم حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ محمد تقی انصاری همدانی(نور الله قبره الشریف) که از شاگردان مرحوم حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی_رضوان الله تعالی علیه_ بودند، نقل می کنند:

در حرم امام رضا_علیه السلام_ به حضور علامه طباطبایی_نور الله قبره الشریف_ رسیدم و از ایشان خواستم از آن چیزهایی که اهل بیت(علیهم السلام) به شما عنایت فرموده اند،نکاتی را بیان فرمایید.

ایشان از دادن جواب،امتناع کردند.بعد از این که دیدم ایشان جواب مرا نمی دهند،عرض کردم:

شما را به امام رضا_سلام الله تعالی علیه_ قسم می دهم،از عنایاتی که اهل بیت

_علیهم السلام _ به شما مرحمت فرموده اند،چیزهایی را بگویید.

وقتی این جمله را به ایشان گفتم،فرمودند:

اهل بیت_علیهم السلام _چیزهای زیادی به بنده عنایت فرموده اند که دوتای آنها را به شما می گویم ولی راضی نیستم قبل از مرگ من،آن ها را به کسی بگویید:

اول این که:وقتی نماز می خوانم،در حال نماز،روحم در بالاست و جسم خود را که در حال نماز است مشاهده می کنم و در حقیقت روح از بدنم جدا می شود.

دوم این که؛مدتی است شب ها نمی توانم بخوابم،چون وقتی می خوابم،ذکر موجودات را می شنوم که به تسبیح خداوند،مشغول هستند و دیگر نمی توانم شب ها درست بخوابم....

 

یلسوف کامل، امام است!

 

آیت الله حسن زاده آملی: 

«جناب استاد علامه طباطبایی مدّ ظلّه العالی در صدر رساله وجیز عزیز "علی و الفلسفه الالهیه"اصلی به غایت قویم و مطلبی به نهایت عظیم به عنوان "الدین و الفلسفه" اهدا فرموده است که: "حقّاً انّه لظلم عظیم ان یفرق بین الدین الالهی و بین الفلسفه الالهیه".[حقیقتا این ستم بسیار بزرگی است که فرق گذاشته شود بین دین الهی و فلسفه الهی]

این کلامی صادر از بطنان عرش تحقیق است که هر کس شنید گفتا "لله درُّ قائله" آری دین الهی و فلسفه الهی را جدای از هم داشتن و پنداشتن به راستی ستمی بزرگ است.

معلم ثانی ابو نصر فارابی در آخر کتاب قیّم خود به نام "تحصیل السعاده" بیانی شریف در پیرامون فلسفه دارد که منتهی به این نتیجه ارزشمند می گردد:

فیلسوف کامل، امام است

و صدر المتألهین در اسفار (ص ۷۵، ج۴، ط۱) فرمود: تباً لفلسفه تکون قوانینها غیر مطابقه للکتاب والسنه (مرگ بر فلسفه ای که قوانینش با کتاب و سنت مطابق نباشد).»

 

  📚 در آسمان معرفت/ ص۳۹-۳۸

 

 

 مرحوم مهندس سید عبدالباقی، فرزند بزرگ علامه طباطبایی، در پاسخ بدین سوال که چرا به پدرشان،  لقب علامه داده‌اند، می‌گوید: 

«پدر من از نظر فردی هم تیرانداز بسیار ماهری بود و هم اسب‌سواری تیز تک و به راستی در شهر خودمان- تبریز- بی‌رقیب، هم خطاطی برجسته بود، هم نقاش و طراحی ورزیده، هم دستی به قلم داشت و هم طبعی روان، در سرایش اشعار ناب عارفانه. اما از نظر شخصیت اجتماعی هم استاد صرف و نحو عربی بود، هم معانی و بیان، هم در اصول و کلام کم‌نظیر بود و هم در فقه و فلسفه، هم از ریاضی (حساب و هندسه و جبر) حظّی وافر داشت و هم از اخلاق اسلامی، هم در ستاره‌شناسی (نجوم) تبحّر داشت هم در حدیث و روایت و خبر و شاید باور نکنید که پدر بزرگوار من، حتی در مسائل کشاورزی و معماری هم صاحب‌نظر و بصیر بود و سال‌ها شخصاً در املاک پدری در تبریز به زراعت اشتغال داشت و در ساختمان مسجد حجت در قم عملاً نقش طراح و معمار اصلی را عهده دار بود و تازه این‌ها گوشه‌ای از فضایل آن شادروان بود و گرنه شما می‌دانید که بی‌جهت به هر کسی، لقب «علامه» نمی‌دهند و همگان بخصوص بزرگان و افراد خبیر و بصیر هیچ کس را علامه نمی‌خوانند مگر به عمق اطلاعات یک شخص در تمام علوم و فنون عصر، ایمان آورده باشند. »

 

 

علامه این اواخر که برای مداوا به خارج رفته بود، پزشکان گفته بودند این مغز به اندازه ۷۰۰ سال کار کرده و تمام چروک‌هایش باز شده؛ دیگر هیچ علاجی برای آن نیست!

به نقل از: نجمه طباطبایی، دختر علامه و همسر شهید قدوسی

 


این مطلب در تاریخ: چهارشنبه 07 فروردین 1398 ساعت: 17:22 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,
نظرات(0)

ورود کاربران


» رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد

پشتيباني آنلاين

پشتيباني آنلاين

آمار

آمار مطالب آمار مطالب
کل مطالب کل مطالب : 343
کل نظرات کل نظرات : 73
آمار کاربران آمار کاربران
افراد آنلاین افراد آنلاین : 2
تعداد اعضا تعداد اعضا : 388

آمار بازدیدآمار بازدید
بازدید امروز بازدید امروز : 96
بازدید دیروز بازدید دیروز : 227
ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 0
ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 6
آي پي امروز آي پي امروز : 72
آي پي ديروز آي پي ديروز : 124
بازدید هفته بازدید هفته : 323
بازدید ماه بازدید ماه : 7,048
بازدید سال بازدید سال : 32,588
بازدید کلی بازدید کلی : 330,755

اطلاعات شما اطلاعات شما
آی پی آی پی : 18.216.106.224
مرورگر مرورگر : Safari 5.1
سیستم عامل سیستم عامل :
تاریخ امروز امروز : سه شنبه 01 خرداد 1403

درباره ما

مهدی حسین زاده- دانشجو دکترای حرفه ای دامپزشکی دانشگاه تهران متولد آبان سال 79- علاقه مند به هنر- کامپیوتر- موسیقی- فلسفه اسلامی،فلسفه غرب و عرفان- و علم. پیج مدیر: tablo_naghashi79

قالب و افزونه وردپرس

مشاهده صفحه جديد

قالب و افزونه وردپرس