ماهیت عشق چیست
گویند عشق تنها دردی است که صاحب درد از آن لذت می برد، چه درد مادی است انسان را به ستوه می آورد اما عشق دردی است معنوی نه مادی.
.
عشق چیست؟ در مورد اینکه عشق چیست سخن بسیار رفته است عده ای عشق را فریب و جنون می دانند عده ای عشق را متعالی ترین احساس آدمی می دانند.
.
شوپنهاور فیلسوف شهیر آلمانی قرن هجدهم میلادی سر دسته بدبینان غرب است او معتقد است عالم سراسر رنج است و آنچه حقیقت دارد، درد است و لذت یک امر عدمی است او معتقد است عشق زن و مرد به یکدیگر مایه ی بدبختی است و حقیقت اش اراده است که می خواهد نسل را ادامه دهد، برای ادامه نسل هزاران بدبختی وجود دارد که انسان عشق را درست کرد تا بدبختی های بقای نسل را توجیه کند. شوپنهاور تا آخر عمر مجرد ماند.
.
ابوالعلای معری شاعر اهل سوریه در قرن چهارم و پنجم ه.ق او سر دسته بدبینان در شرق است او در نوجوانی نابینا شد انسان ثروتمندی بود و با احترامی که مردم برایش قائل بودند می توان گفت یک شهر خدمتگزار داشت، نسبت به زنان بدبین بود و عشق را فریب می دانست و تا آخر عمر مجرد ماند، زندگی را یک جنایت می دانست براي همین وصیت نمود که بر سر قبرش بنویسند:
«این جنایتی است که پدرم در حق من کرد و من در حق احدی جنایت نکردم»
.
اما فلاسفه اسلامی سر دسته خوش بینان عالم اند بوعلی سینا رئیس فلسفه اسلامی سراسر جهان را لذت می دانست او علی رغم زندگی سخت و پر فراز نشیب خود، غرق در شادی بود گفتیم که شیخ هدف از عالم خلقت را عشق می داند، فلاسفه اسلامی نه آن که انسان های مرفه و بی دردی باشند خیر بلکه درد و رنج را هم عشق می دانند، جناب مولانا فرمود
.
عاشق ام بر لطف و بر قهرش به جد
ای عجب من عاشق این هر دو ضد
.
برای چه؟ جناب حافظ پاسخ می دهد:
.
هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند
.
ایشان سراسر زندگی را لذت و مبتنی بر عشق می دانند.
.
عده ای عشق را فریب می دانند و عده ای عشق را نه تنها حقیقی می دانند بلکه هدف خلقت را هم عشق می دانند.
با ما باشید تا این سلسه مباحث ماهیت عشق را به طور دقیق بررسی نمائیم.
برخی گویند فلسفه یعنی افلاطون پس از او هر کس هر چه گفته شرحی بر افلاطون بوده است، افلاطون شاگرد سقراط و استاد ارسطو بود که در جهان فلسفه مقامی شامخ دارد.
این شیخ یونانی یک نظریه ی بسیار قابل توجه دارد که مخالف و موافق های بسیاری در میان فلاسفه بزرگ جهان دارد نام آن «نظریه مُثُل» است.
حال من این نظریه زیبا و عمیق را توضیح می دهم.
.
به سایه خود در آفتاب دقت کرده اید؟ سایه شما هر کاری انجام دهید انجام می دهد و همراه شماست گویی وجود دوم شما هستند، افلاطون وجود اصلی شما رو هم یک سایه می داند منتهی سایه ای از جهان برتر، افلاطون می گوید وجود شما در این جهان مانند سایه است سایه ای که حقیقت اش در جهان دیگر است یعنی این جهان اعم از انسان و تمام اشیا همگی یک حقیقتی در جهان دیگر دارند و آنچه در این جهان می بینیم سایه آن حقایق است نه خود آن حقایق، یعنی هر اشیایی که در این دنیا می بینید اعم از خود شما یک حقیقتی در جهان دارد که سایه اش در این جهان افتاده است، آن جهان برتر و حقیقی جهان «مُثُل» است.
افلاطون می گوید روح قبل از تعلق به بدن در عالم مُثُل موجود بوده است و پس از خلق شدن بدن، روح به بدن تعلق پیدا می کند و در آن جایگزین می شود.
میرفندرسکی از فلاسفه مسلمان دوران صفویه این نظریه را اینگونه به نظم درآورده است
.
چرخ با این اختران نغز خوش و زیباستی
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
.
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت
برود بالا همی با اصل خود یکتاستی
.
این سخن را در نیابد هیچ فهم ظاهری
گر ابونصرستی و گر بوعلی سیناستی
.
پس؛
1) همه چیز یک حقیقتی در عالم دیگری دارد که فقط سایه آن در این جهان افتاده است حقایق در آن عالم ثابت و دائم است و این عالم فانی و زائل شدنی است.
2) روح انسان قبل از تعلق به بدن در آن عالم موجود بوده است.
گفتیم افلاطون معتقد به جهانی مجرد است که این جهان کنونی به منزله سایه آن است، و اشیای این جهان حقیقت شان در آن جهان مجرد است که نام آن عالم «مُثُل» است.
و اینکه روح قبل از تعلق به بدن در عالم مثل موجود بوده است و سپس بعد از به وجود آمدن بدن به آن ملحق شده است.
.
افلاطون معتقد است روح قبل از ملحق شدن به بدن در عالم مثل به حقایق رسیده است چیزی که هست روح پس از تعلق به بدن آن حقایق را فراموش می کند.
یعنی ما هرچه در این جهان می آموزیم و فکر می کنیم که نمی دانسته و جاهل بودیم و برای اولین بار آموخته ایم، اما کسب علم یادآوری چیزهایی است که قبلا آموخته ایم زیرا روح قبل از تعلق به بدن در عالم مثل موجود بوده به همه چیز علم داشته است.
از دید افلاطون کسب علم یادگیری نیست بلکه یادآوری است. چون انسان در عالم مثل به حقایق واقف بود و پس از تعلق به بدن فراموش کرد. علت اینکه بعضی اوقات صحنه ای می بینید که فکر می کنید آن را در جایی دیده اید، این است که آن صحنه را در عالم مثل دیده اید.
.
عشق یادآوری عالم مُثُل است
.
انسان در عالم مثل حقایق بر او عرضه شده است و آن حقیقت چیزی جز حق تعالی نیست، خداوند زیبایی محض و کمال محض است که در عالم مثل به انسان عرضه می شود، انسان پس از تعلق به بدن آن را فراموش می کند و پای در جهان ماده می نهد و در این جهان سایه هر چه که او را به یاد خدایش می اندازد عاشق می شود، تمام سخن ما در این سخن حضرت حافظ است که فرمود:
.
مراد دل ز تماشای باغ جهان چیست؟
به دست مردم چشم ز رخ تو گل چیدن
.
دل در عالم مثل خدای را دید و پس از تعلق به بدن همواره به مردمک چشم دستور می دهد که شبیه ترین را به عالم مثل از زیبایی پیدا کند و اگر پیدا کند او را خواهان است و این یعنی عشق، که هرگاه کسی را دیدی که آرامش ات در او بود بدان تو را یاد خدای و عالم مثل می اندازد که هر زیبایی و بوی و طعم خوشی چون تو را به یاد خدا می اندازد خوش است که چه نیک فرمود دکتر شریعتی:
.
«خداوند برای عاشق به اندازه ی استشمام بوی یک گل احساس می شود...»
.
پس؛
عشق تذکر و یادآوری است، عشق در این جهان یعنی یادآوری زیبایی محض عالم مُثُل.
منبع: https://www.instagram.com/omidsoltani55/
این مطلب در تاریخ: چهارشنبه 12 شهریور 1399 ساعت: 0:06 منتشر شده است
برچسب ها : فلسفه,